eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
246.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
مسـافري به خانه یکی از ثروتمنـدان رفت و از او خواست که چنـد روز مهمانش باشـد. ثروتمنـد گفت: خانه من، مهمان خانه مسافران نیست. مسافر به او گفت: من از تو سه پرسـش دارم. خواهش می کنم پاسخ آنها را بده. ثروتمند گفت: بپرس. او گفت: چه کسـی پیش از تو در این خانه بود و زنـدگی می کرد؟ ثروتمنـد پاسخ داد: پدرم. دوباره پرسـید: پیش از پدرت چه کسـی در این ساختمان زنـدگی می کرد؟ ثروتمنـد پاسـخ داد: جدم. باز پرسـید: پس از تو چه کسـی در این ساختمان زنـدگی می کنـد؟ ثروتمنـد پاسـخ داد: اگر خـدا بخواهـد، فرزندم. مسافر گفت: بنابراین، شـما مهمان و مسافر هستی و این خـانه، منزل غریبـان و مسـافران است و چون من هم غریب و هم مسـافر هسـتم، حق مهمـانی در این ساختمان را دارم. صاحب خـانه از این گفتـار تحت تـأثیر قرار گرفت و از خـوش کلامی مسـافر، خـوش حـال گردیـد و چنـد روز او را نزد خود مهمـان کرد 👳 @mollanasreddin 👳
روزی منصور، عارفی را نزد خود فرا خواند و گفت: از من چه می خواهی؟ عارف گفت: می خواهم که مرا به درگاه خود نخوانی، تـا خـود آیـم و چیزي بـه مـن نـدهی، تـا از تـو خـواهم. پس بیرون رفـت. آن گـاه منصـور گفت: مـا مهر خـود را در دل هر دانشمندي افکندیم مگر این شخص. 👳 @mollanasreddin 👳
روزی بطلمیوس (فیلسوف یونانی) گفت: سه چیز از لوازم نـادانی است اول، خود را بی عیب دانسـتن و این نهایت جهل است؛ زیرا دانا می داند کمال از آن خداست و عصـمت از آن پیامبران و باقی آدمیان از عیب خالی نیسـتند. دوم، میان نفع و ضرر خود تفاوت نگذارد. سوم، بر قوت و دانش خود اعتماد کند. 👳 @mollanasreddin 👳
شخصـی در حال نماز چنین دعا کرد: خـدایا! من و حضـرت محمـد صـلی الله علیه و آله را بیامرز و جز ما هیـچ کس را مورد رحمت قرار نـده! وقتی نمـازش به پایـان رسـید، پیـامبر اعظم صـلی االله علیه و آله به او فرمود: تو یـک چیز وسـیع را محـدود ساختی. (بگو خدایا همه ما را بیامرز) 👳 @mollanasreddin 👳
عارفی در هنگام مرگ وصـیت کرد: «بسم االله الرحمن الرحیم» را بر کفن او بنویسـند. پرسیدند: این کار چه سودي دارد؟ گفت: چون قیامت برپـا شـود و همه مردم از قـبر برخیزنـد، گـویم: پروردگـارا! براي مـا کتـابی فرسـتادي و درعنـوان و آغـاز آن را «بسم االله الرحمن الرحیم» ثبت کردي. امروز با عنوان کتاب خود با ما رفتار کن. 👳 @mollanasreddin 👳
🏴 إِنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ 🇮🇷 شهادت مظلومانه تعدادی از هموطنان عزیزمان در حادثه تروریستی زائران گلزار شهدای کرمان را تسلیت عـــــرض می‌نماییم. 🖤🖤 👳 @mollanasreddin 👳
4.تو همان عادتهایت هستی (1).mp3
743.7K
تو همان عادتهایت هستی... حکایت «مرد و خاربوته» 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی... 💫 درسڪوت شب 💫تمام سختی 💫 روزمان را به تو می سپاریم 💫سلامت را ارمغان 💫 فردای من و دوستانم کن 💫و همزمان 💫 باطلوع آفتاب فردایت، 💫هدیه ای الهی ازنوع آرامش 💫 خودت به زندگی همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا 👳 @mollanasreddin 👳
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﺘﺮ ﻭ ﻣﻮﺵ ﺩﺭ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻭ ﺩﺭﺱ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻣﻮﺷﯽ ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺷﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺷﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻃﺒﻊ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻭﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺧﻄﺎﯼ ﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻮﺵ ﺯﺩ ﮐﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ. ﻣﻮﺵ ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﺎﺯ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺷﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ: «ﭼﺮﺍ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺭﻫﺒﺮ ﻭ ﭘﯿﺸﺎﻫﻨﮓ(پیشرو) ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ؟» ﻣﻮﺵ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ.» ﺷﺘﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺵ ﮔﻔﺖ: «ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﺳﺖ.» ﻣﻮﺵ ﮔﻔﺖ: «ﻣﯿﺎﻥ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ.» ﺷﺘﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻣﻮﺷﺎﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﯿﺮ.» ﭼﻮﻥ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﭘﺲ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻩ ﺗﺎ ﺭﺳﯽ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻮﯼ ﺟﺎﻩ ﺗﻮ ﺭﻋﯿﺖ ﺑﺎﺵ ﮔﺮ ﺳﻠﻄﺎﻥ نئی ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﻥ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﺩ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﺎﻥ نئی 👳 @mollanasreddin 👳
سلام صبحتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
یکی از یاران امام صادق علیه السلام به آن حضرت عرض کرد: من خوراك خوب می خورم و بوي خوش می بویم و مرکب چابـک سوار می شوم و غلام دنبال سـرم می آیـد. اگر در این امور، تکبر و گردن کشـی است، بفرماییـد تا انجام نـدهم. امام فرمود: همانا گردن کش ملعون کسی است که مردم را خوار شمرد و برابر حق بی خردي کند و تسلیم او نباشد. 👳 @mollanasreddin 👳
🌹مادرم روزت شهادتت مبارک 🖤إنا لله وإنا إليه راجعون 👳 @mollanasreddin 👳
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻔﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﺮﺩ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﺶ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺟﯿﺒﺶ ﺧﺎﻟﯽ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ. ﻣﺄﯾﻮﺳﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻏﺼﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﭼﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ, ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: «ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ!» ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪ, ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ! ﺟﻮﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺳﯿﻤﺎ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﻟﺐ, ﭘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ, ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﺯﺍﻧﻮ ﻗﻄﻊ ﺑﻮﺩ! ﻣﺮﺩ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ, ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻣﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ. ﺳﺮ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻋﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ, ﻋﻘﻞ ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﻬﯿﺐ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮐﻪ: «ﻏﺼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺑﻮﺩﯼ. ﺩﯾﺪﯼ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺸﻨﻮﺩ.» ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺑﻮﺩ. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه از غمی که تازه شود با غم دیگر 🖤 دلم می‌سوزد و کاری ز دستم برنمی‌آید 👳 @mollanasreddin 👳
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺟﻨﮕﺎﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﻤﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻬﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺭﺩﻭ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﻧﮓ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ. ﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻔﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﺭﺗﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﯼ, ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﯿﮕﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﺭﺩﻭ ﺭﻓﺖ. ﺩﻭ ﺟﻨﮕﺎﻭﺭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺳﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻧﺪ: ﺟﻨﮕﺎﻭﺭﯼ ﺭﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺳﯿﻤﺎﯾﯽ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯ کشور ﺷﻮﻧﺪ. ﺟﻨﮕﺎﻭﺭ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ؟ ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻦ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺟﻨﮕﺎﻭﺭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻤﺎﯼ ﺳﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﮐﻨﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺮﻫﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ؟ ﺟﻨﮕﺎﻭﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺷﻤﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﭙﺎﻩ آشور ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻧﺞ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﮑﻨﺪ، ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ. ﮐﺎﺭﺯﺍﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺷﻮﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻧﺒﺮﺩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﻢ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. ﺟﻨﮕﺎﻭﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ ﺳﺨﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﮐﻨﯿﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﺪﺭ ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ. 👳 @mollanasreddin 👳
طریق سلیمانی آغوش نسیم، ناملایم شده است خون‌گریه‌ی لاله‌ها مداوم شده است با پای جنون مسیر حق را رفتند یک شهر شبیه حاج قاسم شده است 🖤🖤 👳 @mollanasreddin 👳
ابوبكر رباني اكثر شب ها به دزدي می رفت شبی چندان كه سعي كرد چيزي نيافت. دستار(عمامه) خود بدزديد و در بغل نهاد. چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورده اي؟ گفت: اين دستار آورده ام. گفت: اين كه از آن خود توست. گفت: خاموش تو نداني. از بهر آن دزديده ام تا آرمان دزديم باطل نشود. 👳 @mollanasreddin 👳
روزی سگی در پی آهویی می دوید، آهو روی، عقب کرد و گفت: ای سگ رنج بیهوده به خود راه مده که به من نخواهی رسید زیرا تو در پی استخوان می دوی و من در پی جان و طالب استخوان هرگز به طالب جان نمی رسد. 👳 @mollanasreddin 👳
🩸ماملت‌شهـــادتیم 💔🏴 💔🏴 👳 @mollanasreddin 👳
گفته می شود رودکی در نوجوانی رقیبی در پای درس استاد ابوالعنک بختیاری داشت او همچون رودکی خوب می نواخت و صدای گرمی داشت و شعر هم می سرود سالها بعد رقیب رودکی مطرب دوره گرد ناشناسی بود و رودکی در دربار نصربن احمد سامانی. یکی از دوستان قدیمی آن دو از رودکی علت این امر را جویا شد رودکی گفت: «آن دوست دل در هوای پستوی خانه داشت من در هوای ایران و تاریخ آن.» و این چنین است که متفکری همچون ارد بزرگ می گوید : (( هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد جز پلیدی چیزی نمی آفریند )) 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شخصـی نزد حکیمی رفت و گفت: فلانی در مورد شـما چنین می گفت حکیم گفت: به زیارت من آمدي و سه خیانت مرتکـب شـدي. اول آن کـه برادري را در دل من ناپسـند سـاختی. دوم آن که دل آسـوده من را مشـغول کردي سـوم آن که خویشتن را نزد من فاسق(گناه‌کار) و متهم کردي. 👳 @mollanasreddin 👳
این خرچنگها تا ابد در سطل میمانند.mp3
756.7K
این خرچنگها تا ابد در سطل می‌مانند... حکایتِ «چهار هندو» 👳 @mollanasreddin 👳
شـــب بـخـیــــر 🌙🖤 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛄️سلام مهربانان ⛄️روزتون بخیر ❄️آرزو دارم ⛄️سلامتی ❄️آرامش ⛄️آسایش ❄️ایمان ⛄️ثروت حلال ❄️و عاقبت بخیری ⛄️درتقدیرتان باشـد 👳 @mollanasreddin 👳
حکایت است که مردي از غلام خود خواست قـدري گندم بکارد. غلام جو کاشت. وقتی زمان درو رسـید، با اعتراض به غلام گفت: مگر نگفته بودم که گنـدم بکـاري؛ چرا خلاف امر من را انجام دادي و جو کاشتی؟ غلام در پاسـخ گفت: گمان می کردم از جـو هم گنـدم می رویـد. گفت: اي نـادان! آیـا دیـده اي که کسـی جو بکـارد و گنـدم بردارد؟ غلام گفت: «پس چگونه است که تو گناه می کنی و انتظار ثواب داري؟» 👳 @mollanasreddin 👳