ببین مرا به چه روزی نشاندی ام
به سمت دیوانگی هایم کشاندی ام
ببین تورا که چگونه دور رفته ای
ببین چگونه مرا از خود رهاندی ام
من خود درخت خشکی ام در سینه کویر
ای باد گله نمیکنم اگر تکاندی ام
از پنجره یک عمر به تماشایت نشستم و
افسوس با دستان خود مرا شکاندی ام
در پیش چشمهای من رفتی و باریدم
تو ابر پنداشتی مرا ،باران رساندی ام ...
شاعر شدم که با دل و روحم نویسمت
شدم همان شعری که تو هرگز نخواندی ام ...
#حسین_وصال
👳 @mollanasreddin 👳
شعرم نمی آید دگر ! چیزی بگو این بار
تا بشکند قاب سکوت از سینه دیوار
چیزی بگو شاید که این درد ملال آور
از خیر ماندن بگذرد،از خیر این تکرار
من دوستت دارم ،هربار گفته ام این را
گاهی بگو میخواهی ام، گاهی که نه! یک بار...
از من می پرسند ، ناخوش بودنت از چیست!
می گویم از دلتنگی ات ،از آخرین دیدار...
از حمله و تاراج عشق یک شهر ویرانیم ...
بر سینه هامان مانده این آثارِ بی پیکار
می روم از پیش تو شاید جایم اینجا نیست
رفتن رضایم نیست و اما ماندنم دشوار....
#حسین_وصال
👳 @mollanasreddin 👳