#حکایت
عربی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: چه کسی حساب رسی را در روز قیامت بر عهده خواهد داشت؟
حضرت فرمود: خدا.
مرد عرب گفت: آیا او خود این کار را بر عهده دارد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): بله.
آن عرب تبسمی نمود.
پیامبر فرمود: چرا خندیدی؟
مرد گفت: کریم و بزرگوار آنگاه که قدرت پیدا کند، در می گذرد و آنگاه که به محاسبه بنشیند مسامحه می کند و آسان می گیرد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این مرد راست می گوید. آگاه باشید که کریم و بزرگواری بخشنده تر و بزرگوارتر از خدا نیست. او اکرم الاکرمین و بزرگوارترین بزرگواران است. سپس، حضرت فرمود: این اعرابی فقیه شد!
#اسرارالصلوة_ص255
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
امام علی (علیه السلام) :
تمام خير در سه چيز جمع شده است:
1⃣نگاه
2⃣سكوت
3⃣سخن
هر نگاهى كه پندى در آن گرفته نشود،
فراموشى است. هر سكوتى كه انديشه اى در آن نباشد، غفلت است. هر سخنى كه ذكرى در آن نباشد، بيهوده است. خوشا بحال كسى كه:نگاه او پند، سكوت او انديشه و سخن او ذكر باشد، بر گناهش گريسته و مردم از شرش در امان باشند.
#منبع:
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال
شیخ صدوق رحمت الله
🌸🍃🌸🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#طنز_جبهه😂
😱چفیه رو بردن😱
💎چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهـــای ...
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــمـــــــه رو بردن !!!😂😄
🍃شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات🍃
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
📝 زیبایی و شرح لمعه
حاجی ملاعلی کنی شاگردی داشت که بسیار مورد علاقهاش بود، یک روز خواست لطفی در حق او بکند، گفت: "من دو دختر دم بخت دارم، یکی بسیار زیباست و دیگری بسیار فاضل، که «شرح لمعه» را درس میدهد. کدام یک را دوست داری به زوجیت تو دربیاورم؟!"
شاگرد که گونههایش از خجالت مثل لبو سرخ شده بود، آهسته گفت: "حضرت آقا! من که «شرح لمعه» را در حضور شما خوانده و تمام کردهام!"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
سوراخ دعا را گم کردی
گاهی اتفاق میافتد که شخص کم مایهای به اتکای محفوظات و مسموعاتش در غیر موقع و مورد معین اظهار فضل می کند که کمترین ارتباطی با موضوع مورد بحث ندارد. پاسخ عقلا و ظرفای مجلس به این زمره از مردم این است که: دعا بلدی ولی ، سوراخ دعا را گم کردی ، یعنی چیزکی در چنته داری ولی نمیدانی کجا مصرف کنی.
عبارت مثلی بالا مربوط به حکایت شیرین و آموزندهی است که مولانا مولوی بلخی در جلد چهارم کتاب مثنوی معنوی به نظم آورده و در این حکایات شخصی به وقت استنجا به جای آنکه دعای اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المطهیرین را بخواند اشتباها دعای الهم ارحنی رائحة الجنته را که مربوط به سوراخ بینی است و در وقت استنشاق میخوانند بر زبان جاری کرد . عزیزی گفت:" ورد را خوب بلد هستی ولی سوراخ دعا را گم کرده ای."
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
🌺 #یک_ذهن_زیبا 🌺
💎روزی "اندوه" به روستای ما آمد
گفتیم رهگذر است ...
مــــــــــاند!
گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود ، باز هم مـــــاند و
نشست و
شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان!
گفتیم : مهمان بدقدمیست ! دو سه روز دیگر میرود!
و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان.
حال اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" میدهد .
تمام امیدها را بلعید و بجایش "حسرت" در دلها انبار کرد.
پیرترها هنوز به یاد دارند : " روزی که اندوه آمد ،
"جهل" نگهبان دروازه روستا بود...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📒#حکایت
گوﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻳﻪ ﺩﺯﺩ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ 1 ﻛﺎﺳﻪ ﺁﻟﻮﭼﻪ ﺧﺮﻳﺪﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ,ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ
ﻭﺳﻂ ﻛﺎﺭﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﭻ ﺩﺯﺩ ﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﺮﺩﻙ، ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻣﺸﺖ ﻣﺸﺖ
ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﺩﺯﺩ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﮐﻮﺭﻱ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪی ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺸﺖ
ﻣﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ؟
ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﻴﮕﻪ؛
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ
ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ
ﺻﺪﺍﺕ ﺩﺭ ﻧﻤﻴﺎﺩ!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
هدایت شده از
📊 کانال رسمی سایت نبض بورس در ایتا
🔹 تحلیل روز بازار سرمایه
🔸 آموزش بورس
🔹 اخبار روزانه بورسی
🔸 تحلیل بنیادی و تکنیکال
🔹 آمار روزانه و هفتگی
🔸بسته خبری روزانه
🔹خلاصه بازار
🔸مهمترین های کدال
🔺https://eitaa.com/joinchat/835125250Ce7ebe37b34
🔘 داستان کوتاه
مردی که زنش را هنگام دیدن ببر بزرگ رها و فرار کرد!!
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📔#راز_مثلها🤔🤔
📕 داستان ضرب المثل
✍️#اصطلاح_تب_كرد_و_مرد
پسری پدرش از دار دنیا رفت و او در مرگ پدر به سوگواری نشست.
روزهای اول هركس می رسيد و سبب مرگ پدرش می پرسيد، پسر با آب و تاب از ابتدای بيماری پدر تا لحظه مرگ را تعريف می كرد كه ناچار اگر صبح بود دنباله تعريف به ظهر می کشید و مجبور بود ناهار بدهد و اگر بعد از ظهر بود دنباله صحبت به شب می كشيد و مجبور می شد به مهمانان شام بدهد.
رندان اين خبر را شنيدند هر روز يك عده قبل از ظهر و يك عده بعد از ظهر برای عرض تسليت به خانه پسر می رفتند و از او سبب مرگ پدرش را می پرسيدند او هم طبق معمول با آب و تاب تعريف می كرد و رندان را شام و ناهار می داد.
بالاخره پسر از این وضعیت عاصی شده و با بزرگتری مشورت میکند و او دستور میدهد که از این پس هرکسی علت مرگ پدرت را پرسید یک کلام بگو:
خدا بیامرز تب کرد و مُرد..
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 داستان مدیریتی
📝کوکاکولا
یکی از نمايندگان فروش شركت كوكاكولا، مايوس و نا اميد از خاورميانه بازگشت.
دوستی از وی پرسيد: «چرا در كشورهای عربی موفق نشدی؟»
وي جواب داد: «هنگامی كه من به آنجا رسيدم مطمئن بودم كه می توانم موفق شوم
و فروش خوبی داشته باشم. اما مشكلی كه داشتم اين بود كه عربی نمی دانستم.
لذا تصميم گرفتم پيام خود را از طريق پوستر به آنها انتقال دهم.
بنابراين سه پوستر زير را طراحی كردم:
پوستر اول مردی را نشان می داد كه خسته و كوفته در بيابان بيهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی را نشان می داد كه در حال نوشيدن كوكاكولا بود.
پوستر سوم مردی بسيار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسيد: «آيا اين روش به كار آمد؟»
وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند
و لذا آنها ابتدا تصوير سوم، سپس دوم و بعد اول را ديدند.»!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_ملانصرالدین
روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:
فردا چه میکنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه جمع میکنم...
همسرش گفت: بگو انشاءا...
او گفت: انشاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابیست یا بارانی!
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد...
پشت در همسرش گفت: کیست؟
جواب داد: انشاا... منم!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️