#حکایت_های_بهلول_دانا
🌱🕊
از بهلول پرسیدند درقبرستان چه میکنی؟؟؟
او در جواب گفت:
با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند
حسادت نمی کنند
دروغ نمی گویند
طعنه نمیزنند
خیانت نمی کنند
قضاوت نمی کنند
مرا به یاد سرای آخرت می اندازند
و
بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم...
پشت سرم بد گویی نمی کنند.
🍃
🌺🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
روزی از روزها هارون الرشید از بهلول پرسید :
ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
🍃
🌺🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
📚#سوال_و_جواب_هارون_و_بهلول
آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود
و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست
گفتند بهلول مجنون است
هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟
تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از
شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت :
حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن
خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت :
قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و
سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند
تا مادام العمر براحتی زندگی کنی .
بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر
بگیرد و مرا فراموش نماید؟
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚#حکایت_های_بهلول_دانا
آورده اند که یکی از مستخدمین خلیفه هارون الرشید ماست خورده و مقداری از آن در ریشش ریخته بود .
بهلول از او سوال نمود چه خورده ای ؟
مستخدم برای تمسخر گفت:
کبوتر خورده ام .
بهلول جواب داد قبل از آنکه بگویی من دانسته بودم و مستخدم پرسید از کجا میدانستی ؟ بهلول گفت:
فضله اش بر ریشت نمودار است.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
روزی خليفه بهلول را گفت كه چرا شكر خدا نمیکنی كه تا من حاكم شدهام و طاعون از ميان شما دفع شده است ؟
گفت آخر خداوند عادلتر از آنست كه در يک زمان دوبلا برما آرد ...!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
شخص تنبلی نزد بهلول آمد و پرسید:
می خواهم از کوهی بلند بالا روم
می توانی نزدیکترین راه را به من نشان دهی؟
بهلول جواب داد:
نزدیکترین و آسانترین راه نرفتن بالای کوه است
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
آورده اند که اعرابی شترش به مرض جرب مبتلا شده بود .
به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به اوبمالد .
اعرابی شتر را سوار شده تا به شهر رود و روغن بخرد .
نزدیک شهر به بهلول گفت :
شترم به مرض جرب مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم خوب می شود ، و لی من عقیده دارم که تاثیر نفس تو بهتر است .
استدعا می کنم دعایی بخوانی تا شترم از این مرض نجات پیدا کند . بهلول جواب داد : اگر روغن کرچک بخري و با دعاي من قاطی کنی ممکن است شتر خوب شود .
والادعاي من به تنهایی تاثیري نخواهد داشت .
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده خاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچک نماید؛ پس سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب معماي مرا بدهد ؟
بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم . سپس هارون گفت اگر جواب
معماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر مینمایم تا ریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .
بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم . هارون
گفت آن شرط چیست ؟
بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را داد م از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند .
هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت : این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند .
بهلول گفت پس از کسی که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت؟!
حاضران مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولی بهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت :
الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپس هارون سوال نمود این چه درختی است (یک سال عمر دارد ) با دوازده شاخه و بر هرشاخه سی برگ که یک روي آن برگها روشن و روي دیگر تاریک . بهلول فوري جواب داد این درخت سال و ماه و روز و شب است . به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است و هر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است . هارون گفت : احسنت صحیح است . حضار زبان به تحسین بهلول گشودند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
روزی، خلیفه زمان بهلول را احضار کرد و گفت: "خوابی دیدهام، میخواهم تعبیرش کنی." بهلول گفت: "چیست؟"
خلیفه گفت: "خواب دیدم به جانور ترسناکی تبدیل شدهام و نعرهزنان به اطراف خود هجوم میبرم و آنچه از خرد و کلان در سر راه خود میبینم درهم میشکنم و میبلعم. بگو تعبیرش چیست؟"
بهلول گفت: "من تعبیر واقعیت ندانم، فقط خواب تعبیر میکنم"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
روزی، حاكم بهلول را احضار ڪرد و گفت: خوابی دیدهام، میخواهم تعبیرش كني
بهلول گفت: چیست؟
حاڪم گفت:
خواب دیدم به جانور ترسناڪی تبدیل شدهام و نعره زنان به اطراف خود هجوم میبرم و آنچه از خرد و كلان در سر راه خود می بینم درهم ميشكنم و میبلعم.
بگو تعبیرش چیست؟
بهلول گفت:
ای حاكم آنچه كه تو گفتی واقعیت است و من تعبیر واقعیت ندانم،
من فقط خواب تعبیر می كنم...
👳 @mollanasreddin 👳