📚 #خاطره_بازی
✍ #مرضیه_بلوکی
دیروز که رفته بودم باشگاه وقتی روی تردمیل بودم در حین ورزش از مانیتورهایی که مقابل دستگاههای تردمیل نصب شدن برای دقایقی مشغول دیدن تکرار بازی فوتبال اینگلیس و سوئیس بودم که برای چند ثانیه فیلمبردار روی یکی از تماشاچیان زوم کرد.
یک آقای حدودا ۷۰ ساله که موهاش کاملا سفید شده بود و برای تماشای مسابقه فوتبال اومده بود!
اول از همه شور و شوقش در این سن و سال توجهم رو جلب کرد که من رو یاد قسمتی از متن کتاب رهبری انداخت که در آن فرگوسن میگفت بعضی هواداران یک تیم خاص نسل به نسل این هواداری رو از پدران و پدربزرگهاشون به ارث میبرند و بعد ...
و بعد قسمتهایی از موهاش بود که با یه رنگ فانتزی صورتی خیلی جذاب رنگ شده بود که منو به فکر فرو برد!
به این فکر میکردم که چند سال دیگه باید منتظر باشیم که از لحاظ فرهنگی به نقطهای برسیم که بتونیم بدون ترس از قضاوت خانواده و جامعه، اون طوری که دوست داریم رفتار کنیم.
در سن ۶۰ یا ۷۰ سالگی وقتی میبینی یه بچه داره آبنبات چوبی میخوره و تو هم دلت میخواد بدون نگرانی بری واسه خودت یه آبنبات چوبی بخری و بخوری!
وقتی چند تا بچه رو میبینی که روی چمنها در حال غلطیدن و خندیدن هستن تو هم اگه دلت خواست، بتونی بی دغدغه، بری کنارشون و روی چمنها دراز بکشی و بغلطی و بخندی و کیف کنی و از نگاههای خیره ی رهگذران در امان باشی!
البته این مورد به یک فرهنگ سازی وسیع نیاز داره، خودم هر گاه بیرون میرم اگه یک فرد با پوشش خاص یا معلولیت ببینم فورا نگاهم متوجه اطرافیانم میشه تا اگر نگاه دنبالهداری روی اون فرد خاص دارن بلافاصله بهشون تذکر بدم و از این کار منعشون کنم.
پس بیاین هر کدام از ما، هم حواسمون به خودمون باشه هم به اطرافیانمون، تا بتونیم چندین سال زودتر به اون نقطه امن و بیدغدغه برسیم!
👳 @mollanasreddin 👳