eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 پدرم همیشه میگفت اگه خواستید با شخصی دوستی کنید با فردی دوست باش که خانواده اصیل داشته باشه ، ندید بدید نباشه همیشه این توی ذهنم بود وانجامش میدادم و هروقت با آدمای ندیدبدید نشست و برخاست کردم تهش ضربه خوردم ندید بدید های پول ، زن ، شهوت ، قدرت آدمایی که چشمشون رو فقط خاک گور پر میکنه ، آدمایی که تصور میکنن چون دوتا مثل خودشون ازشون تعریف میکنه تهش هستن این آدما خودشون میدونن هیچی نیستن و توی خلوت با حقارت خودشون کلنجار میرن و برای پوشوندن این صفت به بقیه آسیب میزنن ، اینارو کاریشون نداشته باشید فقط ندیدشون بگیرید ، انگار درختن و بی تفاوت باشید در قبالشون . اونوقت هر روز می میرند و هیچوقت نمیتونن به هیشکی بگن ! 👳 @mollanasreddin 👳
علیه السلام غلام با صفایی داشت که نامش «» بود. روزی با شماری از اصحاب وارد باغ شد و صافی را مشاهده کرد که گرده ی نانی به دست گرفته ، نصف آن را جلوی سگ می‌اندازد و نصف دیگرش را خود می‌خورد. چون از راز آن پرسید، عرضه داشت: من غلام شما هستم و این حیوان از باغ شما پاسداری می‌کند، هر دو نشسته بودیم و از سفره ی ارباب متنعّم بودیم. امام حسین علیه السلام او را در راه خدا آزاد کرد، باغ را به او بخشید و 2000 دینار به او عطا کرد. 👈 صافی در پاسخ گفت: من نیز این باغ را وقفِ یاران و شیعیان شما نمودم 👉 ... . 📚 ارمغان صافی در نقد فرقه بهائی ٫ صفحه 22 به نقل مستدرک الوسائل 👳 @mollanasreddin 👳
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... 👳 @mollanasreddin 👳
پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)). بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. خاطره ای از 🌹شادی روح همه شهدا مخصوصا این شهید عزیزمون صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 👳 @mollanasreddin 👳
مرد فقیری پسر خردسالی داشت. روزی به او گفت: بیا امروز قدری میوه از باغی سرقت کنیم. پسر خردسال با نارضایتی با پدر به راه افتاد. وقتی به باغ رسیدند پدر به فرزندش گفت: تو در این جا نگهبان باش و اگر کسی آمد زود مرا خبر کن تا کسی ما را در حال دزدی نبیند و مشغول چیدن میوه از درخت مردم شد. لحظه ای بعد پسر فریاد زد: یک نفر ما را می بیند! پدر با ترس و عجله از درخت پایین آمد و پرسید چه کسی؟ کجاست؟ پسرک زیرک گفت: همان خدائی که از همه چیز آگاه است و همه چیز را می بیند! پدر از گفتار نیکوی فرزند شرمنده شد و بعد از آن دزدی نکرد. 👳 @mollanasreddin 👳
عشق رادر اكنون بايد زندگی کنید آوردن نگرانی های گذشته به زمان حال، همچون ترس از آینده کار بیهوده ای است. تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد چگونه زندگی کردن در اکنون است. حتی با دانستن این امر، باز هم ما بخش عمده وقت خود را صرف آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد میکنیم، درنتیجه برای زمان حال وقتی باقی نمی ماند. یکی از شاگردان جوانم این را خوب آموخته بود. این خانم به من گفت همیشه درباره آینده روابطش نگرانی داشت، تا جایی که پیوسته به دلگرمی و اعتماد بخشیدن نیازمند بود. او متوجه شد که رفتارش درست نیست و پیوسته بی اعتماد بودن عملاً مردم را از او دور می کرد. چه کسی مایل بود با آدمی که همیشه بی تاب است سر کند؟ مصمم شد سخت نگیرد و از تجزیه و تحلیل همه چیز دست بردارد و از آنچه برایش پیش می آمد لذت ببرد. وقتی که افراد تغییر را پذیرفتند، همه چیز به آسانی در جای خود قرار می گیرد. کسانی که به خودشان اعتماد دارند و دم را غنیمت می شمارند، کسانی هستند که زندگی را بسیار سـرور انگیز می دانند. آنان آموخته اند که گذشته جایی برای انبار کردن خاطرات است نه پشیمانی ها؛ آینده بایستی پر از امیدواری باشد نه بیم و هراس. دیگر آنکه اکنون، همان چیزی است که ما بدان نیاز داریم. 👳 @mollanasreddin 👳
بيرون بودم، باران آمد، ياد تو افتادم...! رفتم كافه تا زمانى كه بند بيايد، كافه را كه ديدم، ياد تو افتادم...! از روى عادت قهوه اى سفارش دادم، همين كه آوردنش، ياد تو افتادم...! حساب كردم و آمدم بيرون، دو عاشق را ديدم كه دست در دست هم قدم ميزدند، ياد تو افتادم...! سوارِ اتوبوس شدم، جاى خالىِ كنارم را كه ديدم، ياد تو افتادم...! به ايستگاه رسيدم،پياده شدم... هنوز باران ميامد... رفتم به سمت خانه،از كوچه ها كه گذشتم، ياد تو افتادم...! درِ خانه را باز كردم ،تا صداى مادرم را شنيدم كه گفت: نگرانت شدم كجا بودى، ياد تو افتادم...! به اتاقم رفتم، خودم را پرت كردم روى تخت و چشمم به عكس هايمان كه روى ميز بود افتاد، ياد تو افتادم...! بلند شدم و لباسم را دراوردم و اويزان كردم، جاى خالىِ لباست را كه ديدم، ياد تو افتادم...! به سمت كتابخانه رفتم، كتابى كه برايم خريده بودى را براى بارِ چهل و سوم خواندم... به صفحه ى پانزدهم كه رسيدم، گل هاى خشك شده را ديدم و ياد تو افتادم...! كتاب را بستم، چشم هايم را روى هم گذاشتم، خوابم برد و در خواب ياد تو افتادم...! من بعد از تو، هر روز، هرجا، هر ثانيه، با كوچكترين اتفاق، ياد تو ميوفتم... اين طرز زندگى كردن من بعد از توست! هركسى كه اين نوشته را بخواند، ياد كسى ميوفتد كه نيست.... به راستى عاشق بودن،دشوار است اگر يار دلش با تو نباشد... 👳 @mollanasreddin 👳
🌸سلام 🌿صبحتون بخیر ‍ 🌸یکشنبه ای پُر بار 🌿بی نظیر و زیبا 🌸سرشار از ‌امید ‌و 🌿انرژی و اتفاقات مثبت 🌸و پُر از خیر و برکت و موفقیت 🌿عشق و مهرباني براتون آرزومندم... 🌸یکشنبه تون عالی 👳 @mollanasreddin 👳
به دل آهنگ غمگین چون صدای نی لبک داریم گله از دست این دنیا از این چرخ و فلک داریم کسی مثل تو میفهمد پریشان حالی من را بیا بنشین کنار من که دردی مشترک داریم در این دنیای بی مهری ز بس ظلم وجفا دیدیم که ما از سایه ی خود هم گریزانیم و شک داریم چه دردی بدتر از اینکه خریدار صداقت نیست شبیه سیب سرخی که زمین افتاده لک داریم جواب خوبی ما را همیشه با بدی دادند بسوز ای دل بر احوالت، که دستی بی نمک داریم هزاران زخم بر سینه، هزاران آرزو بر دل شبیه شیشه ای هستیم که از صد جا ترک داریم تو هم مثل منی آری کسی سنگ صبورت نیست بیا بنشین کنار من که دردی مشترک داریم ... 👳 @mollanasreddin 👳
گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست..🌺 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
زمستان می‌رود و روسیاهی به ذغال می‌ماند. در ایام قدیم عمده ترین سوخت منازل ذغال بود و تهیه آن دشوار. مردم حتی خاکه ذغالی را که در کف انبار می‌ماند برای گرم کردن کرسی استفاده می‌کردند. قبل از زمستان باید ذغال تهیه و انبار می‌‌شد چون در زمستان تهیه ذغال سخت بود و افراد سودجو ذغال را گران می‌فروختند. اما به هر حال زمستان و سختی‌هایش تمام شده و می‌گذشت. این ضرب‌المثل که یک مثل فارسی است، در مواقعی به کار می‌رود که کسی به دیگری بدی کرده و یا امیدش را ناامید کرده باشد و به این فکر نکند که روزی اوضاع عوض شده و شخص گرفتار خلاص می‌شود. به این معنی که بالاخره هر چه بود گذشت و یا هر طور بود مسئله حل و کار انجام شد امّا فقط سرافکندگی و خجالت برای آن شخصی که بدی کرده باقی خواهد ماند. ⛄️❄️🌨 👳 @mollanasreddin 👳
مردی مادرش را کول کرده بود و طواف کعبه میداد. پیامبر رادید عرض کرد آیا بااین کار حق مادرم را ادا کرده ام؟ پیامبر فرمود:حتی جبران یکی از ناله‌های او را درهنگام بارداری نکرده ای! 👳 @mollanasreddin 👳
مردی سگش را در خانه می گذارد تا از طفل شیر خوارش مواظبت کند و خودش برای شکار بیرون رفت و زمانی که برگشت، سگش را دید که در جلو خانه ایستاده و پارس میکند و پنجه هایش خون آلود است. مرد با تفنگش به سوی سگ شلیک کرد، او را کشت و با سرعت وارد خانه شد تا باقی مانده ی فرزندش را ببیند. زمانی که وارد شد دید که گرگی غرق در خون غلتیده و فرزندش بدون هیچ آسیبی سالم است. قبل از اینکه عکس العملی نشان دهید به حرف های طرف مقابل گوش كنيد تا به دلیل قضاوت اشتباه تا آخر عمر گریان نباشید... 👳 @mollanasreddin 👳
❄️زمستون باشه برف اومده باشه رسیده باشی خونه مامانت منتظرت باشه بوی غذای روی بخاری حسابی پیچیده باشه توی خونه تلویزیون کارتون داشته باشه پاهاتو بذاری اون پایین بخاری که آسته آهسته انگشتهای کرخ شدت گرم بشه مامانت بگه بیاید غذاتونو بخورید بعدش ✍🏻برید سراغ مشقاتون... و تو بگی مامان مشقامو تو مدرسه نوشتم، فردا هیچی تکلیف ندارم... و دراز بکشی کارتون نگاه کنی زندگی به همین سادگی میتونه شیرین و لذت بخش باشه 👳 @mollanasreddin 👳
دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند. یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد. ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است. شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟! شیر دوم پاسخ می‌دهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!! «پس چطور شد که گیر افتادی؟!!! شیر دوم پاسخ می‌دهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند. گزیده ای از کتاب: توسعه یاچپاول 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی‌ازبهلول‌عاقل‌ روزی هارون الرشید به بهلول خطاب کرد آیا می خواهی اینکه خلیفه سلطان باشی؟ بهلول گفت دوست نمی دارم. هارون گفت برای چه نمی خواهی؟ بهلول گفت برای اینکه من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده ام، ولی خلیفه تا به حال فوت دو بهلول را ندیده است. انسان هر چه به دنیا نزدیک تر باشد، بیشتر در مورد گرفتاری ها و پیشامدهای سوء واقع شده و خود را به معرض هلاکت و خطر خواهد انداخت. شخصی که در دنیا روی صراط حقیقت پرستی قدم برداشته و از شهوات دنیویه و جاه و جلال و از مناصب ظاهری چشم پوشیده است، برای همیشه به راحتی و خوشی و امنیت زندگانی کرده و از هر گونه حوادث مخالف محفوظ خواهد ماند. 👳 @mollanasreddin 👳
‌📚 مراقب باشیم، لذت‌های گذرا ما را از رستگاری محروم نکند مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها، دری برای رهایی پیدا کند. پس، گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید. همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد. ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجوی بی سرانجامش ادامه داد. بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه، گاهی تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند 👳 @mollanasreddin 👳
📚داستان کوتاه مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می‌بست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه می‌رفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله می‌کند و یکی از بره ها را با خود می‌برد! چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی می‌گذارد و با چوبدستی دنبال گرگ می‌دود. از کوه بالا می‌رود تا در کوه گم می‌شود. دیگر مادر چوپان را کسی نمی‌بیند. دختر کوچک را چوپان‌های دیگری پیدا می‌کنند، دخترک بزرگ می‌شود، در کوه و دشت به دنبال مادر می‌گردد، تا اثری از او پیدا کند. روی زمین گل‌های ریز و زردی را می‌بیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را می‌چیند و بو می‌کند. گلها بوی مادرش را می‌دهند، دلش را به بوی مادر خوش می‌کند... آنها را می‌چیند و خشک می‌کند و به بازار می‌برد و به عطارها می‌فروشد. عطارها آنها را به بیماران می‌دهند، بیماران می‌خورند و خوب می‌شوند. روزی عطاری از او می‌پرسد: "دختر جان اسم این گل‌ها چیست؟" دختر بدون اینکه فکر کند می‌گوید: "گل بو مادران" ❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
سلام😊✋ صبح زیباتون بخیر ☕️🌸🍃 امیدوارم روز نو پر ازخیر و برکت و موفقیتهای پی درپی برای شما باشه امیدوارم در پناه خدا شاد و خوشبخت باشید 🌸🍃 👳 @mollanasreddin 👳
مادر بزرگم همیشه می گفت: چاه، دستی پر نمیشه .. اون وقتا سنم کم بود و معنی حرفشو نمی فهمیدم .. می پرسیدم عزیز یعنی چی "چاه دستی پر نمیشه؟ " با همون لهجه کاشونی می گفت: یعنی اگر چاهی خشک باشه، هر چقدرم توش آب بریزی نمیتونی ازش آبی برداری ... خود ِچاه باید آب داشته باشه .. امروز توی این سن و سال معنی اون حرفو کاملا می فهمم .. اگر آدمی دوستت نداشته باشه، هر کاری هم براش بکنی، دوست نخواهد داشت آدم بد ذات و نمی تونی ذاتش و عوض کنی. رفتنی رو اگه دنیاتو هم به پاش بریزی، میره ... خدا بیامرزتت عزیز چاه هیچ وقت دستی پر نشد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷قدرتی به اسم خدا... صبور باش آرى باز هم صبر کن، آنچه برایت پیش می آید و آنچه برایت رقم میخورد، به دست بزرگترین نویسنده عالم ثبت شده! او که بدون اِذنش، حتّی برگی از درخت نمی ‌افتد.. در کلاس درس " خدا " آنها که ناله میکنند، رد میشوند آنها که صبر میکنند، قبول میشوند و آنها که شکر میکنند، شاگرد ممتاز میشوند 👳 @mollanasreddin 👳
چرا به آدمی که غمگین است می‌گویید غمگین نباشد و اشک نریزد و قوی باشد؟ چرا حق نمی‌دهید آدم‌ها توان عبور از برخی رنج‌ها را نداشته‌باشند؟ که نیاز داشته‌باشند در خود فرو بروند و سوگواری کنند و فروپاشیده‌شوند و وقتش که رسید، از نو خودشان را ترمیم کنند و به زندگی برگردند؟ چرا فکر می‌کنید همه در مواجهه با رنج و اندوه، یک‌جور رفتار می‌کنند؟ یکی تحمل می‌کند، یکی می‌شکند و دیگری لِه می‌شود!!! هرچند هر سه با یک گونه از رنج روبرو شده‌باشند! شیوه‌ی تعامل و مواجهه‌ی آدم‌ها با رنج‌هاشان را هرگز نمی‌توان پیش‌بینی کرد. آدمی که تا امروز عظیم‌ترین مصیبت‌ها را تحمل می‌کرده امکان دارد فردا با کوچکترین ناملایمتی و اندوهی از هم بپاشد! ما نمی‌دانیم ظرفیت آدم‌ها در کدامین بزنگاه پر می‌شود، کجا بی‌نهایت آسیب‌پذیر و شکننده می‌شوند و با کمترین تلنگری فرو می‌ریزند، چرا که از پیش، تمام ضربه‌های ممکن به روان و جانشان وارد شده و همیشه این آخرین ضربه است که کار را تمام می‌کند... در مواجهه با آدم‌ها، حواسمان به حرف‌ها و رفتارهامان باشد، شاید این ما باشیم که آخرین ضربه را وارد می‌کنیم. 👳 @mollanasreddin 👳
ابومشعر بلخی گوید که: بر من شش چیز واجب است: دو بر زبان و دو بر تن و دو بر دل. آنچه بر زبان است، ذکر خدای و سخن نیکو! آنچه بر تن است، طاعت خدای و رنج خود از مردم برداشتن! و آنچه بر دل است، بزرگ داشتن امر حق و شفقت بر خلق! اگر به هوا پری، مگسی باشی. اگر بر روی آب روی، خسی باشی. دل به دست آر، تا کسی باشی. خواجه عبدالله انصاری 👳 @mollanasreddin 👳
💎در درون خود چه دارید؟ سالها پیش کشور آلمان به دو بخش تقسیم شده بود، آلمان شرقی و آلمان غربی و دیواری شهر برلین را به دو قسمت برلین شرقی و برلین غربی تقسیم کرده بود. یک روز، افرادی از برلین شرقی کامیونی پر از زباله و خوراکی‌های گندیده متعفن را به سمت غربی دیوار یعنی برلین غربی ریختند. مردم برلین غربی به سادگی می توانستند تلافی و انتقام جویی کنند، ولی این کار را انجام ندادند! ولی به جای آن کامیونی پر از کنسروهای خوراکی،بسته های نان و شیر و دیگر مایحتاج خوراکی تازه را در سمت شرقی دیوار یعنی برلین شرقی با نظم آنجا گذاشتند. و بر روی بسته ها تابلویی نهادند که بر آن نوشته شده بود: هرکس از آنچه دارد به دیگران می دهد چه حقیقت زیبایی، ما تنها از آن‌چه پر هستیم به دیگران می دهیم! چه چیزی در درون شماست؟ محبت یا نفرت؟ صلح یا جنگ؟ حیات یا مرگ؟ برکت یا لعنت؟ ظرفیت ساختن یا ظرفیت تخریب؟ شما چه چیز به دیگران هدیه می دهید ...؟ 👳 @mollanasreddin 👳