eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
214.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
91 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 داستان کوتاه منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود ، باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر ! از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت :«خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته !» . موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد :«اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود ... این یکی اما سگ جان است !» . دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد . گفتم :«توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است ! حرفمان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش ...» چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد ... 👳 @mollanasreddin 👳
ساعت دوازده شب است، او مولانا می‌خواند و من رمان ورق می‌زنم. سرش را از روی کتاب بلند می‌کند و می‌گوید :«گرسنه‌ام. نیمرو بخوریم ...؟» می‌خندم که بخوریم اما تو درست کن ! بلند می‌شود می‌رود سمت آشپزخانه. همان‌طوری که روغن را از توی کابینت برمی‌دارد و توی ماهی تابه می‌ریزد، می‌گوید : « خودت حس می‌کنی چقدر فرق کرده‌ایی ؟ یادت هست از ساعت هشت شب به بعد خوردن تعطیل می‌شد ؟ اگر می‌خواستی بروی مهمانی از صبح لب به غذا نمی‌زدی ...! » لبخند می‌زنم، گذشته با دُورِ تند می‌آید جلویِ چشمانم، سکانس به سکانس، فریم به فریم، از یک جایی به بعد لبخند می‌زنم، از همان جا که دیگر نه منتقدی هست نه ممیزی ... امسال چهل و پنج ساله می‌شوم اما چهار سال است زندگی می‌کنم ! چهار سال است برای خودم زندگی می‌کنم. تحسین دیگران برای هیکل و مدل لباس و رنگ موهایم برایم مهم نیست. چهار سال است لباسی که دوست دارم می‌پوشم حتی اگر چاق‌تر نشانم دهد، گشاد، رها، آزاد. همان رنگی که دوست دارم، شاد ... چهار سال است جاهایی که دوست دارم می‌روم. با آدم‌هایی که دوست دارم نشست و برخاست می‌کنم. برای خودم زندگی می‌کنم نه دیگران. چهار سال است توی خانه‌ی ما غذاها اسم ندارند، من غذایی که دوست دارم با هر قانون نانوشته‌ایی که دارم می‌پزم. سیب زمینی و تخم مرغ تصمیم نمی‌گیرند که کوکو شوند برای شام، من هر طور دلم بخواهم کوکو درست می‌کنم حتی اگر دیگران بگویند این اسمش کوکو نیست ...! از یک جایی به بعد آرامش دست خودمان است، خودمان آن را می‌سازیم. این به هر سازی رقصیدن برای جلب رضایت دیگران خیلی خوب است، هنرِ آدم‌های منعطف است، کار هر کسی هم نیست، قبول ! اما اگر قرار به رقص است حداقل سازش را خودمان انتخاب کنیم، برای خودمان زندگی کنیم. متراژ خانه و ماشین خوب و کار مناسب و پول زیاد اگر به قصد کور کردن دیگران باشد، رفاه ظاهری هم به همراه بیاورد، آرامش حقیقی نمی‌آورد ...! خوشبختی و خوشحالی یک جایی توی دل آدم هاست. همینجا، به همین نزدیکی ...! 👳 @mollanasreddin 👳