📚 کاخ فریبنده ای که ویران شد!
در یمن کوشکی(کاخ) بس عظیم
و رفیع و باشکوه بود
که آن را غمدان (قصری در یمن)
میگفتند.
هیچکس در سراسر گیتی
مانند آن کاخ ندیده بود
حاجیان هنگام بازگشتن از حج
چون به آن کوشک میرسیدند،
به تماشا میپرداختند
و سر حیرت میگفتند که:
این کاخ از خانه کعبه عظیمتر
و باشکوهتر است،
عمَر چون این بشنید
آن کاخ را ویران کرد و
با خاک یکسان کرد
تا دیگر کسان این سخن نگویند
و هیچ بنا را
عظیم تر از خانه کعبه ندانند.
👳 @mollanasreddin 👳
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش
✨حافظ✨
👳 @mollanasreddin 👳
نماز اول وقت😁
✍🏻من اوایلی که نماز میخواندم هنوز بچه بودم یک روز صبح بلند شدم برای نماز صبح هوا خیلی سرد بود باید میرفتم داخل حیاط وضو میگرفتم تنبلی کردم چون قبلا پدرم رو دیده بودم دستشو میزنه شلوارش تیمم میکنه منم همین کار را انجام دادم تیمم کردم نماز خواندم برادرم که منو دیده بود فردای آن روز منو سوژه کرد و بهم میخندید منم گفتم خوب بابا اینجوری تیمم کرده منم یاد گرفتم بعد پدرم کشاورز بود خندید گفت: من از صحرا میآمدم وقتم کم بود وضو بگیرم شلوارم کلی خاک روش نشسته بود تیمم با شلوار گرد خاکیم کردم تندی نماز خواندم اینجا بود که فهمیدم نمازم باطل بوده و کلی غصه خوردم.
#خاطرات_شیرین
#خاطرات_نماز
👳 @mollanasreddin 👳
یعقوب لیث،
مردي فقیر و محتاج بود
و به خاطر رشادت و دانایی که داشت،
به شـهریاري (پادشاهی) رسـید.
روزي بر یکی از ثروتمنـدان
سیسـتان خشم گرفت
و تمـام اموالش را
مصـادره کرد.
توانگر بیچـاره، پریشـان و
دل تنـگ زنـدگی می کرد.
روزي یعقوب به
طعنه از او پرسید:
امروز
حالت چه طور است؟
گفت:
آن چنان که دیروز حال تو بود!
یعقوب
گفت:
دیروز
حال من چگونه بود؟
گفت:
هم چنان که امروز حال من است.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ وقتی خداوند امر کند،
حتی ،شیطان هم فرمان میبرد....
👳 @mollanasreddin 👳
کنفوسـیوس
به شاگردانش آموخت که
به فقیرترین اشخاص
چنان نزدیک شوید که
به پادشاه نزدیک می شوند،
او به مردم می آموخت
که کلبه دهقانـان را
چون کـاخ پادشاهـان بدانیـد.
یـک بـار هنگـامی که
با شاگردانش از کوهی
بالا می رفت،
پیرزنی را دیدنـد که
در قبرسـتانی می گریست.
هنگامی که از وي
سـبب اندوهش را پرسـیدند،
گفت:
بَبْري،
پدر شوهرم،
بعد شوهرم
و حالا پسـرم را
کشـته است.
از او
پرسـیدند:
پس چرا
در چنین جـاي خطرنـاکی
زنـدگی می کنی؟
زن جواب داد:
زیرا در اینجا
حاکم سـتم کـاري نیست.
آن گـاه کنفوسـیوس
رو به شاگردانش کرد
و گفت:
فرزنـدان من!
به خاطر بسـپارید
که حاکم سـتم کار
از ببر آدمی خوار هم بدتر است.
👳 @mollanasreddin 👳
روزي
عارفی
نزد پادشاهی رفت.
پادشاه
از او پرسـید:
چه کنم
که نجات یابم؟
عارف
گفت:
آنچه
حق تعالی با همه اسـتغنا (بی نیازی)
با تو کرد،
تو با همه احتیاج
که به بندگان او داري،
انجام بده.
👳 @mollanasreddin 👳
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ حکایت سلطان محمود و دو گدا
👳 @mollanasreddin 👳
AudioCutter_علم، کاربردیش خوبه(2).mp3
813.8K
علم، کاربردیش خوبه !
حکایتِ «نحوی و کشتیبان»
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا امشب بـهترین ها 🌸
و زیبـاتـریـن ها را
برای دوستان وعـزیزانم🌸
از درگـاهت خـواهانـم 🌸
تـورا قسم بـه بزرگیت🌸
قلبشان را خـوشحال🌸
وسرشـار از آرامـش🌸
وخـوشبختی کـن 🌸
شبتون آروم🌸
دلتون پراز زیبایی🌸
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️سلام
🍃صبح بخیر
❄️صبحتون پر از
🍃لبخند خـــــــدا
❄️روزتـون پـراز
🍃خیر و برکت بـاشه
👳 @mollanasreddin 👳
📚 شکیبایی از آزار سهوی دوست
روزی
عارفی
به مسجد میرفت
که در راه
یکی از دوستان نزدیکش
برای عرض حاجتی
نزد او رفت،
در حالی که
نا آگاه سر شمشیرش را
بر پای او نهاده
و بر آن تکیه کرده بود،
به سخن گفتن پرداخت،
بر اثر فشار نوک شمشیر
پای عارف مجروح و خونین شد.
چون سخن دوست به پایان رسید و رفت
یکی از نزدیکان او
که شاهد آن ماجرا بود
به وی
گفت:
چرا
پیش از آنکه
پایت از صدمه سر شمشیر
چنان مجروح و خونین شود
آن دوست را
آگاه نکردی !
گفت:
بیم داشتم
از آن جراحت و زخم
شرمگین شود و
حاجت خویش ناگفته برود.
👳 @mollanasreddin 👳