💢ضرب المثل بزخری کردن
مردی گاو خود را برای فروش به شهر برد. چند نفر که با هم شریک بودند، با حیلهگری میخواستند گاو او را از چنگش در بیاورند، و قرار گذاشتند هرکدام از راهی بیاید و به او بگوید: این بز را چند میفروشی؟
حیلهگر اولی آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: قیمت این بز چقدر است؟ مرد ناراحت شد و گفت: مگر کوری؟ این گاو است، بز نیست.
حیلهگر دوم از مسیر دیگری آمد و گفت: ای آقا! این بز فروشی است؟ مرد گفت: این گاو است بز نیست.
سومی هم نزدیک آمد و همین حرف را زد.
مرد با خود فکر کرد: نمیشود سه نفر مختلف، هر سه اشتباه کنند، شاید این که به نظر من گاو است، بز باشد.
چهارمین فرد از راه رسید و گفت: مگر قصد فروش این بز را نداری، چرا آن را نمیفروشی؟
مرد که به شک افتاده بود گاو را به عنوان بز و به قیمت بسیار پایین فروخت.
از آن زمان به بعد ضرب المثل بزخری کردن به کنایه از «کم جلوه دادن قیمت یک کالا» رایج شد.
👳 @mollanasreddin 👳
💢چه کسی جان امام و نسل امامت را حفظ کرد؟
اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَيْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَنَظَرَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَيْهَا وَ إِلَيْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّي قَتَلْتُهَا مَعَهُ دَعُوهُ فَإِنِّي أَرَاهُ لِمَا بِهِ.
ابن زیاد ملعون دستور داد امام سجاد (صلوات الله علیه) را ببريد گردنش را بزنيد، پس عمه اش زينب (صلوات الله علیها) به او چسبيده فرمود:
اى پسر زياد آنچه خون از ما ريخته اى تو را بس است، و دست به گردن زين العابدين (صلوات الله علیه) انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او بر ندارم تا اگر تو او را كشتى مرا هم با او بكشى!
ابن زياد به آن دو نگاه كرده سپس گفت:
علاقه رحم و خويشى (فامیلی) عجيب است به خدا من اين زن را چنين ميبينم كه دوست دارد من او را با اين جوان بكشم؛
او را واگذاريد كه همان بيمارى كه دارد او را بس است....
📚 مثير الأحزان، ص: 91
بحار الأنوار (ط - بيروآخرالزمان ص: 117
الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 117
👳 @mollanasreddin 👳
💢خیلی زیباست، بخونید
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود.
مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت.
حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود:
شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست.
ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند.
او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود:
هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود:
این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
گفت: نان می خوردم، فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
حضرت عیسی علیه السلام فرمود:
در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود.
👳 @mollanasreddin 👳
هیچ شبی💫
پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند🌸🍃
و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امید هرگز نمیمیرد
شبتون بخیر ودر پناه حق🌟
👳 @mollanasreddin 👳
سلام
صبح زیباتون بخیر 🌸
امیدوارم خدا
به زندگَیتون برکت🍃🌸
به قلبتون مهربانی
به روحتون آرامش
به جانتون سلامتی بده
و از نعمتهای بیکرانش
همیشه بهره مندتون کنه
در پناه لطف خدا
دوشنبه تون زیبا 🌸
👳 @mollanasreddin 👳
💢 گناهان خود را کوچک نشمارید!
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد.
یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند!
📗 بحارالانوار، ج 73، ص 346
👳 @mollanasreddin 👳
💢 وقتی از آستانه پنجاه سالگیم گذشت فهمیدم هر چه زیستم اشتباه بود !
هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد .
حالا می فهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال ، با اهمیتتر از شادی نیست حالا میفهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم ، نیستند
حالا می فهمم استرس، تشویش ، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده ، وحشت از عقب ماندن ، دلهره تنهایی ، نگرانی از غربت، غصه های عصر جمعه ، اول مهر ، ۱۴ فروردین ، بیکاری و . . . .
هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظه های هدر رفته ام را داشتند .
حالا می فهمم یک کبد سالم چند برابر لیسانسم ارزشمند است. کلیه هایم از تمامی کارهایم ، دیسک کمرم از متراژ خانه ، تراکم استخوانم از غروب های جمعه ، روحم از تمام نگرانیهایم ، زمانم از همه ناشناختههای آینده های نیامده ام ،شادیم از تمام لحظه های عبوسم ،امیدم از همه یاس هایم ، با ارزش تر بودند.
حالا می فهمم چقدر موهایم قیمتی بودند
و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل های دنیا را دارد .
هیچگاه به دنبال خبرهای بد و حرفهای اعصاب خُردی نباشید چون تمامی ندارد ...
دنبال شادی باشید ...
بگذارید ذهنتان نفس بکشد ...
👳 @mollanasreddin 👳
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
#شعر
#مولانا
👳 @mollanasreddin 👳
💢چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن
این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و میگفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ...
چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ...
ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره .. می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ...
اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو میکرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...
از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه.
👤 #حسین_حائریان
👳 @mollanasreddin 👳
💢انسانیت
خانم و آقایی در شهر میانه آذربایجان شرقی بە میدانی که کارگران در آن می ایستند تا کاری پیدا کنند،میروند و میگویند به سه کارگر نیاز دارند
ولی بیشتر از بیست هزار تومان برای یک روز کار به آنها نمیدهند
خیلی ها عقب گرد میکنند و نمیروند
ولی از میان آن همه کارگر سه نفر که نیاز مند بودند به ناچار برای بیست هزار تومان همراه آن زن و مرد میروند که کار کنند
وقتی به خانه آن زن و مرد میرسند حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرند سپس یکی از کارگران میگوید که کار ما را بگویید تا کار کنیم
صاحبکار میگوید ما کاری نداریم که انجام بدهید فقط چند لحضه صبر کنید تا دستمزدتان را بیاورم بدهم پس از دقایقی صاحب خانه با شش میلیون تومان پول نقد وارد اتاق میشود و به هر نفر از کارگران دو میلیون تومان میدهد
و میگوید که این شش میلیون پول مسافرتمان بود که نرفتیم و شما که به خاطر بیست هزار تومان مجبور شدید بیایید کار کنید حتما خیلی نیازمندید و این پول را به شما میدهیم که شاید خدا هم از ما راضی باشد.
👳 @mollanasreddin 👳
💢قضاوت اشتباه نکنیم
باورش برایم سخت است!
اینکه از نگاه مردم قضاوت میشوم،
آنها یک حرف را در چند ثانیه میزنند و من ساعت ها جلوی آینه فقط نگاه خودم میکنم؛
دیروز بود، داشتم از خیابان رد میشدم
دونفر از کنارم عبور کردند و ناخودآگاه صدایشان را شنیدم؛
یکی از آنها میگفت چقدر دماغش بزرگ است،
چه قد کوتاهی دارد،اصلا کفش هایش به لباسش نمیخورد آنها رفتند
ولی تا ساعت ها جملات آن دونفر بارها در ذهنم مرور شد؛
اصلا از آن لحظه به بعد اعتماد به نفسم را از دست دادم،
میدانم که نباید برایم مهم باشد
اما مگر دست من است؟
آن روز به هر سختی که بود سر به زیر به خانه برگشتم،دیگر یادم نمیاید آن کفش ها را پوشیده باشم!
آن روز ساعت ها خودم را نگاه کردم و تمام معایبم را نوشتم.
کمی با خودم حرف زدم و درد و دل کردم
و خودم را قانع کردم که حرف ها و رفتار های مردم برایم مهم نباشد.
فردایش به خیابان رفتم؛
لباس هایی را که دوست داشتم پوشیدم سرم را بالا گرفتم و با اعتماد به نفس راه رفتم دیگر حرف های مردم برایم اهمیتی نداشت خودم بودم،خود واقعی من!
کاش یاد بگیریم که آدم ها یک حریم خصوصی دارند،
کاش یاد بگیریم که درباره همه چیز نظر ندهیم،
کاش برای یکدیگر احترام قائل باشیم؛
این روز ها دنیا و این جهان یک مشکل بزرگ دارد؛
و آن هم این است که آدم ها بدون فکر کردن و بدون تحقیق کردن هر حرفی را میزنند.
ولی یادتان باشد ممکن است شما از روی شوخی یا حتی از روی دلسوزی حرفی را بزنید
ولی همان حرف ممکن است یک آدم را به سمت تنهایی و به سمت افسردگی هدایت کند،
پس مراقب حرف زدن های خودمان باشیم
پس تا وقتی از ما نظر نخواستن سکوت کنیم!
گاهی سکوت کردن سخت است ولی لطفا برای اینکه دلی را نشکنید سکوت کنید.
✍ #پیمان_چینی_ساز
👳 @mollanasreddin 👳
هر یک از دایره جمع به راهی رفتند
ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم . . .
#سعدی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
💢آبروی واقعی در دین
آبرو بر دو نوع است:
1آبروی بشر نزد خدا،
2آبروی بشر در نزد بشر.
آبروی بشر در نزد خدا در صورت گناه، میریزد و در این حالت است که اعتبار مخلوق در نزد خالق کم میشود و دعای او سخت مستجاب شده و رزق و روزی او کم میشود. که این گناه در صورت اجازه خدا مبنی بر آشکار شدنش در نزد مخلوق، باعث آبروریزی در نزد مخلوق هم میشود.
مثال⇦ کسی رابطه نامشروعی دارد این گناه باعث آبروریزی او نزد خدا میشود و اگر خدا این گناه او را علنی کند، باعث مفتضح و رسوایی آن فرد در بین خلق میشود. اما بسیاری از ما آبرو را از دایره گناه خارج کردهایم و آن را مربوط به عرف و چیزهای بیارزش میدانیم.
مثال⇦ مردی به علت ناتوانی مالی احساس میکند، اگر برای پسرش در تالار عروسی نگیرد، آبروی او خواهد رفت. درحالیکه این موضوع اصلا ربطی به آبرو ندارد.
و انسان، محبوبشدن در نزد مردم و پرهیز از حرف و حدیث آنها را آبرو تلقی میکند؛ که هرگز چنین نیست. بلکه باید تبتل از مردم کند (از مردم ببرد و نظر مردم برای او اهمیتی نداشته باشد) و در اجرای فرمان خدا، حرف و حدیث مردم را وقع و ارزشی ننهد. چون این مرد، تعریف و مصداق آبرو را به درستی نمیداند. لذا از کسی قرض میکند و درحالیکه میداند قدرت بازپرداخت قرض را ندارد، برای حفظ آبرو زیر بار بدهی میرود.
در حالی که نمیداند، بزرگترین آبروریزی قرضی است که انسان از پرداخت آن عاجز باشد. معصیتی بزرگتر از این نیست که انسان، با بدهی و دِین٬ از دنیا برود که بزرگترین آبروریزی است.
👳 @mollanasreddin 👳
💢کوزه زهر یا عسل؟
روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت. یک روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
👳 @mollanasreddin 👳
💢 جعده به آرزویش نرسید
امام حسن(ع) بسیار زیبا، دارای سخاوت و نسبت به خانواده مهربان بود.
معاویه چندین بار علیه امام توطئه کرد ولی نتیجه نداشت.تصمیم گرفت به وسیله همسر امام حسن(ع)، جَعده (دختر اشعث)، ضربه اش را بزند.
به او گفت: اگر به امام حسن زهر بدهی، صدهزار درهم به تو می دهم و تو را به عقد پسرم یزید در می آورم. روزی امام حسن(ع) روزه دار و آن روز بسیار گرم بود و تشنگی بر ایشان اثر کرده بود در وقت افطار، جعده شربت شیری برای حضرت آورد، که از قبل، آن را زهرآلود کرده بود.
وقتی حضرت آشامید، احساس مسمومیت کرد و گفت: انالله و انا الیه راجعون، سپس رو به جعده کرد و فرمود: ای دشمن خدا، خدا تو را بکشد، به خدا سوگند بعد از من نصیبی نخواهی داشت، او تو را فریب داد، خدا تو و او را به عذاب خود خوار کند.
به روایتی دو روز، زهر در وجود مبارک امام اثر کرد و حضرت در سن 48 سالگی به شهادت رسید.
اما جعده به خاطر طمع به مال و زن یزید شدن آرزویش را به گور برد. معاویه گفت: وقتی به حسن بن علی(ع) وفا نکردی چطور به یزید وفا کنی؟! و به وعده هایی که به او داده بود عمل نکرد؛ و جَعده با خواری و ذلت از دنیا به درک واصل شد.
(منتهی الامال، جلد1، ص231)
👳 @mollanasreddin 👳
آسمان صاف و شب آرام💫
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب ...🍃
شب_دوشنبتون_بخیر🌸💫
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
💘دلبرانه ای برای تو 💕
💝کانالی مخصوص عاشقان و شاعران💝
🌿https://eitaa.com/joinchat/1220018528C979b40fb7e
سه شنبه تون به طراوت شبنم🌸🍃
وبه شادابی وزیبایی گلها🌸🍃
در زندگی هیچ چیز
مهم تر از این نیست
که قلباً در آرامش باشیم🌸🍃
الهی همیشه قلبتون
پـر از عشــق و آرامش باشـه🌸🍃
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 لات محل؛ جعفر پلنگ
امام رضا خیلی مَرده...
من فقط یه دونه غذا می خواستم ...
استاد دکتر راست نژاد؛ روایت کرامت حضرت رضا علیه آلاف التحیه و الثنا
👳 @mollanasreddin 👳
💢 انسان موحد حرص و جوش نمیخوره!
شخصی به ماشینتون میزنه و خساراتی وارد میکنه. اگه این شخص رو مستقل بدونیم، کما اینکه غالب آدما اینطوری هستن، مؤدبانهترین الفاضی که براش بهکار میبریم ایناست: مگه کوری؛ کی به تو گواهینامه داده؛ اه از این شانس ما و... اما انسان موحد، این شخص رو تجلی و ظهوری از حضرت پروردگار میبینه که در کسری از ثانیه، میلیاردها معادله و حرکت رو در این عالم تغییر میده تا یه رفتار شکل بگیره.
وقتی اون شخص رو تجلی خدا دید، دیگه حرص نمیخوره و با خودش اینطور محاسبه میکنه: من امروز کاری کردم که خدا از درِ جلال خودش با من مواجهه کرد و این مرد که به ماشین من ضربه زده، تجلی جلال خداست؛ و او هم یه کاری کرده که خدا اینجور راه رو براش بسته و من تجلی جلال خدا برای اون هستم، وقتی اینجوری محاسبه کرد، هرگز حرص و جوش نمیخوره و طغیان و ستم نمیکنه بلکه با حال استغفار متوجه درگاه الهی میشه که خدایا چه جرمی مرتکب شدم که تو امروز اینجوری راه رو بر من بستی. بنابراین در قدم اول رفتار خودش رو مرور میکنه که کجا دل شکسته یا حق چه کسی رو ضایع کرده تا اشتباهاتش رو جبران کنه.
📚 از کتاب در جستوجوی ثریا
👳 @mollanasreddin 👳
چنین است رسم جهانِ جهان
همی راز خویش از تو دارد نهان
نسازد تو ناچار با او بساز
که روزی نشیب است و روزی فراز...
#فردوسی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
💢مثبت یا منفی؟
آقای رابرت رزنتال سالهاپیش یک فرضیه داشت و یک سوال:
آیا انتظارات مثبت یا منفی ما از دیگران روی عملکردشان تاثیر میگذارد؟
او یک آزمایش عجیب طراحی کرد. به جای انسانها به سراغ موشها رفت.
تعدادی موش را رندوم انتخاب کرد و به دو دستهی مساوی تقسیمشان کرد.
روی یک دسته لیبل بسیار باهوش زد و روی دستهی دیگر لیبل بسیار خنگ.
معیار خنگ یا باهوشی برای موشها هم به عملکردشان در بیرون آمدن از یک هزارتو بستگی داشت.
صد البته که هیچکدام از این موشها واقعا مورد آزمایش قرار نگرفته بودند و خنگ یا باهوش نبودند.
همه شان موشهای متوسط داکوتای شمالی بودند. بعد این موشها را به عدهای آزمایشگر داد و به آنها گفت یک دسته موش خنگ داریم و یک دسته باهوش. آن ها را در هزارتو بگذارید و نتایج ازمایش را ثبت کنید.
نتیجه باورکردنی نبود، موشهایی که برچسب باهوش خورده بودند دو برابر بهتر از موشهایی که برچسب خنگ داشتند، معمای هزارتو را حل کردند.
خب دیدید قانون راز درست بود؟
دیدید افکار روی زندگی شما تاثیر میگذارند؟
دیدید نیروهای ماورایی وجود دارند؟
طبیعتا هیچکس در جامعهی علمی چنین توضیحاتی را از آقای رزنتال قبول نمیکرد، نتیجتا آقای رزنتال به دنبال دلایل واقعیتری گشت.
کلید معما چه بود؟
ظاهرا انتظارات مثبت و منفیای که آزمایشگران از موشها داشتند، ترجمه شد به مجموعهای از رفتارهای بسیار کوچک که منجر به چنین تغییر عظیمی در نتیجه شدند.
ظاهرا با ملایمت بیشتر جابجا کردن و در دست گرفتن موشها باعث بهبودعملکردشان میشود. و خب دانشمندانی که حس میکردند مجموعهای بسیار باهوش از موشها را در دست دارند با آنها با ملایمت بسیار بیشتری رفتار میکردند و همین در نهایت باعث تغییر عملکرد موشهای با برچسب مثبت میشد.
بیایید به اثر انتظارات در زندگی و عملکرد روزمرهمان بپردازیم.
برقراری ارتباط چشمی، لمس، جهت قرارگیری بدن، لبخند زدن یا نزدن و حتا حسی که چشمها منتقل میکنند میتواند، انتظارات ما را به دیگران منتقل کند بدون این که نیاز باشد کلمهای صحبت کنیم و آن ها این را درک خواهند کرد و این روی عملکردشان اثر میگذارد.
مثلا در سالن اگر دروازه بان اعتماد داشته باشد به من و کوتاه کار کند ،من اعتماد به نفس بیشتری میگرم تا این که بلندبفرستد توپ را میان مدافعان حریف.
دروازه بان نگفته به من که به بازی تو اعتماد ندارم اما این حس را منتقل کرده است، نتیجتا این شک به من هم منتقل میشود و خب در موقعیت بعدی از متوسط عملکردم پایین تر میآیم.
این ایده وقتی جالب میشود که به اثر جمعی آن فکر کنیم.
من فکر میکنم ما ایرانیها فرهنگ تمیز نگه داشتن ساحل را نداریم، پوست یکی از تخمهها که می افتد روی زمین، خم نمیشوم بردارم. نفر بعدی.میآید پوست تخمه را میبیند. و ترجیح میدهد پلاستیک آشغالهایش را برندارد و به همین شکل.
حالا فقط تصور کنید که همهی این جو منفی(به حق) که در مورد فرهنگ جمعی در شبکههای اجتماعی وجود دارد میتواند، چه اثر منفی بزرگی روی زندگی روزمره همه ما ایجاد کند.
فقط یک لایی کشیدن کافی است که تا یک اتوبان به هم بریزد.
توییتهای پرناله در توییتر احتمالا اثرشان بیشتر از این حرفهاست، متاسفانه. غر زدن کار را خراب میکند.
همیشه آخرین تکهی دومینوی اتفاقات منفی روی سر خودمان میافتد پس بیایید آغازگر منفی ها نباشیم.
قرار نیست اینجا دنیا را اصلاح کنیم
اما خب مهم است که شناخت بهتری از عملکرد و اثرمان روی محیط داشته باشیم.
نتیجتا اگر فکر میکنید این متن میتواند زندگی دوستی را بهتر کند، از به اشتراک گذاریاش دریغ نکنید
صدرا علی آبادی
👳 @mollanasreddin 👳
💢چه بچههایی در آینده پولدار میشوند؟
در ۱۹۶۸ محققان تحقیقاتی بر روی دانشآموزان ۱۲ ساله انجام دادند که در شش ردهی مختلف بودند و در آن اثر هوش، شخصیت، رفتار، حالتهای اجتماعی و وضعیت اقتصادی والدینشان را مورد بررسی قرار دادند.
سپس تا ۴۰ سال بعد همچنان پیگیر رفتار آنها بودند.
دانش آموزانی که معلمشان آنها را سختکوش و ساعی میدانست و دلشان میخواست که شغلهای با اعتبار و با پرستیژ داشته باشند، در بزرگسالی نتوانسته بودند پول زیادی به دست بیاورند.
بالاترین درآمدها برای بچههای سرکش و شیطان بود.
بچههایی که قوانین را رعایت نمیکردند و همیشه با والدین سر جنگ داشتند
به عنوان یک بزرگسال پول بیشتری به دست آورده بودند.
نویسندهٔ تحقیق دربارهٔ اینکه چرا بچههای قانونشکن ۱۲ ساله در بزرگسالی بیشتر درآمد کسب میکنند، عنوان کرد که فقط یک دلیل وجود دارد و آن، این است که آنها از اینکه در مورد حقوق بیشتری به مذاکره بنشینند نمیترسیدند.
همچنین دلیل ممکن دیگری که وجود دارد این است که آنها ارزش رقابت را میدانند.
تحقیقی که در سال ۲۰۱۲ در مجله شخصیت و روانشناسی جمعیت چاپ شد. عنوان کرد که مردم سازگار، پول کمتری نسبت به بقیه در میآورند.
در کل، بچههایی که تمایلی به پیروی کردن از قوانین ندارند بیشتر در آینده کارآفرین، خلاق و میلیونر میشوند.
اگر یک بچه سرکش و مبارز دارید... به او یکدل بودن وبا خدا بودن را یاد دهید تا مهربان باشد و وقتی خیلی از مسیر اصلی زندگیاش خارج می شود مراقب نتایج کارش باشد.
اما او را از شکستن یک یا دو قانون در زندگیاش دلسرد نکنید
👳 @mollanasreddin 👳
💢یک راز
روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمیتوانست به خار پشت نزدیک شود.
خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد.
روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند.
خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد.
هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.
کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود.
خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم.
باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟
چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی.
اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
👳 @mollanasreddin 👳
ای مهر تو جان آفرینش
نعت تو زبان آفرینش
لطف تو چمن طراز امکان
خشم تو خزان آفرینش
جودت همه بخش عالم کون
علمت همه دان آفرینش
با لقمه همت تو بس تنگ
میدان دهان آفرینش
همتای تو بهترین خطابش
بی نام و نشان آفرینش
در جنب تعینت دو عالم
بهمان و فلان آفرینش
تا گوهر فطرت تو گردید
آیین دکان آفرینش
تیزی بگذاشت تیغه صنع
در کاوش کان آفرینش
ناشی ز هوای جلوه تو
ارخای عنان آفرینش
در ضمن شمردن عطایت
افلاج بنان آفرینش
اندیشه احتمال شانت
زآنسوی گمان آفرینش
مهمانی میزبان جودت
عید رمضان آفرینش
شمشیر کمال تو نیامد
محتاج فسان آفرینش
معراج تو در هوای لاهوت
حد طیران آفرینش
با طالع حاسد تو همزاد
فوج حدثان آفرینش
با نطفه دشمن تو توأم
صد مرثیه خوان آفرینش
امکان وجود دشمن تو
زنار میان آفرینش
عیسی مگس و تکلم تو
حلوای دکان آفرینش
صافی شکر شفاعت تو
قوت مگسان آفرینش
با دیدن آب گوهر تو
دفع یرقان آفرینش
تأثیر ملال غیبت تو
وجه خفقان آفرینش
نعلین تو تاج قاب قوسین
تمکین تو شان آفرینش
در بازوی قدرت تو مضمر
صد زور کمان آفرینش
با علم تو آشنا نیفتاد
یک مسئله دان آفرینش
نظاره چهره حسودت
وجه غشیان آفرینش
افسانه سرنوشت خصمت
تزریق بیان آفرینش
با مستی شوق تست عرفی
از بیخبران آفرینش
در مغز دماغ او خبر نیست
از عنبر و بان آفرینش
دعوی کن نعت لایق تو
رسوای جهان آفرینش
دارد بعنایت تو عرفی
حرفی ز زبان آفرینش
برخیز که شور کفر برخاست
ای فتنه نشان آفرینش
#شعر
#عرفی_شیرازی
👳 @mollanasreddin 👳