#یک_فنجان_تفکر ☕️
تفاوت ضریب هوشی دوقلوهایی که یکی در آمریکا و دیگری در کره جنوبی بزرگ شده است
مترجم:مهرناز زاوه
در مطالعه ای که به تازگی منتشر شده، محققان دانشگاه کوکمین در سئول و دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، ویژگی های زنی را که در کره جنوبی بزرگ شده با خواهرش که در آمریکا رشد یافته مقایسه کردند.
این خواهران دوقلو در سال ۱۹۷۴ در سئول به دنیا آمدند، اما وقتی دو ساله بودند، یکی از آنها گم شد و همین موضوع باعث جدایی این دو از یکدیگر و بزرگ شدن آنها در محیط های متفاوت شد. زیرا به رغم تلاشهای فراوان، جستجوی والدین این دخترها بینتیجه ماند و در نهایت یکی از آنها توسط یک زوج امریکایی به فرزندی پذیرفته شد.
این فرزندخوانده بدون آنکه از خواهر و برادرهایش اطلاعی داشته باشد بزرگ شد، تا اینکه در یک برنامه دولتی کره جنوبی که در آن اعضای خانواده ها را دوباره گرد هم جمع میکرد شرکت کرد. در سال ۲۰۲۰ او از طریق نتایج دی ان ای خود متوجه شد نه تنها یک دوقلوی همسان، بلکه یک برادر و خواهر بزرگتر دارد.
مدتی بعد از پیوند دوباره این دوقلوها، این دو قبول کردند در مطالعه ای شامل تست های هوش، ویژگی های شخصیتی، سلامت روان و سابقه پزشکی شرکت کنند.
در این مطالعه، خواهری که در کره بزرگ شده بود زندگی در یک خانواده دوست داشتنی و مسالمت آمیز را تجربه کرده بود، در حالی که قُل دیگر که در آمریکا بزرگ شده بود در خانه با درگیری های والدین و در نهایت طلاق والدینی که به فرزندی قبولش کرده بودند مواجه بود.
یکی از شباهت های این دوقلو سابقه پزشکیشان بود، زیرا هر دو تحت عمل جراحی برداشتن تومور از تخمدان هایشان قرار گرفته بودند.
بر اساس نتایج تست هوش، خواهری که در آمریکا بزرگ شده ۱۶ امتیاز کمتر از خواهری که در کره بزرگ شده بود کسب کرد.
موضوعی که این یافته ها را قابل توجه کرد این بود که مطالعات قبلی روی دوقلوهای تک تخمکی که از هم جدا شده بودند منجر به تفاوت میانگین ضریب هوشی هفت امتیازی یا کمتر شده است.
محققان اشاره کردند که این نکته که دوقلوها تفاوت های قابل توجهی در توانایی های شناختی که با تاثیر قوی ژنتیکی مرتبط است نشان دادند، قابل توجه است.
با آنکه مشخص نیست که آیا تربیت متفاوت این خواهران بر چنین اختلافی در سطح هوش تاثیر گذاشته است یا خیر، محققان اشاره کردند خواهری که در ایالات متحده بزرگ شده بود، پیش از این متحمل سه ضربه مغزی شده بود که میتوانست توانایی های شناختی اش را تحت تاثیر قرار دهد.
تفاوت دیگری که در این مطالعه فاش شد این بود که زنی که در آمریکا بزرگ شده بود دیدگاه های فردگرایانه تری داشت
در حالی که خواهر ساکن کره ارزش های جمع گرایانه تری را دنبال میکرد. جالب اینجاست که نتایج آزمون عزت نفس و سلامت روان آنها یکسان بود.
شباهت های خلق و خویی و شباهت در پیکربندی کلی شخصیتهای این خواهران دوقلو نیز نشان میدهد که با وجود محیط های متفاوت، ژنتیک تاثیر و نقش خود را در تمایلات عاطفی افراد میگذارد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
ما هيچ چاره ای جز خوشبختي نداشتيم.
زيرا از هر طرف كه می رفتيم باز هم به خوشبختي مي رسيديم؛ ما هر كاری كه می كرديم باز هم خوشبخت می شديم.
ما گريه می كرديم اما خوشبخت بوديم .
ما شكست مي خورديم اما خوشبخت بوديم.
ما مي ترسيديم اما خوشبخت بوديم.
خيلي ها تلاش مي كردند كه اين خوشبختي را بگيرند : خنجر از پشت مي زدند و مي گريختند ما زخمي مي شديم اما همچنان خوشبخت بوديم.
نردبان را از زير پايمان مي كشيدند، ما مي افتاديم و دست و پايمان مي شكست اما خوشبخت بوديم.
روح و روانمان را به آتش مي كشيدند ، ما مي سوختيم و خاكستر مي شديم اما باز خوشبخت بوديم.
سال ها طول كشيد اما از يك جايي به بعد فهميديم كه ما به هر شكل و هر جا و هر زمان خوشبختيم و هيچ چيز و هيچ كس قادر نيست اين خوشبختي را بگيرد!
ما خوشبخت بوديم نه به خاطر اينكه هميشه مي خنديديم و خوشحال بوديم و قند توي دلمان آب مي شد، نه.
ما خوشبخت بوديم نه براي اينكه ثروتمند بوديم و مشهور بوديم و موفق بوديم و هر چه كه مي خواستيم فراهم بود و هر آرزويي كه مي كرديم برآورده و هر دعايمان مستجاب، نه.
ما خوشبخت بوديم ، نه براي اينكه اندوهي نبود و مشكلي نبود و چالشي نبود و دردي نبود و هزار و يك گره نبود، نه.
ما خوشبخت بوديم چون وقتي ديگران بدي
مي كردند و ما مي توانستيم بدي كنيم، بدي نمي كرديم.
چون انتقام نمي گرفتيم ، توطئه نمي كرديم، دسيسه نمي چيديم، حيله نمي كرديم
مكر نمي كرديم، دروغ نمي گفتيم، خيانت نمي كرديم، ما توانش را داشتيم ، امكانش را هم.
هوش و فراست بد بودن را هم داشتيم اما از اين توان و امكان و فراست استفاده نمي كرديم.
بد نبودن نتيجه اي داشت كه اسمش شرافت بود و شرافت نام ديگر خوشبختي بود .
كاش مي توانستم برايت بگويم كه شرافت تا كجا خوشبختي مي آورد.
حتي ثروتمندترين آدم ها و مشهورترين آدم ها هم به شرافت غبطه مي خورند.
حتي رذل ترين آدم ها كه تمام عمر شرافت را زير پا گذاشته اند ، حسرت ذره اي شرافت را مي خورند و آرزويشان اين است كه كاش قادر بودند كه شرافت را زير پا نگذارند.
تنها چيزي كه حسادت انسان ها را بر مي انگيزد ، انسانيت است. و گرنه هيچ امكان و موقعيت و دارايي و ثروتي هرگز حسادت برانگيز نيست.
به غير از شرافت و انسانيت هر تعريف ديگري از خوشبختي، سوءتفاهم است.
هر روزي را كه شرافتمندانه زندگي كني، خوشبختي و هر ساعتي را كه انسان باشي، خوشبخت بوده اي.
بد بودن و كثيف بودن و آلوده بودن، عملياتي انتحاري ست عليه خود عليه انسان عليه شرافت و خوشبختي.
بدون شرافت و انسانيت ، بدبختي و بيچارگي ست ، حتي اگر همه جهان در مشت آدم باشد.
ما خوشبخت هستيم چون هنوز پايبنديم به مفهوم انسانيت و به قاعده شرافت.❤️
همین!
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
شما را نمیدانم! من اما هرچه که فکرهام زیاد باشد و ذهنم شلوغتر، درست همان وقتها مغزم خاطرات هزاران سال پیشتر را از قفسههای خاکخوردهی اتاقش بیرون میکشد که بعد میان جدیترین فکرها و تصمیمها یکهو چراغ خاطرهای روشن میشود، رنگ میگیرد و زنده میشود و جلو میآید
مثلا همین الان که روی موضوعی تمرکز کرده بودم و داشتم نتایج سرچها و نوشتههام را جمعبندی میکردم، به یک آن یادم افتاد که چند سالی هم از سالهای جوانی را طرفدار خوانندهی عرب، «نانسی عجرم» بودهام!
آن سالها که هنوز دسترسی به اینترنت اینهمه فراگیر نبود و گوگل اینهمه ابزار واجب زندگی نبود، سیستمم پر بود از پوسترها و عکسهای پرترهاش.
با بدبختی چندتایی از موزیک ویدیوهاش را هم پیدا کرده بودم و روزی صدبار گوش میدادم!
عنوان یکی از شعرهاش «سحر عیونه» بود.
این یکی را روزی هزاربار جدا گوش میدادم! عاشق آنجا بودم که دستهاش را میگذاشت روی شقیقههاش و میخواند «یااااااای سحر عيونه و نظراته اول ما اتلاقينا عين بعين»!
موضوع کلیپش هم از این داستانهای آبکی عشق در یک نگاه بود که زمان جوانی ما خیلی ترند بود
یک سالی که رفتم سوریه، وسط بازار شام پسرکی بود که سیدی آلبومهای تمام خوانندگان عرب را میفروخت
یادم هست که آن میان کلی به پدرم اصرار کردم که چندتا از سیدیهای نانسی را برایم بخرد!
از نظر پدرم خریدن سیدی در یک سفر زیارتی جایز نبود!
اما راضی شد بالاخره. از شوق اینکه میتوانم تمام ویدیوهای این بشر را بی وقفه در تمام روز پلی کنم در پوستم نمیگنجیدم!
آنقدر که از تمام بازار شام و مسجد جامع اُمَوی، تصویر آن پسر و سیدیهایی که داد دستم، روشنتر است بعد از این همه سال.
از سفر که برگشتم، قبل از هرکاری نشستم پای کامپیوترم و یکی از سیدیها را توی سیدیرام گذاشتم! خالی بود! سیدی بعد؟ خالی بود!
هر چهارتا سیدی را آن پسر جوان کیلومترها دورتر از من غالب کرده بود به من.
پسرک حالا همسن و سال من باشد شاید.
همین سرظهری که من داشتم فکرهام را جمعبندی میکردم برای انجام کاری، از گرمای دمشق پناه برده به خنکای خانهاش! البته اگر هنوز مانده باشد در دمشق!!
مشتش را پر از آب کرده و قبل از آنکه صورتش از قطرات آب خیس شود، یک آن یادش افتاده که سالها قبل دخترکی بود که میان بازار شام، با ذوق بسیاری سیدیهای نانسی را از او طلب کرده! بعد به تمام سالهای جوانی که اینچنین کاسبی میکرده از ته دل خندیده و فکر کرده که آن دخترک کجاست حالا؟!
من اینجایم آقا
سالهاست دیگر شعرهای نانسی را گوش نمیدهم! حتی قیافهاش هم از یادم رفته! اما باید عرض کنم که مغزی دارم به غایت آشفته! دقیقا شبیه همان بازار شام که روزگاری محل کسب و کارتان بود!
#نرگس_راد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
۱. دست از جدی گرفتن زندگی بردارید.
چرا زندگی را اینقدر جدی میگیرید؟ واقعاً چرا؟ سعی کنید در همه مسائل زندگی جایی برای شوخ طبعی و خندیدن پیدا کنید و زیاد بخندید.
۲. برای انجام کارهایی که دوست دارید وقت بگذارید.
هیچوقت از رفتن به یک مسافرت، انجام یک سرگرمی جدید یا گذراندن یک روز کنار کسانی که دوستشان دارید پشیمان نخواهید شد. ولی ممکن است از نرفتن به یک کلاس هنری، نخواندن یک کتاب یا نخریدن یک چیز پشیمان شوید. شرکتکننده زندگی خود باشید.
۳. سلامتیتان را اولویت همه مسائل قرار دهید.
از قدیم گفتهاند اگر سلامتی نباشد، انگار هیچ چیز نیست. بدن شما خانه روحتان است. ورزش کنید، سالم غذا بخورید و به اندازه کافی استراحت کنید. از بدنتان مراقبت کنید تا فرصت یک زندگی طولانی و کامل را داشته باشید.
۴. همیشه حرفی که باید بزنید را به زبان آورید.
اگر کسی را دوست دارید، به او بگویید. اگر کسی ناراحتتان کرده است، به او بگویید.
اگر برای ابراز احساساتتان مشکل دارید، نامه بنویسید. مطمئن شوید که اطرافیانتان از احساستان باخبر باشند.
۵. ذهنتان را به سوی فرصتها باز کنید.
اگر وقتی داخل انباری خانه را نگاه میکنید، یک سایه تیره شبیه به مار ببینید، واکنشتان احتمالاً پریدن از روی ترس خواهد بود ولی بعداً وقتی دقیقتر نگاه کنید و ببینید که آن سایه فقط یک شلنگ بوده است، از اینکه گول بازیهای ذهنتان را خورید احساس احمق بودن خواهد کرد. سعی نکنید با تجسمهای فریبکارانه کنترل شوید.
۶. راه خودتان را دنبال کنید
زندگی حقیقی خودتان را داشته باشید.
خودتان را با دیگران مقایسه نکنید و به دنبال کمال هم نباشید. زندگی میهمانی بالماسکه نیست. نقابتان را بردارید و خودتان باشید. اگر دیگران از آن خوششان نمیآید، شاید وقتش رسیده که میهمانی جدیدی را پیدا کنید.
۷. دست از زندگی کردن در گذشته بردارید.
همین الان پشیمانیها و حسرتهای گذشته را دور بریزید. گذشته رفته است، فکر کردن به آن و اتفاقاتی که میتوانست در آن بیفتد فقط لذت زمان حال را از شما میگیرد.
۸. چیزهایی که قدرت تغییر آنها را ندارید بپذیرید.
وقتی با واقعیت میجنگید، در جنگ اگرها و انکارها خودتان را زخمی میکنید. اگر واقعیتتان این بوده که باید با فرد دیگری ازدواج میکردهاید، چیزی را میگفتید که باید میگفتید، یا با بیماریای دست و پنجه نرم میکنید، واقعیت این است که هیچکدام از اینها را نمیتوانید تغییر دهید. فکر کردن یا نگران بودن نسبت به آن فقط زمان حال و لذتهای آن را از شما میدزدد.
«اگر اینطور میشد»، «باید اینطور میشد» و «چرا من»ها را از داستان زندگیتان بیرون بیاورید و پیش روید.
۹. زندگی کردن هوشمندانه را تمرین کنید.
ده سال دیگر ممکن است فکر کنید، زندگیام به کجا رسیده است؟
وقتی هوشمندانه زندگی میکنیم، خودمان را در لحظه غرق میکنیم. اگر این سبک زندگی کردن را تمرین نکنید، این لحظههای گرانقیمت را با فکر کردنهای مداوم از بین خواهید برد. بین اتفاقات مهم زندگی استراحت کنید و وقفه بیندازید. این وقفه زندگی واقعی شما هستند.
۱۰. دست از تعقیب پول، شهرت و داراییها بردارید.
همه ما تشنه ثروت، پرستیژ، شهرت و محبوبیت هستیم. ما به دنبالی چیزهای مادی و آدمهای زیبا هستیم. به اشتباه تصور میکنیم که شادی و خوشبختی زمانی که به این اهداف برسیم به سراغمان خواهند آمد. به جای لذت بردن از زندگیهایمان در جستجوی مداوم چیزی به جز آنچه که الان داریم هستیم.
۱۱. قدرشناسی را تمرین کنید.
قدرشناسی سلامت، شادی، معنویت، روابط و اعتمادبهنفس شما را تقویت کرده و به زندگیتان معنی میدهد.
حتی اگر زندگیتان عالی نباشد، باز هم چیزهایی برای قدردانی و شکرگزاری وجود دارد. پس هر روز برای لبخند زدن، خندیدن و تشکر کردن از لذتهای بزرگ و کوچکی که در زندگیتان هست وقت بگذارید.
۱۲. عشق بورزید.
به همه منابع عشق در زندگیتان توجه کنید و خواهید دید که چقدر زیباییهای اطرافتان بیشتر و بیشتر خواهد شد.
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
وقتی ايگويی در درون ما نباشد.
وقتی ايگويی در درون ما نباشد:
به دنيا از طريق دنيا نگاه خواهيم كرد
انسانها را روح خواهيم ديد؛ روح هایی كه در حال تجربه درونی خودشان هستند.
از موفقيت آنها شاد خواهيم شد
به آنها عشق و آزادی خواهيم داد
درد آنها را، درد و رنج خودمان خواهيم دانست
دوست داشتن انسانها را ترجيح خواهيم داد تا اينكه نفرت و كينه و دشمنی نسبت به آنها داشته باشيم.
وقتی ايگويی در درون ما نباشد:
رابطه ما با الوهیت درونمان قوی تر خواهد شد
اراده او را بر اراده خودمان ترجيح خواهيم داد
خانواده اصلی مان را كه اجزای درونی ما هستند ، خواهيم شناخت.
خود را تافته جدا بافته ای از خانواده اصلی درونی مان نخواهيم دانست.
ضربان قلب مان، با ضربان الهی هم نوسان خواهد شد
وقتی ايگويی در درون ما نباشد:
خودمان را مركز دنيا نخواهيم ديد
رنجاندن انسانها را رنجيدن خودمان خواهيم دانست
رنجيده شدن را به رنجاندن ترجيح خواهم داد.
دشمنان خود را دوست خواهيم داشت و برايشان عشق و مهربانی آرزو خواهيم كرد
همه هستی را، چه اجزای بی جان و چه موجودات جاندار، در مسيری رو به سوی كمال خواهيم ديد.
وقتی ايگويی در درون ما نباشد:
حسادت، جای خود را به نوع دوستی خواهد داد.
شهوت، جای خود را به عشق و مهربانی ..
غرور جای خود را به شان و عظمت الهی..
خشم جای خود را به هيبت و اقتدار ..
وقتی ايگويي در درون ما نباشد:
همه، او خواهد شد
همه چيز زيبا خواهد شد
همه چيز در طبيعت آينه ای خواهد شد كه خداوند در آن منعكس خواهد گرديد.
زمين، خورشيد خواهد شد.❤️
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
یک ساعت زودتر از خواب بیدار شوید تا افسردگی نگیرید
دانشمندان با تجزیه و تحلیل الگوهای رفتاری که میتواند بر میزان افسردگی تأثیر بگذارد، دریافتهاند که اگر صبحها فقط یک ساعت زودتر از خواب بیدار شوید، شانس ابتلا به افسردگی در شما ۲۳ درصد کاهش مییابد.
مطالعات قبل نشان داده بود که شبزندهدارها، دو برابر بیشتر از افراد دیگر دچار افسردگی میشوند.
با این حال به گفته دانشمندان
قرار گرفتن در معرض نور بیشتر در طول روز، باعث افزایش ترشح هورمونی به نام سروتونین در مغز میشود.
سروتونین با تقویت روحیه و کمک به فرد در احساس آرامش و تمرکز همراه است.
بدون قرار گرفتن در معرض نور کافی، سطح سروتونین شما ممکن است افت کند.
سطوح پایین سروتونین علاوه بر خطر ابتلا به افسردگی اساسی، شانس فرد برای ابتلا به اضطراب، اسکیزوفرنی، کاهش میل جنسی، بیشفعالی و مشکلات حافظه را افزایش میدهد.
این تحقیق در مجله JAMA Psychiatry منتشر شده
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
دانشجویی بین ادامه دادن رشته کامپیوتر یا ادبیات مردد است او هر دوی آن ها را دوست دارد به همین خاطر در کلاس های هر دو شرکت می کند و وقتش را بین هر دو تقسیم می کند.او احساس می کند اینطوری هر دو گزینه را خواهد داشت و اینطور برایش بهتر است.
مادری فرزندش را به کلاس شنا، پیانو، نقاشی و زبان می فرستند. حتی خود مادر هم می داند که امکان ندارد فرزندش در همه موفق شود اما فکر می کند شاید روزی به کارش آمد.
همه ما سعی میکنیم تا جایی که ممکن است تمام گزینه ها را باز باقی بگذاریم. اما متاسفانه معمولا هیچ کدام را به نتیجه نمی رسانیم و مقدار زیادی وقت و انرژی هدر می دهیم. به همین خاطر است که امروزه با این همه گزینه های زیادی که داریم معمولا از قدیمی ها عقب تر هستیم.
روانشناسان نتیجه گرفتند دلیل اصلی باز نگه داشتنِ در این است که افراد نمی خواهند سختی و دردِ بسته شدن یک در را تحمل کنند.
ما همواره می خواهیم در آنِ واحد کارهای زیادی را بکنیم، از هیچ امکانی نمی گذریم و می خواهیم همه گزینه ها را با هم داشته باشیم. این امر به سادگی می تواند موفقیت ما را نابود کند. باید یاد بگیریم درها را ببندیم حتی اگر اینکار برایمان سخت باشد.
کارهایی که در زندگی نباید بکنی را بنویس.
به بیان دیگر تصمیم های حساب شده ای بگیر تا برخي چیز ها را کلا نادیده بگیری.
یک بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته در بسیار ساده است.
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
آدمهایی هستند که آدمهای دیگر را مثل یک افزونه یا اپلیکیشن در زندگیشان نصب میکنند؛ این اپ قدرت، این اپ پول، این اپ مهمانیرفتن، این اپ پُز دادن، این اپ آشنا داشتن، این اپ مطلب چاپ کردن، این اپ معاشرت با فلاننویسنده، این اپ خوشگذرانی با فلان پولدار
این اپ آشنایی با کیارستمی، این اپ ملاقات با خاتمی، این اپ اسپانسر گرفتن برای کار، این اپ آشنایی با فلان ناشر، این اپ جا توی شمال و کردان داشتن
این اپ آشنا واسه بلیط پرواز گرفتن داشتن، این اپ ترقی، این اپ وام، این اپ شت.
این آدمها بعد از اینکه استفادهشان از شما تمام شد به این دلیل که فضای زیادی را اشغال کردید شما را ابتدا آناینستال و سپس پاک میکنند.
یک مدل کثیف این حذف و اضافه این است که به یکی بگویید دوستش دارید یا میخواهید باهاش ازدواج کنید یا حتی باهاش ازدواج کنید.
شما که کارتان تمام شد و اپ بلااستفاده را پاک میکنید آن اپ بدبخت حس میکند باگ آفرینش است.
اگر به همه چیز به عنوان یک افزونهی کاربردی و منفعتطلبانه نگاه میکنید، لطفا به اپلیکیشنها نگویید دوستشان دارید.
اپلیکیشنها آدمند و بعد از شیفتدیلیتکردن از دست شما و آن ایام که استفادهی ابزاری ازشان کردهاید خودشان را میآزارند و ذرهذره دق میکنند.
چون میدانند آنان به عنوان یک اپ مصرفشده دیگر روی هیچ آدمی درست نصب نمیشوند و میبینند که شما هر چند وقت یکبار ویندوزتان را عوض میکنید و بهروز میشوید.
متن بالا نتیجه ی گپ زدن و همدردی با دوستی است که برای بار دوم در زندگی آناینستالش کردهاند.
من اپلیکیشن تو نیستم
پوریا عالمی
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایینتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم.
مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود.
نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند.
اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند عاصم جورابی!
سر ساعت به رستوران رفتم.
رئیس تا مرا دید گفت:
چون جوان خوب و نجیب و سربهراهی هستی میخوام نصیحتت کنم.
و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!
و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی!
پرسیدم:
جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا میکنن؟ جواب داد:
چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه.
واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت.
باباش یک کارمند ساده بود.
چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم .
صباحت زن زندگی بود . بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟ میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم: صباحت جان لباس بخرم برات؟ میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم.
دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید.
یهروز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد:
آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟ جواب داد:
آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همونروز یک دست لباس براش گرفتم.
اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.
ایندفعه روسری خواست.
روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم!
تا اینکه یهروز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست.
قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.
صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد.
یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم.
اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده.
پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟
طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم.
حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد!
از همه خوشگلا خوشگلتر بود!
کارش شدهبود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!
دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی میخورد. مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم.
خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد.
تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود!
یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره!
عزیز نسین
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
زندگی بهتر با ضمیر ناخودآگاه
هیچ گاه به خودتان نگویید که: «من شکست میخورم»، «توانایی انجام این کار را ندارم»، و یا «قابلیت انجام چنین کاری را ندارم»
چراکه ضمیر ناخودآگاه به سرعت آن را باور کرده و به عنوان یک حقیقت آن را میپذیرد.
باید به ضمیر ناخودآگاه خود آموزش دهید که فقط به موفقیت، شادی، کامیابی، سلامت و عشق فکر کند
با استفاده از ضمیر ناخودآگاه خود می توانید موفقیت، ثروت، شغل مناسب، خانه زیبا، ماشین دلخواه و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید، به زندگی خود وارد کنید.
میتوانید جملات مثبت خود را به طور روزانه تکرار کنید. زمانی هم که آنها را تکرار می کنید، در ذهن خود به تصویر بکشید و آنها را حس کرده و لذت ببرید.
ما با قدرت و نیروی خاصی که در ضمیر ناخودآگاهمان وجود دارد، پا به دنیا میگذاریم
فقط باید یاد بگیریم که چگونه میتوانیم بیشترین حد از آن استفاده کنیم.
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
دوستم و برادرهایش و پسرعموهایش خانهی شصتمتریِ قدیمی پدربزرگشان در یکی از محلههای جنوبیِ تهران را کوبیدهاند که بسازند.
پدربزرگ چند سال پیش، در یک روز پاییزی مُرده.
بولدوزر آمده به سکوتِ حیاط، بیلبیلکش! را انداخته زیر درختهای خشک و خاک باغچه و چاه مستراح گوشهی حیاط.
وسط کار، میان باغچه که رفته زیر خاک و آمده بیرون، صدای جیرینگ جیرینگ به گوش رسیده...
سرکارگر ایست داده، چیزی زیر خاک است. خبر کرده ورثه بیایند، بعدا ادعا نکنند گنج فرعون بوده.
خاک را کندهاند و منبع جیرینگجیرینگها را بیرون کشیدهاند. سه حلب هفده کیلویی روغن، پر از سکه... سکههای از یک تومانی تاااا پنج تومانی.
سه حلب سنگینِ لبالب پُر، که لااقل از پنجاهشصتسال پیش، زیرِ زمین، دارند خاک میخورند.
دوستم، برادرها، پسرعموها ایستادهاند بالای سر این ناگنج!
یکی پرسوجو میکند، سکهها را به قیمت فلزش میتوانند بفروشند... بهقیمت روز مس و روی و نیکل...
یکی تحقیق میکند؛ با یک حلب از این سکهها دههی چهل یک خانهی پدر و مادردار میشده خرید، توی محلهی شمیران. با یک حلب از این سکهها دههی پنجاه یک باغ میشده خرید توی دارآباد و با حلب سوم، سال شصت یک زمین کشاورزی بزرگ توی ورامین.
نگاه ورثه به سکهها شبیه نگاه کسانیست که بالن آرزوهایشان، اوج نگرفته، فس شده و افتاده زمین.
پدربزرگی، به جای تجارت، ذخیره کرده! پدربزرگی به جای گنج، حسرت ارث گذاشته.
توی مکالمات روزمره، آدمهایی با آه و حسرت یاد میکنند که:
پدر و مادرم زمینهای فلان جا را فروختند به مفت، الان نصف فلان محلهست همان زمینها...
مادربزرگم از روسیه راه افتاد، اومد ایران... کافی بود همان وقت سر خر را کج میکرد میرفت آنطرفتر، میرفت لهستان، فرانسه، یونان.
پدربزرگم وقتی فلانجا زمین متری دو قران بود، کم خرید. داشت ها! میتوانست یک هکتار بخرد. ترسید، نخرید.
پدرم سال فلان، زمین کشاورزیاش را تاخت زد با یک پیکان جوانان گوجهای، پیکان کو الان؟ ولی اگر زمین بود...
آاااه...
سرِ خیلی از حسرتها و آهها وصل است به دُم تصمیمهایی که نسل پیش از ما، نسلهای پیش از ما، از سرِ ترس، رخوت و یا حتی عافیتطلبی در زندگی شخصیشان گرفتهاند.
میراث فقط زمین و ملکی نیست که برای بچههایمان میگذاریم، آنچه نمیگذاریم هم ارثی از جنس آه و حسرت است.
و من دارم فکر میکنم که کجا ترسیدهام؟
کجا عقب نشستهام؟ کجا باید میرفتم و نرفتم؟
کجا نباید میرفتم و رفتم؟
از ما چه به ارث میرسد؟ چقدر گنج؟
چقدر حسرت؟
#سودابه_فرضی_پور
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
یک فیل را در نظر بگیرید که شخصی بر روی آن سوار است و افسار فیل را کاملا در دست دارد.
اگر از شما بپرسند برای جهتیابی و تعیین مسیر، تصمیمگیری بر عهده کدام است؟ احتمالا پاسخ خواهید داد شخص سوارکار مسیر را مشخص میکند.
این فیل و این سوارکار، استعارهای از ذهن شما هستند. بخش تحلیلگر و منطقی ذهن شما همان شخص سوار بر فیل و بخش احساسی، خودکار و غیر منطقی ذهنتان، همان فیل میباشد.
این نظریه، توسط جاناتان هاید روانشناس آمریکایی و نویسنده کتاب “فرضیه خوشحالی” بخوبی تفسیر شده است.
به نظر میرسد شخص سوار بر فیل که افسار حیوان را در دستش گرفته، رییس و راهبر است
اما کنترل شخص سوار بر حیوان متزلزل است.
هر بار که فیل ٦ تنی و سوار ۶۰ کیلوگرمی بر روی جهت حرکت مخالف باشند، شخص سوار بر فیل خواهد باخت.
تمام دفعاتی که باشگاه ثبتنام کردهاید اما نرفتهاید، تمام نصف شبهایی که به افرادی که نباید، پیام دادهاید، تمام دفعاتی که با شنیدن بوی غذا رژیم خود را شکستهاید، برای انتخاب مسیر، فیلِ ذهنِ شما تصمیم گرفته است.
البته بخش سومی هم در این استعاره وجود دارد و تاثیرگذار است: شکل مسیر.
اگر می خواهید کنترل فیلتان برایتان راحتتر باشد، باید مسیری را انتخاب کنید که برخلاف میل فیلتان نباشد یا حرکت در آن مسیر برایش طاقتفرسا و غیرممکن نباشد.
در نهایت، راهکار رسیدن به موفقیت در این مسیر، این است که همیشه فیل و شخص سوار بر آن را با هم حرکت دهید و در واقع دو بخش احساسی و منطقی را به تعادل برسانید.
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
اگر بیماری مزمن دارید به تغذیه سالم بیشتر توجه کنید
نداشتن تغذیه سالم مهمترین علت بروز و وخامت شدت بسیاری از بیماریهای مزمن است. این در حالی است که پزشکان به ندرت در مورد بیماریهای مزمنی مانند روماتوئید آرتریت به بیماران درباره رعایت تغذیه سالم توصیه میکنند.
متاسفانه کسانی که به بیماریهای مزمن مبتلا هستند خودشان هم برای تغذیه بهتر به کارشناس تغذیه مراجعه نمیکنند. پژوهشگران علت این امر را اتکای مردم به حرفهای غیرمعتبر افراد غیرمتخصص در اینستاگرام میدانند.
آنها میگویند اگر کسی یک بیماری مزمن دارد در کنار درمان دارویی دوکار مهم باید انجام دهد:
۱- پایین آوردن وزن در حدی که شاخص توده بدن یا BMI به ۲۵ برسد
۲- کنترل قند خون و رساندن هموگلوبین A1c به کمتر از ۶ درصد
چنین کارهایی کنترل علائم بیماریهای مزمن را بسیار ساده تر میسازد.
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
دوستم و برادرهایش و پسرعموهایش خانهی شصتمتریِ قدیمی پدربزرگشان در یکی از محلههای جنوبیِ تهران را کوبیدهاند که بسازند.
پدربزرگ چند سال پیش، در یک روز پاییزی مُرده.
بولدوزر آمده به سکوتِ حیاط، بیلبیلکش! را انداخته زیر درختهای خشک و خاک باغچه و چاه مستراح گوشهی حیاط.
وسط کار، میان باغچه که رفته زیر خاک و آمده بیرون، صدای جیرینگ جیرینگ به گوش رسیده...
سرکارگر ایست داده، چیزی زیر خاک است. خبر کرده ورثه بیایند، بعدا ادعا نکنند گنج فرعون بوده.
خاک را کندهاند و منبع جیرینگجیرینگها را بیرون کشیدهاند. سه حلب هفده کیلویی روغن، پر از سکه... سکههای از یک تومانی تاااا پنج تومانی.
سه حلب سنگینِ لبالب پُر، که لااقل از پنجاهشصتسال پیش، زیرِ زمین، دارند خاک میخورند.
دوستم، برادرها، پسرعموها ایستادهاند بالای سر این ناگنج!
یکی پرسوجو میکند، سکهها را به قیمت فلزش میتوانند بفروشند... بهقیمت روز مس و روی و نیکل...
یکی تحقیق میکند؛ با یک حلب از این سکهها دههی چهل یک خانهی پدر و مادردار میشده خرید، توی محلهی شمیران. با یک حلب از این سکهها دههی پنجاه یک باغ میشده خرید توی دارآباد و با حلب سوم، سال شصت یک زمین کشاورزی بزرگ توی ورامین.
نگاه ورثه به سکهها شبیه نگاه کسانیست که بالن آرزوهایشان، اوج نگرفته، فس شده و افتاده زمین.
پدربزرگی، به جای تجارت، ذخیره کرده! پدربزرگی به جای گنج، حسرت ارث گذاشته.
توی مکالمات روزمره، آدمهایی با آه و حسرت یاد میکنند که:
پدر و مادرم زمینهای فلان جا را فروختند به مفت، الان نصف فلان محلهست همان زمینها...
مادربزرگم از روسیه راه افتاد، اومد ایران... کافی بود همان وقت سر خر را کج میکرد میرفت آنطرفتر، میرفت لهستان، فرانسه، یونان.
پدربزرگم وقتی فلانجا زمین متری دو قران بود، کم خرید. داشت ها! میتوانست یک هکتار بخرد. ترسید، نخرید.
پدرم سال فلان، زمین کشاورزیاش را تاخت زد با یک پیکان جوانان گوجهای، پیکان کو الان؟ ولی اگر زمین بود...
آاااه...
سرِ خیلی از حسرتها و آهها وصل است به دُم تصمیمهایی که نسل پیش از ما، نسلهای پیش از ما، از سرِ ترس، رخوت و یا حتی عافیتطلبی در زندگی شخصیشان گرفتهاند.
میراث فقط زمین و ملکی نیست که برای بچههایمان میگذاریم، آنچه نمیگذاریم هم ارثی از جنس آه و حسرت است.
و من دارم فکر میکنم که کجا ترسیدهام؟
کجا عقب نشستهام؟ کجا باید میرفتم و نرفتم؟
کجا نباید میرفتم و رفتم؟
از ما چه به ارث میرسد؟ چقدر گنج؟
چقدر حسرت؟
#سودابه_فرضی_پور
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
دانشجویی بین ادامه دادن رشته کامپیوتر یا ادبیات مردد است او هر دوی آن ها را دوست دارد به همین خاطر در کلاس های هر دو شرکت می کند و وقتش را بین هر دو تقسیم می کند.او احساس می کند اینطوری هر دو گزینه را خواهد داشت و اینطور برایش بهتر است.
مادری فرزندش را به کلاس شنا، پیانو، نقاشی و زبان می فرستند. حتی خود مادر هم می داند که امکان ندارد فرزندش در همه موفق شود اما فکر می کند شاید روزی به کارش آمد.
همه ما سعی میکنیم تا جایی که ممکن است تمام گزینه ها را باز باقی بگذاریم. اما متاسفانه معمولا هیچ کدام را به نتیجه نمی رسانیم و مقدار زیادی وقت و انرژی هدر می دهیم. به همین خاطر است که امروزه با این همه گزینه های زیادی که داریم معمولا از قدیمی ها عقب تر هستیم.
روانشناسان نتیجه گرفتند دلیل اصلی باز نگه داشتنِ در این است که افراد نمی خواهند سختی و دردِ بسته شدن یک در را تحمل کنند.
ما همواره می خواهیم در آنِ واحد کارهای زیادی را بکنیم، از هیچ امکانی نمی گذریم و می خواهیم همه گزینه ها را با هم داشته باشیم. این امر به سادگی می تواند موفقیت ما را نابود کند. باید یاد بگیریم درها را ببندیم حتی اگر اینکار برایمان سخت باشد.
کارهایی که در زندگی نباید بکنی را بنویس.
به بیان دیگر تصمیم های حساب شده ای بگیر تا برخي چیز ها را کلا نادیده بگیری.
یک بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته در بسیار ساده است
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_فنجان_تفکر ☕️
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ؛
ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟!
آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ...؟؟
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ،
ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ ...
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ...
@mollanasreddin