در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.
خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.
خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.
ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند.
زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»
@mollanasreddin
آیتالله رئیسی به ملکوت اعلی پیوست
🔹آیتالله رئیسی، رئیسجمهور محبوب کشورمان در سانحه سقوط بالگرد در منطقه ورزقان آذربایجان شرقی به شهادت رسید و به ملکوت اعلی پیوست.
🔹آیتالله آل هاشم امام جمعه تبریز، دکتر حسین امیرعبداللهیان وزیر خارجه کشورمان و آقای مالک رحمتی استاندار تبریز نیز در این سانحه در بالگرد حامل رئیس جمهور حضور داشتند و آنان نیز به شهادت رسیدند. سردار سید مهدی موسوی رئیس یگان حفاظت رئیسجمهور، یک نیروی سپاه انصارالمهدی، خلبان و کمک خلبان و یک مسئول فنی نیز جزو شهدای این سانحه هستند.
🔹آیتالله رئیسی و همراهانشان پس از آئین بهرهبرداری از سد قیزقلعهسی که با حضور الهام علیاف رئیسجمهور جمهوری آذربایجان برگزار شد، با بالگرد عازم تبریز بودند، اما این بالگرد در میانه راه و در منطقه ورزقان دچار سانحه شد و سقوط کرد.
@mollanasreddin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ اعلام شهادت آیتالله رئیسی در حرم امام رضا(ع)
@mollanasreddin
هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟
یوسف گفت:
فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم:
کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت. روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می برم...
خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم....
@mollanasreddin
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،
👶🏻از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند
زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
@mollanasreddin
❤️ زادمردِ بی نیاز
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟
او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام.
خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم.
مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟
آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب).
هر که از خدا بترسد ، برای او راهی برای بيرون شدن قرار خواهد داد ، و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد
به نقل از: مجله موعود جوان، سال چهارم، شماره26
@mollanasreddin
📢 رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت رئیسجمهور اسلامی ایران و همراهان گرامی ایشان را تسلیت گفتند
▪️ حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت حجتالاسلام والمسلمین سیّدابراهیم رئیسی رئیسجمهور اسلامی ایران، دکتر امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، حجتالاسلاموالمسلمین آلهاشم نماینده ولیفقیه در آذربایجان شرقی، دکتر رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و دیگر همراهان گرامی ایشان را در سانحه هوایی تسلیت گفتند.
✍️ متن پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی تا دقایقی دیگر منتشر خواهد شد.
#شهید_جمهور
@mollanasreddin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا کنید مرگم، شهادت در راه خدای متعال باشد
سید آذربایجان هم به آرزویش رسید🖤
🕊شهادت هنر مردان خداست
@mollanasreddin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این دنیا همه رفتنی اند
هر کسی به نحوی
خوش به حال اونی که
رفتنش در راه خداست …
#شهید_جمهور
مناسب #ریلز و #استوری
@mollanasreddin
📚مرد ذاکـــر و ابلیس
مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .
اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود .
آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود .
مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود .
عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند .
مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است.
(برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری)
@mollanasreddin
بعضی وقتها عکس پروفایل چیزی بیشتر از یک عکسِ پروفایلِ عادی است...
حال خوب و بد آدمها را میشود از روی عکسِ پروفایلشان احساس کرد.
خستگی، دلمردگی، شادی و خوشبختیِ آدمها توی عکس پروفایلشان موج میزند،
کافیست اَدلیست تلگرامت را نگاه کنی تا بفهمی حالِ کدام دوستت خوب است و روبراه و حال کدام بد است و وخیم.
دوستی دارم که مادر است،
همیشه شیطنتهای دختربچهاش را عکس پروفایلش میکند.
عکسهایش را که ورق میزنم از روز اولی که سارا کوچولو بهدنیا آمده تا روزی که کمکم یاد میگیرد روی پاهای کوچکش بایستد را میبینم،
انگار همهی عشق و دغدغه و زندگیِ دوستم سارا کوچولو است.
خداروشکر میکنم که حالش خوب است.
دوستم مریم به تازگی عروس شده است،
عکسهای پروفایلش را که نگاه میکنم عشق و خوشبختی موج میزند،
مثل عکسی که امروز روی پروفایلش دیدم و نوشته بود "من عاشق این رابطم... به زندگیم خوش اومدی"
خدا رو شکر میکنم که حال مریم هم خوب است...
شاگرد درسخوان و اول کلاسمان عکس پروفایل ندارد، هیچ وقت نداشته است،انگار حال خنثی و بیتفاوتی دارد یا اینکه از بس مشغول درس خواندن است که یادش رفته عکس بگذارد. ولی حس میکنم حال او هم خوب است...
در ميانِ اَدليستم، یکی هست که چند روز یکبار عکس پروفایلش را عوض میکند...
میدانی!
” آدمهایی که زود به زود عکسِ پروفایل عوض میکنند نه بیکار هستند و نه ديوانه این آدمها فقط دلتنگِ یک آدمِ ممنوعه هستند. “
و تنها راه فریاد دلتنگیشان عکس پروفایلشان است.
انگار که میخواهند بگویند : هی فلانی که نمیدانم اسمم هنوز توی ادلیستت هست یا نیست. ببین حال و روزم را...
ببین که چه بر سرم آوردی؟
ببین که چطور دلشکستگی امانم را بریده است...
خوب میدانم که حال این دوستم هیچ خوب نیست،
یعنی اصلا خوب نیست و چقدر دلم میخواهد همین امشب به او پیامی بدهم و بگویم:
چه شعر قشنگی روی پروفایلت گذاشتی رفيق
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم، باز دلم، باز دلم، دل بشود...
| سمیرا اسدالهی |
@mollanasreddin
دیروز به پدرم زنگ زدم، گاهی زنگ میزنم و حالش را میپرسم.
موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم...
گفت: «بنده نوازی کردی زنگ زدی».
وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است.
دیشب خواهرم به خانهام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته.
گاز را شسته، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده و...
وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود.
و منو از نگاهها و کمکهای با توقع رها کرد...
امروز عصر با مادرم حرف میزدم
برایش عکس بستنی فرستادم. مادرم عاشق بستنیست
گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم.
برایم نوشت: «من همیشه به یادتم چه با بستنی چه بیبستنی».
و من
نشستهام و به کلمهی «خانواده» فکر میکنم،
که در کنار تمام نارفاقتیها،
پلیدیها و دوروییهای آدمها و روزگار،
تنها یک کلمه نیست، بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است.
قدر خانوادههاتون رو بدونید... ♥️
| کیومرث مرزبان |
@mollanasreddin
🪐پیش گویی حوادث و تاسیس رصد خانه خواجه نصیرالدین طوسی
خواجه نصيرالدين طوسي در صدد بود تا بتواند رصدخانه اي را ايجاد كند . او از خان مغول درخواست كمك كرد وليكن هلاكوخان قبول نمي كرد .
روزي كه دوباره بحث در اين موضوع در گرفت هلاكوخان به خواجه گفت : چرا بايد اين همه پول صرف كار بي ارزشي مثل رصدخانه شود . مگر پيشگوئيهاي نجومي به چه درد مي خورد و آيا مي توان از وقوع حوادث جلوگيري كرد ؟
خواجه نصيرالدين گفت : حرف شما صحيح است با پيگويي حوادث نمي توان نقشي در وقوع يا عدم وقوع يك حادثه داشت .
خان گفت : حال كه بي تاثير است پس چرا اين همه پول خرج اين كار كنيم .
خواجه نصيرالدين گفت :
اگر شما اجازه فرماييد من نشان خواهم داد كه پيشگويي حوادث طبيعي چگونه مي تواند مفيد باشد
خواجه نصيرالدين بدنبال اثبات حرفش بود تا اينكه قرار شد شبي مهماني بزرگي در منزل خان با حضور بزرگان برپا شود . با اجازه خان و با دستور خواجه نصيرالدين تشت بزرگ مسي را مخفيانه به پشت بام بردند و به غلامان دستور داده شد كه در فرصتي مناسب تشت را از بالاي بام به حياط پرت كنند .
زماني كه مهماني در اوج خود بود و همه سرگرم جشن بودند به دستور خواجه نصيرالدن تشت بزرگ مسي را از پشت بام به پايين انداختند و صداي وحشتناكي بلند شد . صدا به قدري وحشتناك بود كه ترس همه را فرا گرفت تعدادي بيهوش شدند و عده اي شمشير كشيند و هركس عكس العملي نشان مي داد . عده اي داد و فرياد مي كشيدند و..
در آن حال هلاكوخان با قهقه مي خنديد . زيرا مي دانست كه اين صدا جز افتادن آن تشت نيست .
خواجه نصيرالدين گفت : همانطور كه خان شاهد هستند تنها ما دو نفر از اين صداي مهيب نترسيديم چون از وقوع آن خبر داشتيم . اگر ما در علم نجوم پيشرفت كنيم مي توانيم خيلي از حوادث طبيعي را پيش بيني كنيم و زمان حادثه دچار وحشت نمي شويم و حتي مي توانيم اقداماتي براي جلوگيري از تخريب و تلفات بيشتر انجام دهيم .
بدين ترتيب خان مغول به اهميت نجوم پي برد و فرمان تاسيس رصدخانه مراغه صادر شد . كه بتدريج به بزرگترين مركز تحقيقات رياضي و نجوم تبديل شد.
@mollanasreddin
24.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بلند شو علمدار .....
نماهنگ شهادت آیت الله رئیسی ....
@mollanasreddin
#داستان_کوتاه_فرگون
فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه .
در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت : فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟
بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم !
آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟!
فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آن ها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیش تری به آن ها نرسد .
زن دیگری می پرسد : مگر پیش تر چه آسیبی دیده اند ؟
فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیارشان ! این بزرگ ترین آسیب است .
آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند .
نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند.
@mollanasreddin
شخصی از خدا دو چیز خواست......
یک گل و یک پروانه......
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود......
غمگین شد. با خود اندیشید شاید خداوند من را
دوست ندارد و به من توجهی ندارد......
چند روز گذشت......
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و
آن کرم تبدیل به پروانه ای شد......
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید
به او اعتماد کنید.........
خارهای امروز گلهای فردایند......
@mollanasreddin
هر صبح یک روز جدید با برکت است. تمام آنچه تو نیاز داری این است که خارج شوی و به آن ها برسی.
صبح بخیر
@mollanasreddin
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
🍃 روزی حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور، هنگام مناجات عرض کرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیک!
🍃 سپس عرض کرد: ای خدای اطاعت کنندگان!
جواب آمد: لبیک!
🍃 سپس عرض کرد: ای پروردگار گناه کاران! موسی (علیه السلام) شنید: لبیک، لبیک، لبیک!
🍃 حضرت موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! حکمتش چیست که تو را به بهترین اسامی صدا زدم، یک بار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گنهکاران، سه مرتبه جواب دادی؟
✨ خداوند فرمود: ای موسی! عارفان، به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گنهکاران جز فصل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود نا امید کنم، به درگاه چه کسی پناهنده شوند✨
📚 قصص التوابین، ص 198
@mollanasreddin
مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید. روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: «هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟»
مجنون به خود آمد و گفت: «من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم. تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟»
@mollanasreddin
28.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه خستگی بر او روی میآورد، نه عجز و تباهی، او شهیدِ جمهور بود. مردی خسته ناپذیر و پر تلاش با اهدافی والا در راستای خدماتی خالصانه. او شهید جمهور بود و با رفتنش باری دیگر داغ دی ماه سرد را برایمان تداعی کرد. و حالا نماهنگ شهید جمهور اندک سکانس هایی از این مسیر عاشقانهی خدمت او و یاران شهید اوست
شهید جمهور کاری که در کوتاه ترین زمان ممکن ساخته شد ؛ حتما ببینید👌
@mollanasreddin
خبر ، جانسوز و جانکاه است، ای وای
دلم ، درگیرِ صد آه است.... ، ای وای
بگو با من که این کابوس و خواب است
سراپایم ، سوالِ بی جواب است
اگر خوابم ، که بیدارم نمایید
اگر کابوس ، هشیارم نمایید
مرا این رنجِ حیرانی ست مشکل
دلم را ، داغ و ویرانی ست مشکل
خبر میگفت، مرد کار هم رفت
همان پر کارِ بی تکرار هم رفت
همان که خادم شمس الشموس است
همان که رهبرش را دست بوس است
همان قاضی القضات کشور جان
رئیس جمهور مردمدارِ ایران
غلام و خادمِ آقا رضا جان
شهید خدمت و یار ضعیفان
همان که زنده کرد آیین خدمت
سقوط بالگردش حین خدمت
نشد یک لحظه، در آرام و راحت
مگر اکنون،که سهمش شد شهادت
رئیسی را ، ریاست در نگنجد
بجز خدمت به ملت در نگنجد
رئیسی، خادمی را ، کرده ثابت
خدومِ واقعی را ، کرده ثابت
زهی این بخت و اقبال و سعادت
گوارا و حلالت ...، این شهادت
عجب مزدی گرفتی از رضاجان ع
چه خیری شد نصیبت خط پایان
بحق رای ما.... ، یار ولایت ،
بکن روز جزا ، از ما شفاعت....
✍️احمد زارع شیرازی( مهجور)
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
@mollanasreddin
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
@mollanasreddin
🌹 زندگی یعنی چه؟ 🌹
از خیاط پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: دوختن پارگی های روح با نخ توبه؛
از باغبان پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها
زیر نور ایمان؛
از باستان شناس پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: کاویدن جانها
برای استخراج گوهر درون؛
از آیینه فروش پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: زدودن غبار آیینه ی دل
با شیشه پاک کن توکل؛
@mollanasreddin
برادری در اطاق خواهرش آمد، دید که خواهرش بالای تخت نشسته، آهسته رفت از پشت چشمانش را محکم گرفت؛ وبرایش گفت:
قوی ترین شخص در دنیا کیست؟❗️❕❗️.
خواهرش گفت: من.
مرتبه دوم گفت: قوی ترین شخص در دنیا کیست؟❗️❕❗️.
خواهرش گفت: من.
مرتبه سوم گفت: قوی ترین شخص در دنیا کیست؟❗️❕❗️.
خواهرش گفت: من.
برادر دور رفته نزد دروازه ایستاد شد
برای خواهرش گفت: بگو که قوی ترین شخص در دنیا کیست؟❗️❕❗️.
خواهرش گفت: شما.
برادر با تعجب از وی پرسید: در اخیر چرا به من قوی ترین شخص گفتی؟؟!!
خواهر گفت: تا زمانی تو در کنارم بودی من قوی ترین شخص بودم،
اما وقتی که از کنارم دور رفتی واقعاً من ناتوان شدم!!!!!
@mollanasreddin
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کيست که با ما سفر کند ؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود . در هر ايستگاه که قطار می ايستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زيرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت :اينجا بهشت است . مسافران بهشتی پياده شوند . اما اينجا ايستگاه آخرين نيست .
مسافرانی که پياده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندکی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : دورود بر شما ٬ راز من همين بود . آن که مرا می خواهد ٬ در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسيد ٬ ديگر نه قطاری بود و نه مسافری
@mollanasreddin
كوله پشتياش را برداشت و راه افتاد
..رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت
نهالي رنجور و كوچك كنار راهايستاده بود، مسافر با خندهاي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جادهبودن و نرفتن؛
... درخت زيرلب گفت: ولي تلخ تر آن است كه بروي وبيرهاورد برگردي. كاش ميدانستي آنچه در جستوجوي آني، همينجاست
..مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه ميداند، پاهايش در گِل است، او هيچگاه لذت جستوجو را نخواهد يافت
,و نشنيد كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم را كسي نخواهدديد؛ جز آن كه بايد
...مسافر رفت و كولهاش سنگين بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود
..به ابتداي جاده رسيد. جادهاي كه روزي از آن آغاز كرده بود. درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود
..زير سايهاش نشست تا لختي بياسايد
,مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را ميشناخت
,درخت گفت: سلام مسافر، در كولهات چه داري، مرا هم ميهمان كن
..مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالي است و هيچ چيز ندارم
.. درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري.اما آن روز كه ميرفتي، در كولهات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت
...حالا در كولهات جا براي خدا هست و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت
!!دستهاي مسافر از اشراق پر شد و چشمهايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم وپيدا نكردم و تو نرفتهاي، اين همه يافتي
. . . درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم ، و پيمودن خود، دشوارتر از پيمودن جاده
@mollanasreddin