وزید باد خزان ، برد آشیانت را
عزا نمود بهارانِ باغبانت را
کبوترانه پریدی و جمع کرکس ها
چه ظالمانه گرفتند آسمانت را
شبی گذشتی از آن کوچه معجرت افتاد
سفید کرد غمی رنگ گیسوانت را
میان آن همه آتش به دور خانهٔ عشق
چه عاشقانه تو پس دادی امتحانت را
شکست شانه ات اما برای دلگرمی
شبانه شانه زدی موی دخترانت را
تو شانه می زدی و دست عرش می لرزید
نداشت طاقت دستان ناتوانت را
در این غزل که در اثنای نوجوانی توست
چگونه شرح دهم «قامت کمانت» را؟
تو مادرانه دعا کن ... امیدمان برسد
به ما نشان بدهد قبر بی نشانت را
#بهزاد_نجفی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳