بيرون بودم، باران آمد،
ياد تو افتادم...!
رفتم كافه تا زمانى كه بند بيايد،
كافه را كه ديدم،
ياد تو افتادم...!
از روى عادت قهوه اى سفارش دادم،
همين كه آوردنش،
ياد تو افتادم...!
حساب كردم و آمدم بيرون،
دو عاشق را ديدم كه دست در دست هم
قدم ميزدند،
ياد تو افتادم...!
سوارِ اتوبوس شدم،
جاى خالىِ كنارم را كه ديدم،
ياد تو افتادم...!
به ايستگاه رسيدم،پياده شدم...
هنوز باران ميامد...
رفتم به سمت خانه،از كوچه ها كه گذشتم،
ياد تو افتادم...!
درِ خانه را باز كردم
،تا صداى مادرم را شنيدم
كه گفت: نگرانت شدم كجا بودى،
ياد تو افتادم...!
به اتاقم رفتم،
خودم را پرت كردم روى تخت و
چشمم به عكس هايمان
كه روى ميز بود افتاد،
ياد تو افتادم...!
بلند شدم و لباسم را دراوردم و اويزان كردم،
جاى خالىِ لباست را كه ديدم،
ياد تو افتادم...!
به سمت كتابخانه رفتم،
كتابى كه برايم خريده بودى
را براى بارِ چهل و سوم خواندم...
به صفحه ى پانزدهم كه رسيدم،
گل هاى خشك شده را ديدم و
ياد تو افتادم...!
كتاب را بستم،
چشم هايم را روى هم گذاشتم،
خوابم برد و در خواب
ياد تو افتادم...!
من بعد از تو،
هر روز،
هرجا،
هر ثانيه،
با كوچكترين اتفاق،
ياد تو ميوفتم...
اين طرز زندگى كردن من بعد از توست!
هركسى كه اين نوشته را بخواند،
ياد كسى ميوفتد كه نيست....
به راستى عاشق بودن،دشوار است
اگر يار دلش با تو نباشد...
#ترانه_حنيفى
👳 @mollanasreddin 👳