#حکایت
💎 مردی از رندی پرسيد: "نام اعظم خدا را میدانی؟"
رند گفت: "نام اعظم خدا، نان است؛اما اين را جايی نمیتوان گفت !"
مرد گفت: "نادان، شرم كن؛ چگونه نام اعظم خدا نان است؟"
رند گفت: "در قحطی نيشابور، چهل شبانهروز میگشتم، نه در هيچ مكانی صدای اذانی شنيدم و نه هيچ مسجدی را گشاده يافتم؛
آنجا بود كه دانستم نام اعظم خدا و بنياد دين و مايهی اتحاد مردم، نان است !"
#عطار_نیشابوری
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم
شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
#عطار_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
لذت عمرت اگر باید بدهر
باش دایم برحذر از خشم و قهر
#عطار_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
🔻نان و خدا
آورده اند کـه مردی از دیوانه اي پرسید اسم اعظم خدا را میدانی؟ دیوانه گفت: نام اعظم خدا نان اسـت اما این را جایی نمی توان گفت. مرد گفت: نادان شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا نان اسـت؟ دیوانه گفت: در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم. از آنجا بود کـه فهمیدم.
#عطار_نیشابوری
#مصیبت_نامه
#خدا
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شعر
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی بـه سی مرغ
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت میکند یک نیمه شو پس
بـه جز نامی ز جان نشنیده تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو
همه ی عالم پر از آثار جان اسـت
ولی جان از همه ی عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن
#شعر
#عطار_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شعر
❤️❤️❤️❤️
آتش عشق تو در جان خوش تر اسـت
جان ز عشقت آتش افشان خوش تر اسـت
هر کـه خورد از جام عشقت قطره اي
تا قیامت مست و حیران خوش تر اسـت
❤️❤️❤️❤️
#عشق
#شعر
#عطار_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
🔻دل
💟💟💟💟💟
نگر تا ای دل بیچاره چونی
چگونه میروی سر در نگونی
چگونه میکشی صد بحر آتش
چو اندر نفس خود یک قطره خونی
زمانی در تماشای خیالی
زمانی در تمنای جنونی
اگر خواهی که باشی از بزرگان
مباش از خردهگیران کنونی
💟💟💟💟💟💟
#شعر
#دل
#عطار_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
🔻حکایت بط(مرغابی)
🦆 بط به صد پاکی برون آمد ز آب
در میان جمع با خیرالثیاب
🦆 گفت در هر دو جهان ندهد خبر
کس ز من یک پاکروتر پاکتر
🦆کردهام هر لحظه غسلی بر صواب
پس سجاده باز افکنده بر آب
🦆همچو من بر آب چون استد یکی
نیست باقی در کراماتم شکی
🦆زاهد مرغان منم با رای پاک
دایمم هم جامه و هم جای پاک
🦆 من نیابم در جهان بیآب سود
زانک زاد و بود من در آن بود
🦆گرچ در دل عالمی غم داشتم
شستم از دل کاب همدم داشتم
🦆آب در جوی منست اینجا مدام
من به خشکی چون توانم یافت کام
🦆چون مرا با آب افتادست کار
از میان آب چون گیرم کنار
🦆زنده از آب است دایم هرچ هست
این چنین از آب نتوان شست دست
🦆من ره وادی کجا دانم برید
زانک با سیمرغ نتوانم پرید
🦆آنک باشد قلهٔ آبش تمام
کی تواند یافت از سیمرغ کام
🦆هدهدش گفت ای به آبی خوش شده
گرد جانت آب چون آتش شده
🦆در میان آب خوش خوابت ببرد
قطرهٔ آب آمد و آبت ببرد
🦆آب هست از بهر هر ناشسته روی
گر تو بس ناشسته رویی آب جوی
🦆چند باشد همچو آب روشنت
روی هر ناشسته رویی دیدنت
#عطار_نیشابوری
#منطق_الطیر
#مرغابی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻نفس انسان
سر نفس نهم پای کـه در حالت رقص
مرد راه از سر این عربده دستافشان شد
رو کـه در مملکت عشق سلیمانی تو
دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد
#شعر
#عطار_نیشابوری
#نَفس
👳 @mollanasreddin 👳
🔻عقیدهٔ دیوانهای درباره دو عالم
کرد از دیوانهای مردی سؤال
کاین دو عالم چیست با چندین خیال
💧 گفت کاین هر دو جهان بالا و پست
قطرهٔ آب است نه نیست و نه هست
💧گشت از اول قطرهٔ آب آشکار
قطرهٔ آب است با چندین نگار
💧هر نگاری کان بود بر روی آب
گر همه زآهن بود گردد خراب
💧هیچ چیزی نیست زآهن سختتر
هم بنا بر آب دارد در نگر
💧هرچ را بنیاد بر آبی بود
گر همه آتش بود خوابی بود
💧کس ندیدهست آب هرگز پایدار
کی بود بیآب بنیاد استوار
#عطار_نیشابوری
#منطق_الطیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر
♦️♦️♦️♦️♦️♦️
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
هم عیان و هم نهان پیدا توئی
هم درون گنبد خضرا توئی
#شعر
#عطار_نیشابوری
#شب_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
نقل است که ازشیخ بایزید پرسیدند:
که کدام خصلت در آدمی نافعتر؟
گفت: عقلی وافر
گفتند: اگرنبود؟
گفت : حسن ادب.
گفتند : اگرنبود؟
گفت: برادری مشفق که با اومشورت کنی.
گفتند: اگرنبود؟
گفت: خاموشی دائم.
گفتند: اگرنبود؟
گفت: مرگی درحال.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تذکرهالاولیاء | #عطار_نیشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
#عطار_نیشابوری ( الهی نامه )
دیوانهای به نیشابور میرفت ،
دشتی پر از گاو دید
پرسید : اینها از کیست ؟
گفتند : از عمید نیشابور است
گذشت ...
صحرایی پر از اسب دید
پرسبد : این اسبها از کیست ؟
گفتند : از عمید نیشابور است
چون به شهر درآمد
غلامان بسیار دید
پرسید : این غلامان از کیست ؟
گفتند : بندگان عمید نیشابورند
درون شهر سرایی دید آراسته
که مردم به آنجا میآمدند و میرفتند
پرسید : این سرای کیست ؟
گفتند : این سرای عمید نیشابور است
دیوانه دستاری کهنه بر سر داشت
از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد
و خطاب به خداوند گفت: این را هم به عمید نیشابور بده
👳 @mollanasreddin 👳