#حکایت_های_بهلول
📚#تاثیر_دعای_بهلول
آورده اند که عربی شترش به مرض (پیسی ) مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به او بمالد . عرب شتر را سوار شده تا به شهر رفته روغن بخرد ، نزدیک شهر به بهلول برخورد نمود و چون سابقه دوستی با او داشت ، به بهلول گفت : شترم به مرض پیسی مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم تا خوب شود ، اما من عقیده دارم که تاثیر نفس تو بهتر است ، استدعا میکنم دعایی بخوان تا شتر من از این مرض نجات پیدا کند بهلول جواب داد : اگر روغن کرچک بخری و با دعای من مخلوط کنی ممکن است شترت خوب شود ، والا دعای تنها تاثیری نخواهد داشت .
👳 @mollanasreddin 👳
از من تا من ، تو گسترده ای!
مرا راهی از تو به در نیست.
زمین باران را صدا می زند ،
من تو را...
👤 سهراب سپهری 🌱
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
چغندر تا پیاز! شکر خدا
ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﯿﮑﺮﺩ.ﯾﮏﺭﻭﺯﻣﺮﺩﻓﻘﯿﺮ ﺑﻪﻫﻤﺴﺮﺵﮔﻔﺖ:
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼﭘﺎﺩﺷﺎﻩﺑﺒﺮﻡ. ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﺩﺭﻋﻮﺽ ﭼﯿﺰﯼﺷﺎﯾﺴﺘﻪی ﺷﺎﻥ ﻭﻣﻘﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺸﺪﻭ ﻣﻦﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ.
ﻫﻤﺴﺮﺵﮐﻪﭼﻐﻨﺪﺭﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺷﺖ،ﮔﻔﺖ :
ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺑﺒﺮ !
ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ:ﻧﻪ! ﭘﯿﺎﺯ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺧﺎﺻﯿﺘﺶ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﮐﯿﺴﻪﺍﯼ ﭘﯿﺎﺯ ﺩﺳﺘﭽﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺮﺩ.
ﺍﺯ ﺑﺪ ﺣﺎﺩﺛﻪ، ﺁﻥﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﺪﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪﮐﻪ ﻣﺮﺩﻓﻘﯿﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﯿﺎﺯ ﻫﺪﯾﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ، ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭘﯿﺎﺯ ﻫﺎ ﺭ ﺍﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﺮﺳﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺑﮑﻮﺑﻨﺪ. ﻣﺮﺩﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺿﺮﺑﺎﺕ ﭘﯽﺩﺭﭘﯽ ﭘﯿﺎﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺗﺎ ﭘﯿﺎﺯ، ﺷﮑﺮﺧﺪﺍ !!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﯿﺪ، ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺷﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﺍﻻﻥﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﻩﻧﺒﻮﺩﻡ!
ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﺣﺮﻑﻣﺮﺩخندهاش گرفت وکیسهاﯼ ﺯﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﻫﺪ! ﻭﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﻋﺒﺎﺭﺕ
( ﭘﯿﺎﺯ ﺗﺎ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ )
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﺗﺮﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﺩ.
👳 @mollanasreddin 👳
یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن
کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را
#فروغی_بسطامی
👳 @mollanasreddin 👳
📚هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید
یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت .
در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد .
پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند .
پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد .
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد .
پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت .
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید
👳 @mollanasreddin 👳
😳مهمان ناخوانده😂
🍎روزی ملا از چند نفر از رفیقانش را دید و آنها را به خانه اش دعوت کرد.
🍏به خانه که رسیدند ملا جلوتر از مهمانها رفت و به زنش گفت: برایم مهمان رسیده چیزی در خانه داریم که از آنها پذیرایی کنیم؟
🍋زن ملا گفت: نه! ملانصرالدین گفت: حالا چه کار کنیم؟ زنش گفت: خوب یک جوری آنها را دست به سر کن. ملانصرالدین گفت: پس برو بگو ملا در خانه نیست.
🍇عیال ملا دم در رفت و گفت: خیلی معذرت می خواهم ملا خانه نیست؟
🍅مهمانها با تعجب نگاهی به هم انداختند و گفتند: اما ما همین حالا با خود ملا بودیم و دیدیم که او آمد داخل خانه.
🍉در این موقع ملانصرالدین سرش را بیرون آورد و گفت: این خانه دو تا در دارد، شاید از در دیگر رفته باشد بیرون.😳😁
👳 @mollanasreddin 👳
🏊شنا کردن🏊
🏵روزی ملانصرالدین کنار استخر آبی ایستاده بود و آه می کشید.
🏵یکی از دوستانش گفت: ملا چرا این قدر ناراحتی؟
🏵ملا گفت: مگر تو نمی دانی؟ چند سال پیش زن اولم افتاد توی همین استخر و غرق شد.
🏵رفیق ملانصرالدین گفت: گذشته ها گذشته، دیگر فکرش را نکن. در عوض زن قشنگ تر و بهتری نصیبت شده.
🏵ملانصرالدین گفت: من هم برای همین ناراحتم وآه می کشم، چون این یکی برعکس اولی اصلاً علاقه ای به شنا ندارد.😅😅😅
👳 @mollanasreddin 👳
چه زیبا گفت #فروغ_فرخزاد..
دلت را بتکان...
اشتباهاتت وقتی افـتاد روی زمین...
بگذار همانجا بماند...
فقط از لابه لای اشتباه هایت،یک تجربه را بیرون بکش...
قاب کن ....و بزن به دیوار دلت..
اشتباه کردن اشتباه نیست......
در اشتباه ماندن اشتباه است..
👳 @mollanasreddin 👳
💞ســـلام. روز خوش.
💞خودتان را دوست داشته باشید،
💞به تواناییهایتان اعتماد کنید .
💞و هیچ زمانی دست از تلاش بر ندارید، 💞اینها بهترین راه مقابله با موانع زندگی است.
💞صبحتون بخیر،
💞روز پر بار و زیبایی را برای شما آرزو میکنم
👳 @mollanasreddin 👳
📔#حکایت_طمع
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار.
شبی در جزیره #کیش مرا به حجره خویش در آورد.
همهی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!!
#سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!!
انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای.
گفتم:
⚘آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا #قناعت پر کند یا #خاکگور
📕#گلستان_سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزگار کودکی یادش بخیر
یاد شبهای خوشو شادش بخیر
زندگی مثل سلامی ساده بود
زندگانی صبح و شامی ساده بود
سفره نان و پنیری داشتیم
در نداری چشم سیری داشتیم
وقت بخشش دست ما لرزش نداشت
مال دنیا انقدر ارزش نداشت
👳 @mollanasreddin 👳
ازدر نیمــه بــازداخل شــد. جناب صمصــام با رنگی پریــده خوابیده بود روی تشک. جلورفت و حال ایشان را پرسید.
- گرسنه ام و چیزی در خانه برای خوردن ندارم.
بدون معطلی رفت یک دســت بریان خرید وبرگشــت. ســید بعد از چند لقمــه، گفــت:خدا خیــرت بدهد،از بی رمقی داشــتم جــان میدادم.
همانطــور کــه نشســته بــود،دید بیشــتراز هــزار تومــان زیرپوســتین زیر پایــش اســت.پرســید:مگــر چیــزی در خانــه نداشــتید؟ یک مقــدار به خودتان برســید.پنج تومــان از این پولها برمیداشــتید و چیزی تهیه میکردید تا اینقدر ضعیف نشوید.
- اینها پول نذری مردم است وصاحب دارد.
رنــگ وروی ســید هنوز ســر جــا نیامده بود مــردعصبانی گفــت:اول اینکــه پــول،نذرمــردم فقیر اســت و کل اصفهان را بگردید مســتحق تر
از شــماپیــدا نمیشــود.در ثانــی خیلــی مردم این پــولرا نذر خود شــما میکنند وبه اینکه شما چطور خرجش میکنید کاری ندارند.
مــن یــک واســطه بیشــترنیســتم. هــر یک شــاهی کــه از ایــن پولها بردارم،صدهزار قدم از امام زمان دورمیشــوم. حالا تو روا میدانی که من برای یک وعده غذای ناقابل، خانۀ امام زمانم را گم کنم
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳