ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
✨حافظ✨
👳 @mollanasreddin 👳
پادشاهی
یکی از کارگزاران خود را
از شـغلی بزرگ و مهم
به کاري کوچک
و بی اهمیت
مأمور کرد.
وزیر
به او نوشت:
من در خـدمت تو
درجه و مقامی عالی داشـتم.
چه شد
مرا به این مرتبه پایین انداختی
و میان مردم
بی آبرو کردي؟
پادشاه نوشت:
کـارگر پادشـاه
مثـل خیـاطی است که
یـک روز پـارچه اي قیمتی و نفیس
را می برد
و روزي دیگر
جـامه اي کهنه و بی قیمت.
👳 @mollanasreddin 👳
گریه بچه😂😢
✍🏻یک بار که با اتوبوس به مسافرت می رفتیم منم کم سن و سال بودم ازدواج کردم و یه بچه هم داشتم.
همسرم بعد از شام گفت:من دارم میخوابم هر وقت خوابت گرفت من رو صدا کن بچه رو بگیرم تو بخوابی.
🔹منم بعد دو سه ساعت خوابم گرفت...
صداش زدم و بچه رو دادم بهش و خوابیدم، یه نیم ساعتی گذشت دیدم صدا گریه بچه میاد...بیدار شدم دیدم بچه رو گذاشته کنارم رو صندلی، خودش وسط ماشین رو زمین دراز کشیده خوابیده🤣🤣🤣
#خاطرات_شیرین
#خاطرات_سفر
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📔حکایت خر مقدس و مقدسین خر
👳 @mollanasreddin 👳
امیري
از دانشـمندي بزرگ
خـواست تـا
به او دانش بیـاموزد.
دانشـمند
گفت:
هر مـاه یـک صـد دینـار بـده،
تـا به تـو حکمت بیـاموزم.
او نیز هر مـاه آن مبلغ را می پرداخت
تـا زمـانی که خواست بازگردد،
دانشـمند آن پول را به او بازگردانـد
و گفت:
من نیـازي به آن نـدارم
و خواسـتم تـا علاقه تو را
به فراگیري دانش بـدانم.
وقتی دانسـتم که در کنار علم،
مال نزد تو ارزشـی ندارد،
به آموختن تو علاقه مند شدم.
امیر نیز از پذیرفتن آن
خودداري کرد
و گفت:
این،
براي تو هدیه است.
دانشـمند
گفت:
در تعلیم خیر،
نه هدیه است
و نه رشوه
و نه مزد.
👳 @mollanasreddin 👳
تو تا زنده اي سوی نیکی گرای
مگر کام یابی به دیگر سرای
✨فردوسی✨
👳 @mollanasreddin 👳
روزی
عـده اي پیش انوشـیروان رفتنـد
و گفتنـد:
پادشاها!
چیزي برعهـده ما بگـذار
که بتوانیم آن را حفظ کنیم
و آن چیز،
پر منفعت باشد.
انوشیروان
گفت:
راستی نگه دارید
که راهنمایی نیک است
و هیچ کاري
پاینده تر از
راستی در دو چیز نیست:
یکی در گفتار
و یکی در کردار.
👳 @mollanasreddin 👳
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍حکایت نادرشاه و پسرک
👳 @mollanasreddin 👳
درویشـی دانا
با پادشاهی بزرگوار
گفت و گو می کرد.
روزي احساس کرد که
پادشاه با او
سـر گران (بی مهر) است
و به او توجهی ندارد.
تلاش کرد تا
سبب را دریابد.
فهمید که از آمد و شد(رفت و آمد)زیاد
او نزد پادشاه،
ملال آور(اندوهگین)
شده است.
پس،
از آمدن نزد پادشـاه
و نشـست و برخـاست بـا او
خـودداري کرد.
روزي پادشـاه
او را در گـذرگاهی دیـد
و از او پرسـید:
چـه شـد که از ما
جدا شدی؟
درویش
گفت:
چون دانستم که
نیامدن،
موجب حال پرسی سلطان
از من است
و آمدن، موجب اظهار پریشانی.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهى...
💛در واپسین دقایق شب
💫سلامتی را
💛نصیب خانواده هایمان
💫دلخوشی را
💛نصیب خانه هایمان
💫وآرامش را
💛نصیب دلهایمان گردان
💫آمیـــنَّ 🙏
شبتون بخیر 💫
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗ســلام صبحتون بخیر
❄️دعا میڪنم امروز مهربانی
💗قلبتان را نوازش کند
❄️گرمای عشق
💗 زندگیتان را زیبا کند
❄️و برکت و روزی فراوان
💗لبخند شیرین به لبتان بنشاند
👳 @mollanasreddin 👳