✅داستان راستان
سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد.
👳 @mollanasreddin 👳
نداشته هایت را فراموش کن
غصه هایت را فراموش کن
همین امروز نفس کشیده ای
خوش بحالت
عمیق نفس بکش
عشق را زندگی را بودن را
بچش، ببین، لمس کن
وبا تک تک سلول هایت لبخند بزن
زندگی زیباست
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
❌❌گــران نخرید!!!! ❌❌
⭕️قشنگترین های مانتو اینجاست 😍
✂️دوخت مزونی با کیفیت حرف اول و میزنه اینجا 👌
❌⚠️⚠️ارسـال رایگان هم داریم⚠️⚠️❌
کانالی که هررر خانوم ایرانی و باسلیقه ای دنبالش میکنه 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/139002115C0d3f5566de
شمعی که روشنی نداشت
خاموش کن
یاری که محبت نداشت
فراموش کن
👳 @mollanasreddin 👳
#پندانه
🔴 «حکایت مرد زاهد و ریاکاری»
🔸مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد. بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی بهجا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست.
پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید: مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟ پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم. پسر با شنیدن شرح ریاکاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید!
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
👳 @mollanasreddin 👳
شعری زیبا از زنده یاد " #سهراب_سپهری "
❣️زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم
❣️زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
❣️زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
❣️زندگی نیست بجز دیدن یار ،
❣️زندگی نیست بجز عشق ،
❣️بجز حرف محبت به كسی ،
❣️ورنه هر خار و خسی ،
❣️زندگی كرده بسی ،
❣️زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
❣️دو سه تا كوچه و پس كوچه و اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
❣️ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟! ...
.
👳 @mollanasreddin 👳
صفحه ی دلتـون🕊❄️
مثل دونه های برف🕊❄️
پـاکــــ وِِ سپید
کـلام تــون پـر از مـهـر🕊❄️
لبخندتون به صداقت عشق🕊❄️
و لحظه هاتون پراز گرمای امید🕊❄️
سـلام صبح شما بخیر آرامشتون پایدار🕊❄️
👳 @mollanasreddin 👳
🔴 یک لنگه جوراب
یادمه هفت ساله بودم. روز پدر بود ومن هم برای خوشحال کردن بابا میخواستم کادویی برایش بخرم.
با خاله رفتیم خرید هر چی نگاه کردم هیچ کادویی بجز یک جفت جوراب سفید و خوشگل به درد بابا نمی خورد. برگشتیم خونه.
جوراب ها رو کادو کردم، دولنگه جوراب بود!نخواستم بابا ناراحت بشه رفتم سمتش بوسیدمش اونم منو بوسید.
جوراب رو به بابا دادم. لنگه دیگه اش رو پشت سرم قایم کردم. جوراب رو باز کرد خندید و پرسید پس لنگه دیگهاش کو!؟
دوباره بوسیدمش و گفتم بابا واسه روز جانباز پول ندارم واست کادو بخرم، برا همین لنگه دیگهاش نگه داشتم اون روز بهت هدیه بدم!
#داستان_بخوانیم
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ سرد و گرم کردن دل آدم ها
#دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
👳 @mollanasreddin 👳
#آیا_می_دانستید 💡
در زمان گذشته به پزشکان حکیم می گفتن و این حکیمان با دانش محدود و چند جوشانده گیاهی سعی در معالجه بیماران می کردند.
این حکیم باشی ها در نسخه های خود علاوه بر دارو، نحوه مصرف آن و همچنین غذای که بیمار در دوران بیماری باید مصرف کند را نیز ذکر می کردند، این دستورات حکیم همانند وحی منزل بود و باید مو به مو اجرا می شد و فی المثل اگر کسی از شیوه ی درمان بیماری دچار تعجب می شد به او گفته می شد که "حکیم این چنین فرموده است!"
اصطلاح "حکیم فرموده"کنایه از انجام کاری است که شخص مجری براساس امر و دستور یک مقام بالاتر موظف به انجام آن است و خودش در انجام آن هیچ اراده ای ندارد.
👳 @mollanasreddin 👳
دست مرا بگیر، که آب از سرم گذشت
خون از رُخم بشوی، که تیر از پَرم گذشت
سر بر کشیدم از دلِ این دود، شعلهوار
تا این شب از برابر چشمِ ترم گذشت
شوق رهاییام درِ زندانِ غم شکست
بوی خوشِ سپیدهدم از سنگرم گذشت
با همرهان بگوی: «سراغ وطن گرفت
هرجا که ذره ذرهی خاکسترم گذشت»
خورشیدها شکفت ز هر قطره خون من
هر جا که پارههای دلِ پرپرم گذشت
در پردههای دیدهی من، باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورقِ دفترم گذشت
#فریدون_مشیری
👳 @mollanasreddin 👳
سنگريزه ريز است و ناچيز اما اگر در جوراب يا کفش باشد ما را از راه رفتن باز ميدارد
در زندگي هم ؛ بعضي مسائل ريزاند و ناچيز ...
اما مانع حرکت به سمت خوبي ها و آرامش ما ميشوند
کم احترامي يا نامهرباني به والدين ؛
نگاه تحقيرآميز به فقرا ؛
تکبر و فخرفروشي به مردم ؛
منت گذاشتن هنگام کمک کردن ؛
نپذيرفتن عذر خطاي دوستان ؛
بخشي از سنگريزه هاي مسير تکامل ما هستند
آنها را بموقع کنار بگذاريم
تا از زندگي لذت ببريم🌹
👳 @mollanasreddin 👳
🔴 سفال ماندنی، بهتر از کلامی نماندنی
نصف شده نادرشاه افشار، به سید هاشم خار کن (که از علمای بزرگ نجف بود) گفت:من تعجب می کنم که چرا این همه ثروت و شوکت و شهرت و لذت را واگذاشته و به عبادت و نیایش و خارکنی و ریاضت پرداخته ای؟
به راستی چرا از لذت روی برگرفته ای و به ریاضت روی آورده ای سید هاشم خار کن گفت:من هم تعجب می کنم که چگونه و چرا تو از آن همه لذت های عالی و ماندگار اخروی بریده و به لذت های فانی دینوی مانع لذت های عالی دینوی می شود.
به راستی اگر دنیا طلای فانی باشد که نیست و اگر آخرت سفال باقی باشد (بلکه طلای باقی است) بهتر نیست سفال باقی را به طلای فانی ترجیح دهی؟ در حالیکه آخرت طلای باقی و دنیا سفال فانی است.
👳 @mollanasreddin 👳
اين حكايت رو با طلا باید نوشت
و بگذاریمش توی ویترین ذهن
تا بشه سرلوحه زندگیمون!
به ملانصرالدین گفتن آش بردن
گفت: به من چه
گفتند آخه خونه شما بردن
گفت: به شما چه؟
👳 @mollanasreddin 👳
ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ
بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با
جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر.
حکما گفته اند توانگری به قناعت به
از توانگری به بضاعت.
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز
سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
هزاران
خوبی برای امروزتون
وهزاران عشق نثار شما
نازنین دوست
الهی
دلت مثل روز روشن و
مثل برکه آروم باشه
شادی قلبت مداوم
نفست گرم
روزگارت پرعشق
و لبريز از اتفاقات قشنگ باشه
👳 @mollanasreddin 👳
📚#حکایت_شکایت_شراب_فروش
در روزگارانی نه چندان دور، سرمایه داری در نزدیکی مسجد ، رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص نیز برقرار بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد. ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل گردد.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدیدی پیش آمد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید. ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را به جا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید. صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست! بدیهی است که ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند.
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دوجانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت :
راستش نمی دانم چه بگویم؟ سخن هر دو را شنیدم .
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند! و سوی دیگر مرد شراب فروشی است که به تاثیر دعا ایمان دارد!
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر با هر سقوطی
زندگی معنای خود را از دست میداد،
هرگز دانهای به لانه مورچهای نمیرسید.
تنها راهزنی كه دار و ندار ما انسانها
را به تاراج میبرد،
نااُمیدی و اندیشههای منفی خود ماست
👳 @mollanasreddin 👳
قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
- فاضل
👳 @mollanasreddin 👳
پیری به جوانی گفت:
کچل کُن...
برو بالا شهر...
همه فکر میکنن مُد ِ ...!
برو وسط ِ شهر...
فکر میکنن سربازی...
"بیا" پایین شهر...
همه فکر میکنن زندان بودی...!!!
این همه اختلاف...
فقط در شعاع ِ چند کیلومتر.....!
مردم آنطور که تربیت شده اند میبینند
از قضاوت مردم نترس!.....
👳 @mollanasreddin 👳
مواظب زهره دل آدمها باشید!
شمالیها هر وقت میخوان ماهی درست کنند، میگن: "مواظب باش زهرهاش نترکه"، چون اگه زهرهاش بترکه، ماهی تلخ میشه دیگه قابل خوردن نیست...
الان به این نتیجه رسیدم آدما هم زهره دارن اگه یه روزی یه جایی دلشون بترکه، تلخ میشن اونقدر تلخ که دیگه بدرد زندگی کردن هم نمیخورن...
مواظب دل اونایی که دوسشون دارید باشید که نتــــرکه...💔
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- دکتر فرهنگ هلاکویی
👳 @mollanasreddin 👳
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشم
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به پوزش نگهبان درمان شوی
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را
مجوی از دل عامیان راستی
که از جست و جو آیدت کاستی"
فردوسی
👳 @mollanasreddin 👳
افسوس بَرین عُمر گرانمایه
که بگذشت
ما از سر تقصیر و
خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی
پی هم چون شب و روزند
ما شب شدو روز آمد
و بیدار نگشتیم...
سعدس
👳 @mollanasreddin 👳
ما در کدام حلقهی بینهایتیم؟
در برنامهنویسی ، مفهومی وجود دارد به نامِ "حلقهی بینهایت" که اگر چیزی وارد حلقه شد
تا زمانی که دستوری، آن را وادار به توقف و خروج از حلقه نکند تا ابد در آن میچرخد.
مثل موشهای آزمایشگاهی که بیوقفه در استوانههای شیشهای، به دنبال پنیر میدوند.
پنیری که هیچگاه به آن نمیرسند!
این دو اتفاق، شاید به ظاهر برای ما دور از عقل باشد، اما بهترین اشاره است برای بخشهای مهم و تکرار شوندهی زندگیمان!
ما هم بارها در حلقههای بیهوده، دنبال پنیری گشتهایم که همواره دور از دسترس بوده است.
بارها دویدهایم، اذیت شدهایم، سختی کشیدهایم، خار به پایمان رفته است اما باز در همان نقطهی آغاز ماندهایم.
بارها در پی وصل یار تقلا کردهایم، با تصویرش جان گرفتهایم، رؤیا ساختهایم؛ اما هر چه رفتهایم، تصویر بوده و تصور بهجای واقعیت.
گویی سرابی دلفریب را جایگزین دریای مواج کردهایم.
یونگ هم به زیبایی این رفتار را بیان میکند که آنان که از اتفاقاتِ ناگوارِ زندگیِ خود چیزی نمیآموزند، وجدان هستی را مجبور میکنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند تا درسش را بگیرند.
شاید همین نوشته و یادآوری، قاصدی است از کائنات که ما هم نگاهی به اتفاقات تکرار شوندهی زندگیمان بیندازیم؛
که در کدام حلقهی بینهایت، بیهوده میچرخیم و هوس را بهجای هدف دنبال میکنیم.
همین گشتن، دیدن و پیدا کردن پنیرهای توهمی، یعنی توقف آن حلقه.
یعنی جابجایی از سراب به مسیر دریا.
#یونگ
#تکرار_اتفاق
👳 @mollanasreddin 👳