eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
250.7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
57 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 کشته شدن ابراهيم بن مالک اشتر 🔹 ابراهيم فرزند مالک اشتر نَخَعی، در جنگ صفین در زمره یاران حضرت علی (ع) در رکاب پدرش با معاویه جنگید. پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) به قیام مختار ملحق شد. در هنگام قيام مختار با او بود و به سرداری لشكر کوفه منصوب گرديد. 🔸 ابراهيم از طرف مختار، مامور تصرف موصل شد و سپاه شام را كه از طرف خليفه اموی آمده بودند شكست داد. او عبيداللَّه بن ابن‌زياد، حاكم كوفه در زمان واقعه كربلا و تعدادی از قاتلان امام حسين (ع) و ياران او را، از دَمِ تيغ گذراند. 🔹️با دستگيری و شهادت مختار توسط مُصعَب بن زُبَير، او به مُصعَب پيوست و به دولت ابن زُبَير خدمت كرد. 🔸️سرانجام، هنگامی كه عبدالملک بن مروان، خلیفه اموی لشكری برای نبرد با سپاه ابن زبير به عراق فرستاد، وی نیز در این جنگ حضور داشت و در ۱۳ جمادی الاول سال ۷۲ قمری کشته شد. 👳 @mollanasreddin 👳
يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی آمد. نگران بودم تشنج نكند. شهید عبدالمهدی کاظمی 😍 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که رهبر انقلاب را به گریه انداخت دیرآمدم در داشت می سوخت... یافاطمةالزهراء 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام فاطمیه 🖤 آجرک‌الله یا صاحب‌الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف 👳 @mollanasreddin 👳
از پيرمردى پرسيدند: چرا زن نمیگيرى؟ جواب داد: ازدواج با پيرزنان برایم موجب خوشى نمی شود. به او گفتند: با زن جوانى ازدواج كن، زيرا ثروت مكنت براى اين كار دارى. در پاسخ گفت: من كه پير هستم، با پيرزن ها الفت و تناسب ندارم، بنابراين زنى هم كه جوان است با من كه پيرم چگونه پيوند دوستى برقرار سازد؟ 📚گلستان سعدی 👳 @mollanasreddin 👳
✅ خرده می گیرند. ❌ شاگردان ما هم روزی خاطرات تلخشان را برای همگروهی هايشان تعریف میکنند و بر ما خورده میگیرند. 👳 @mollanasreddin 👳
بعضی وقتا یه جرقه از نور برای بیرون کشیدنت از تاریکی کافیه 👳 @mollanasreddin 👳
من از قربانیانی که به جلادان خود احترام می‌گذارند، نفرت دارم. 📖گوشه نشینان آلتونا ژان پل سارتر 👳 @mollanasreddin 👳
جنگ برای کاسبان خون، فرش قرمز پهن می‌کند! عذرا امینی 👳 @mollanasreddin 👳
📌درگذشت حاج ملا اسماعیل سبزواری 🔸ملا اسماعیل سبزواری محدث و واعظ، در شهر سبزوار متولد شد، تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش به پایان رساند و برای تکمیل تحصیلاتِ علوم دینی به حوزه علمیه نجف رفت و پس از کسب درجه اجتهاد به تهران بازگشت. 🔹حاج ملا اسماعیل حکمت و فلسفه را نزد حاج‌ ملا هادی سبزواری فیلسوف نامی فراگرفت و پس از فوت استادش، او تنها کسی بود که توانایی تدریس اسفار را داشت. 🔸 ملااسماعیل بسیار اهل پژوهش بود. وی در رشته موعظه استادی مُسلَّم به شمار می رفت و دارای تألیفاتی بود. مجمعُ النّورَین و نوادِرُ الاثار از جمله تالیفات این محقق گرانقدر به شمار می رود. 🔹حاج‌ملااسماعیل سبزواری سرانجام در ۱۴ جمادی‌الاولی سال ۱۳۱۲ ه.ق در شهر تهران چشم از جهان فرو بست و در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) شهر ری به خاک سپرده شد. 👳 @mollanasreddin 👳
گريه‌اش گرفت. اشك ميريخت و ميگفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد. خدا من را هم عاقبت بخير كند. شهید عبدالمهدی کاظمی 😍 👳 @mollanasreddin 👳
پیری گفت:شبی از شبها در اطراف کعبه در طواف کعبه بودم،فرا دلم آمد که از خداوند پرسم؛ خدایا فرمودی هر کس داخل حرم من شود ایمن است،خدایا از چه چیز در امان خواهد بود؟ هاتفی آواز داد از آتش جهنم اورا ایمن گردانیم ودل او را هم از آتش دوری ما در امان خواهیم داشت. 📚کشکول شیخ بهایی 👳 @mollanasreddin 👳
سروناز_سنتور_پرویز_مشکاتیان_تنبک (1).mp3
6.27M
🎼آهنگ: بیات تُرک نام قطعه: سَرو ناز از آلبوم: آستان جانان آهنگساز: استاد پرویز مشکاتیان نوازندگان سنتور: پرویز مشکاتیان تمبک: ناصر فرهنگفر 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️افسانه انار خاتون - یک حکایت قدیمی زیبا و شیرین 👳 @mollanasreddin 👳
🕌 توسّل آیةالل‍ه سیّد صدرالدین صدر به حضرت معصومه (علیهَا السلام) برای پرداخت شهریهٔ معوّقه «مرحوم آقای صدر فرمودند که: بعد از درگذشت مرحوم آقای حائری، من ادارهٔ حوزه را عهده‌دار شدم و شهریهٔ مختصری را به طلّاب می‌پرداختم. ... ما خودمان که پول و بودجه نداشتیم؛ گاهی اوقات که برای شهریهٔ طلبه‌ها پول کم می‌آمد، ملّا ابراهیم [= پیشکار ایشان] را میفرستادیم تا از خیّرین بازار برای ما پول قرض کند و وام بگیرد. ... یک وقت ما دیدیم که دوازده هزار تومان مقروض شده‌ایم. (آن وقت دوازده هزار تومان خیلی پول بود.) ... من با خود گفتم که: خُب، ما ارث و میراث پدری که نداریم، پس چه کار باید بکنیم؟ از یک طرف دوازده هزار تومان قرض داریم، از طرف دیگر دوباره باید بفرستیم قرض کنیم تا بتوانیم شهریهٔ این ماه طلبه‌ها را بدهیم. آن ماه، در موعد پرداخت شهریه، که اوّل ماه [قمری] بود، شهریه را نپرداختیم. یک‌مرتبه دیدم که طلبه‌ها صبح روز بعد در حیاط منزل جمع شده‌اند. ... آمدند و سؤال کردند که: آقا، چرا شهریهٔ این ماه را ندادید؟ پاسخ دادم که: ندارم، دوازده هزار تومان مقروض شده‌ام و الآن نیز ندارم، از کجا بیاورم که بدهم؟ من دیگر چاره‌ای ندارم جز آن‌که پرداخت شهریه را تعطیل کنم. یک دفعه من دیدم طلبه‌ها دسته‌جمعی زدند زیر گریه و گفتند: آقا! پس ما چه کنیم؟ نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم. ما این‌جا روزها را ناچار هستیم در بیابان‌ها و در باغ‌ها زندگی کنیم و تنها در شب‌هاست که می‌توانیم به مدرسه بیاییم، برای اینکه اگر در طول روز [مأموران رضاخان] بیایند و پیدایمان کنند، مزاحم‌مان می‌شوند و آزار و اذیّت‌مان می‌کنند. اگر هم بخواهیم به وطن و شهرها و روستاهایمان برگردیم، ماشین‌ها ما را نمی‌برند. رانندگان می‌گویند این‌ها شوم هستند و اگر سوار شوند، ماشین ما پنچر می‌شود! ... این‌ها را گفتند و زدند زیر گریه. آقای صدر می‌فرمودند: من هم از گریهٔ آن‌ها متأثّر شدم و به گریه افتادم. قدری گریه کردیم و به آن‌ها گفتم: آقایان! خواهش می‌کنم، دیگر بس است، تشریف ببرید، اِن‌شاءالل‍ه تا فردا کاری خواهم کرد. ... فرمودند: تا شب فکر می‌کردم که چه کار باید بکنم. دستم به جایی نمی‌رسید. از طرفی هم مقروض و گرفتار شده‌ بودم. نیمه‌شب و نزدیک سحر به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم. آن‌جا کسی نبود و ایشان زائری نداشت. تنها چند نفر خدمه آن‌جا خوابیده بودند و خروپف می‌کردند. ... نماز خواندم و زیارت و قدری عبادت کردم تا صبح شد. نماز صبح را خواندم و پای ضریح آمدم. ... گفتم: عمّه‌جان! آیا این رسمش شد؟ آیا به خودت می‌خری که این عدّه‌ای که مروّج و خدمتگزار دین جدّت هستند چنین درمانده شوند و از گرسنگی بمیرند؟ آیا این رسمش هست؟ اگر ع.ر.ض‌.ه نداری، دست به دامن برادرت امام رضا (ع) یا جدّت امیرالمؤمنین (ع) شو! این رسمش نیست! می‌فرمودند که این مطلب را با عصبانیّت می‌گفتم. در آخر هم ناگهان گفتم: اگر این‌طور باشد، دیگر به زیارتت نخواهم آمد. 👇🏻 [ادامه در فرستهٔ بعدی] 👳 @mollanasreddin 👳
☝🏻 [ادامه از فرستهٔ قبلی] فرمودند: به خانه برگشتم. هوا هنوز تاریک بود. قرآن را برداشتم بخوانم بلکه قدری از این افکار رهایی پیدا کنم و آرامشی بیایم، امّا کأنّه که چشم‌هایم [سطور] قرآن را نمی‌دیدند. در این فکر بودم که یک ساعت دیگر دوباره طلبه‌ها به این‌جا خواهند آمد و همان بساط دیروز و آن گریه‌ها تکرار خواهد شد. با خود فکر می‌کردم که چه کنم؟ همین‌طور متحیّر و در این افکار غوطه‌ور بودم که یک‌دفعه کربلایی محمّد آمد (کربلایی محمّد دربان منزل آقا بود.) و گفت: آقا! یک نفر آمده و می‌گوید من همین الآن می‌خواهم خدمت آقا برسم. ناشناس است، کلاه‌شاپو به سر دارد، کراوات زده و چمدانی در دست دارد و می‌گوید: من الان می‌خواهم خدمت آقا برسم! من ترسیدم و گفتم اوّل از شما اجازه بگیرم. می‌ترسم آسیبی به شما برساند و داستان مرحوم آقای حاج‌شیخ عبدالکریم دوباره تکرار شود. (چون در آن مورد نیز می‌گفتند کسی به عنوان دکتر نزد آقا رفته و ایشان را مسموم کرده بود. به همین جهت کربلایی محمّد به آن ناشناس گفته بود که آقا به حرم رفته‌اند و من هنوز نمی‌دانم که آیا باز گشته‌اند یا نه و باید سؤال کنم.) آقای صدر فرمودند که: به کربلایی محمّد گفتم آن آقا را به داخل بیاورد. گفتم اگر هم راحتم می‌کند، راحتم کند! ... فرمودند: دیدم یک نفر با کلاه‌شاپو آمد، سلام کرد، شاپویش را برداشت و چمدانش را کنار گذاشت. بعد آمد و دست ما را بوسید و گفت: آقا! خیلی معذرت می‌خواهم، می‌دانم بی‌موقع خدمت رسیدم، الآن که در جادّه با ماشین می‌آمدیم، وقتی به بالای تپهٔ سلام رسیدیم و چشمم به گنبد حرم مطهّر حضرت معصومه (س) افتاد، بی‌اختیار به این فکر افتادم که من دارم با آب و آتش مسافرت می‌کنم، حقوق خدا در مال من است، مال من نیز اکنون همراهم است، اگر اتّفاقی بیفتد و من از بین بروم، حقوق خدا نیز که در میان مال من است از بین خواهد رفت و گرفتار خواهم شد. وقتی ماشین به نزدیکی حرم رسید، از راننده خواهش کردم نیم‌ساعت سه ربعی صبر کند تا هم زوّار نماز بخوانند و زیارت کنند، هم من بتوانم کاری را که دارم انجام دهم. ببخشید که بی‌موقع آمدم. ... می‌فرمودند: آن آقا حساب و کتاب خود را کرد و آن قدر پول داد که هم قرض‌هایم را ادا کردم، هم شهریهٔ آن ماه را پرداختم و هم تا یک سال شهریهٔ طلبه‌های حوزهٔ قم تأمین شد! فرمودند که: همان صبح مجدّداً به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم و به ایشان عرض کردم: عمّه‌جان! خیلی با عرضه هستید.» 🌐 (از گفت‌وگوی خبرگزاری فارس با مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی) 👳 @mollanasreddin 👳
✅ ... این هست که ❌ کاری که باید بکنند این هستش که 👳 @mollanasreddin 👳
ما تا زمانی که کاملا خرد نشویم و از پا در نیاییم، جوهر واقعی خود را نشان نخواهیم داد. 📚تنهایی پرهیاهو بهومیل هرابال 👳 @mollanasreddin 👳
نوزاد، با ادبیات ِگریه حرف می‌زند. علیرضامعصومی 👳 @mollanasreddin 👳
عبدالمهدی در جواب از تكفيری ها گفت و از جسارت به حرم بی بی حضرت زينب(سلام الله علیها). گفت من غيرتم قبول نميكند بمانم و اتفاقی برای خانم بيفتد. من بی غيرت نيستم. شهید عبدالمهدی کاظمی 😍 👳 @mollanasreddin 👳
عزیزان ما گرفتار دو دردیم یکی قطعی برق و دیگری قبض ✍ مرضیه ملکیان و بابا طاهر 👳 @mollanasreddin 👳
📌 نورالدین عبدالرحمان بن احمد جامی 🔸نورالدین عبدالرحمان بن احمد متولد سال ۸۱۷ ق در روستای خرجرد یا (خرگرد) جام از نواحی هرات از توابع خراسان قدیم چشم به جهان گشود. جامی پیرو مذهب اهل سنت و در فروع فقهی حنفی مذهب بود. 🔹ایشان متخلص به جامی و ملقب به خاتم الشعرا شاعر، ادیب، موسیقیدان، منجم و صوفی نامدار فارسی زبان در قرن ۹هجری قمری است. جامی بیش از ۴۰ تالیف در موضوعات ادبیات، عرفان، کلام و حدیث دارد که معروف‌ترین آن مثنوی «هفت اورنگ» است. 🔸 بعضی مستشرقان، مرگ جامی را نقطه پایان عصر طلایی ادبیات کلاسیک فارسی دانسته‌اند. لقب خاتم الشعراء برای جامی هم از همین دیدگاه حکایت می‌کند. 🔹شعر عربی «سلام علی آل یاسین و طه» در منقبت امام رضا علیه‌السلام و ترجمه منظوم فارسی قصیده معروف فرزدق در معرفی امام سجاد علیه‌السلام در برابر هشام بن عبدالملک از جمله آثار وی است. 🔸جامی سرانجام در ۲۷ آبان ۸۷۱ از دنیا رفت و در شهر هرات در محلی که امروز به تخت مزار معروف است به خاک سپرده شد. 👳 @mollanasreddin 👳
زنی روستایی با چهار الاغش از مسیری عبور میکرد که دوتا جوان با تمسخر بهش گفتند صبح بخیر مادر الاغها و زن سریعا جواب داد صبح شما هم بخیر فرزندان عزیزم 👳 @mollanasreddin 👳