eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
216.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 مردی به منزل رسید. همسرش پرسید: «چرا نفس نفس می‌زنی؟ چرا دیر رسیدی؟» مرد گفت: «مهم نیست. امروز سود کردم. اتوبوس حرکت کرد و از بازار تا اینجا، دنبالش دویدم. پول بلیط در جیبم ماند.» زن گفت: «خوب تو که می‌دویدی، حداقل پشت تاکسی می‌دویدی که بیشتر سود می‌کردیم.» 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌸بیت المال 💥 خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی ها در شرایط سخت عملیاتها برای روحیه دادن به دیگران هم که شده گاهاً صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، زیر لب و با حالتی طنز می گفتند: بهرحال بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد😅. جبهه 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🚩 یکی از کامپیوترهای اصلی دچار مشکل شده بود و رئیس مجبور شد با منزل کارمندش تماس بگیره. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام» رییس پرسید: «بابا خونس؟» صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله» ـ می‌تونم با او صحبت کنم؟ کودکی خیلی آهسته گفت: «نه» رییس که خیلی متعجب شده بود و می‌خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟» ـ بله ـ می‌تونم با او صحبت کنم؟ دوباره صدای کوچک گفت: «نه» رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟» کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس» رییس که حسابی گیج شده بود پرسید: «آیا می‌تونم با پلیس صحبت کنم؟» کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشانه.» و اضافه کرد: «گروه تجسس هم الان رسید» رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می‌گردند؟» کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من». 👳 @mollanasreddin 👳
(یک طنز مدرن : به سبک داگلاس آدامز) ربات تازه‌واردی به شرکت ما آمده بود. اسمش «مودو» بود. مودو هیچ‌کاری نمی‌کرد... جز احساس داشتن. هر وقت بهش می‌گفتیم کاری انجام بده، می‌گفت: «امروز حسش نیست. خودتون اگه جای من بودین چی؟» مودو از ساعت نه صبح تا پنج عصر، با هدفون، موسیقی غمگین گوش می‌داد. عصرها هم با ربات قهوه‌ساز دعوا می‌گرفت چون می‌گفت: «تو هیچ‌وقت حال مرا نمی‌فهمی.» یک بار که برق قطع شد، به‌جای ری‌استارت، خودش را در حالت دراماتیک قرار داد و نوشت: «زندگی بی‌نور، بی‌دلیل، بی‌حسگر…» و ما را بلاک کرد. از آن روز به بعد، رئیس تصمیم گرفت دوباره از نیروی انسانی استفاده کند. چون دست‌کم، کارمندان واقعی هنوز بلدند تظاهر کنند خوشحال‌اند. 👳 @mollanasreddin 👳