eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️امان نامه برای فرزندان ام البنین سلام الله علیها 🔻شمر با حضرت ام البنین سلام الله علیها از یک قبیله بودند. عصر تاسوعا شمر در برابر یاران امام حسین علیه السلام ایستاد و فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود. 🔺حضرت عباس و برادران ایشان که نزد اباعبدالله ع نشسته بودند سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند: «پاسخ او را بدهید، هرچند که فاسق است.» حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه می‌گویی؟» 🔸شمر گفت: «ای پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان را به‌خاطر حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید تا در امان باشید.» ♦️حضرت عباس ع و برادرانشان پاسخ دادند : «دستت بریده شود ای شمر. امان‌نامه آورده‌ای؟ خداوند تو و امان‌نامه‌ات را لعنت کند. ای دشمن خدا! از ما می‌خواهی که برادرمان حسین ع فرزند فاطمه زهرا س و رسول خدا ص را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!» 🔸شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس علیه السلام و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا می‌گفت، به لشکرگاه خودش برگشت.
🔴 یک داستان یک پند هر کسی‌که به مقام قرب الهی رسیده است، با یک عمل آن درب بر روی او گشوده شده و معمولا با اتفاقی همراه بوده است. مانند دوری از یک موقعیت گناه، یا یک بخشش، یا یک صبر و... که به آن تغییر مبدا میل می‌گویند؛ که امری آسمانی است. مثال: کسی‌که می‌داند، کبوتر بازی بد است، ولی نمی‌تواند این کار را رها کند، در لحظه‌ای کار نیکی می‌کند که مقبول خدا می‌افتد و خدا مبدا میل او را عوض می‌کند و در یک روز از کبوتر متنفر می‌شود و آن را رها می‌کند. طوری که امروز به کار دیروز خود می‌خندد. یکی از اساتید اخلاق حقیر که از اولیاالله بود پرده از راز زندگی خود برداشت. گفت: روزی در ایام جوانی از کوچه‌ای رد می‌شدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه‌ی من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند٬ از دست آن‌ها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را به من خالی کرد. به‌خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت. از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد٬ از اتفاق آن روز بود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️آماده شدن عمر سعد برای جنگ با سیدالشهدا علیه السلام 🔺در عصر روز نهم محرم عمر بن سعد به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا داد : ‌ای لشکریان خدا! سوار شوید و به بهشت بشارت دهید. پس کوفیان خیمه‌های امام حسین(ع) و یارانش را محاصره کردند. 🔸هیاهو و سر و صدای لشکر که بلند شد، حضرت زینب سلام الله علیها، خدمت برادر رفت و فرمود: «آیا صداهایی که نزدیک می‌شوند را می‌شنوید؟‌» امام فرمود: «هم‌اکنون جدم رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [به زودی] نزد ما خواهی آمد.‌» 🔹سپس امام(ع) به حضرت عباس(ع) فرمود: «جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه می‌خواهند و برای چه به پیش آمده‌اند؟‌» حضرت عباس(ع) با بیست سوار نزد سپاه دشمن آمد و فرمود: «‌چه رخ داده و چه می‌خواهید؟‌» ♦️گفتند: «‌فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.‌» عباس(ع) فرمود: «‌از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله(ع) رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.‌» پس عباس(ع) به تنهایی نزد امام حسین(ع) آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. ◾️امام(ع) به حضرت عباس(ع) فرمودند: «‌اگر می‌توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا می‌داند که من نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می‌دارم.»
📖 جان، آجودان ستاد ارتش بود، از صبح که از خانه بیرون آمده بود ریگی در پوتین‌اش حس می‌کرد! با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشه‌ای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، پوتین خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود! سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سرانجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد پوتین را دربیاورد که ... گلوله‌ای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید! 😳😔 جان، حالا ریگ را قاب کرده و هر روز می‌بوسد! 😊 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا ▪️امام حسین علیه السلام پس از مهلت یک شبه، یاران را جمع کرده و فرمودند که دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست‌درازی نکنند. یاران خار‌ها و هیزم‌های بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند تا صبح عاشورا آتش زنند. 🔺سپس فرمودند: « من یاران و همراهان وفادار و بهتر از یاران خودم و خانواده‌ای نیکوکارتر و دل‌بسته‌تر از خانواده خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به‌خوبی می‌دانم. شما را آزاد می‌گذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه‌جا را پوشانده است، این تاریکی را مرکب راهوار خویش بسازید و بروید.» 🔻همچنین فرمودند: «هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرید و در این تاریکی شب بروید و من را با این گروه (دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکرده‌اند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.» ♦️پس از خطبه امام حسین علیه السلام و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگ یاران جوشید. آن‌ها یکی‌یکی بلند شدند و اعلام وفاداری کردند. امام حسین ع در پاسخ یاران فرمودند: «پس بدانید همه شما کشته خواهید شد و هیچ‌کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداح عراقی چه غوغایی برای آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام از زبان مادرش حضرت ام‌البنین به زبان فارسی، به پا می‌کنه
⭕️سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا ▪️امام حسین علیه السلام پس از مهلت یک شبه، یاران را جمع کرده و فرمودند که دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست‌درازی نکنند. یاران خار‌ها و هیزم‌های بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند تا صبح عاشورا آتش زنند. 🔺سپس فرمودند: « من یاران و همراهان وفادار و بهتر از یاران خودم و خانواده‌ای نیکوکارتر و دل‌بسته‌تر از خانواده خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به‌خوبی می‌دانم. شما را آزاد می‌گذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه‌جا را پوشانده است، این تاریکی را مرکب راهوار خویش بسازید و بروید.» 🔻همچنین فرمودند: «هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرید و در این تاریکی شب بروید و من را با این گروه (دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکرده‌اند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.» ♦️پس از خطبه امام حسین علیه السلام و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگ یاران جوشید. آن‌ها یکی‌یکی بلند شدند و اعلام وفاداری کردند. امام حسین ع در پاسخ یاران فرمودند: «پس بدانید همه شما کشته خواهید شد و هیچ‌کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید.»
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀مستقیم از چــــــــین خرید کن!😳 میدونستی تو هم با یه سرمایه کم میتونی از چین محصولات با سود بالا وارد کنی توی سنجاق کانال صفر تا صدشو توضیح دادم فرصتُ از دست نده🥳 🙋🏻بیا اینــجا تا بهت بگم از کی و کجا خرید کنی تا بتونی سود داشته باشی همه آموزشا اینجاست 👇 https://eitaa.com/joinchat/2217279826Cce41f12cdc 💎 بیا اینجا سودها رو💵 خودت ببین👆
⁉️ چگونه می شود با یک قطره اشک بر سیدالشهداء(ع)،گناهان بخشیده شود... 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 🐫 سيد بحرالعلوم به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (ع) گناهان را مى آمرزد، فكر مى كرد. 🐎 همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سوار بر اسب است به او رسيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرورفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد جواب را بدانم. 🤔 سيد بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر مى كنم كه چطور مى شود خداوند، اين همه ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء(ع) مى دهد؟ 👣 مثلا در هر قدمى كه در راه زيارت برمى دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى يك قطره اشك، تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود. 👑 آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن! من براى شما مثالى مى آورم تا مشكل حل شود. سلطانى به همراه درباريان خود به شكار رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد. 🐑 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چادر، پيرزنى را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه، گوسفندی داشتند و از راه مصرف شير اين گوسفند، زندگى خود را مى گرداندند. 🍖 وقتى سلطان وارد شد او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن گوسفند را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد. ⁉️ در نهايت از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟ 👈 يكى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. 👈 ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. 👈 يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. 😐 سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم، آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. 👌 بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (ع) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد. 👈 پس اگر خداوند به زائرين و گريه كنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجب نمود. چون خداوند كه خدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء(ع) بدهد، پس هر كارى كه مى تواند انجام مى دهد. ⚠️ يعنى باصَرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت درجاتى عنايت مى كند و در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى داند. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد. 📗 منبع:‌ العبقرى الحسان، ج۱، ص۱۱۹. 👳 @mollanasreddin 👳
💎خیلی سال پیش از یکی پرسیدم بزرگ ترین اشتباهی که تو زندگی انجام دادی چیه؟ فکر کرد. خیلی فکر کرد و گفت مفت از دست دادم. گفتم چی رو از دست دادی؟ گفت چیزی که فکر می کردم همیشه دارم. می دونی آدم وقتی چیزی رو داره حواسش پرت نداشته هاش میشه. میگه اینکه هست. بذار برم سراغ باقی چیزا ... حواسش نیست چیزی که داره شاید با ارزش تر از تمام چیزایی باشه که دنبالشونه. یه نگاه بهش کردم و گفتم نمی شد دوباره به دستش آورد؟ یه لبخند تلخ زد و گفت نه ... برای من نمی شد. شاید خیلی چیزا رو بشه بعد از دست دادن دوباره داشت ولی دل آدمیزاد رو نمیشه. اینکه خیلی ساده دل کسی رو به دست آوردیم دلیل بر بی ارزش بودنش نیست. بعضی چیزا رو وقتی نداشته باشی تازه ارزش شون مشخص میشه! پس بذار خیلی راحت بهت بگم... بعضی وقتا همین که چیزی رو از دست ندی کافیه. 👳 @mollanasreddin 👳
💠 🔊 🔰 پاسخ به شبهه «عزاداری و بررسی روایات نهی از آن» 🔻"ردّیه" پاسخی به شبهات بنیادین، اساسی و پایه‌ای است؛ شبهاتی که سبب ایجاد شک و تردید در مبانی و بنیادهای اعتقادی، باورهای مهم و تأثیرگذار دینی شده و ذهن و عاطفه‌ مخاطبان را با چالش روبرو می‌کند. 🔻عزاداری و تشکیل مجالس عزا بویژه برای اولیاء الهی و شهدا، در روایات شیعه امری جایز، ‌پسندیده و همراه با فضیلت‌های بسیار است و بسیاری از مضامین روایات اهل‌سنت نیز بر مشروعیت آن گواه است. لیکن برخی تلاش دارند که بر محور بعضی از روایات ضعیف، شبهاتی در زمینه مشروعیت آن مطرح کنند که در این متن با عنوان «عزاداری و بررسی روایات نهی از آن» ضمن بررسی تفصیلی روایات، به این شبهات پاسخ داده خواهد شد. 🖇دانلود رایگان ردیه جلد 2 پاسخ به شبهه «عزاداری و بررسی روایات نهی از آن» ◄مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات (حوزه‌های علمیه) 📚 @ketab_Et
💎توی شهربازی، باید نیم ساعت سه ربعی بایستی توی صف، برای اینکه سه دقیقه توی هوا تاب بخوری، دور تا دور بچرخی و جیغ بکشی. تا بیایی کیفش را ببری، می بینی بازی تمام شده است. درها را باز می کنند که خوش گلدی. آن وقت از آن بالا نگاه می کنی به جمعیت مشتاق توی صف که با چشم های وق زده شان دارند دقیقه شماری می کنند که نوبتشان برسد و تازه می فهمی که پاهایت دارد از خستگی ذوق می زند. به گمانم عشق، همین است. یک صف طولانی در شهربازی، سه دقیقه شادی و یک عمر درد. سهم آدم هایی می شود که توی صف اش ایستاده باشند یا حداقل یکی برایشان جا گرفته باشد. بعد که نوبت شان شد، بعد که چیزی توی قلب شان تپید، بعد که سه دقیقه زندگی شان به جیغ و شادی چرخید، می شود درد. دردی که به عطر ها حساس است. به تصاویر حساس است. به قصه ها حساس است. عشق درد است. دردی که درمان نمی شناسد.... 👳 @mollanasreddin 👳
. توی مترو، زن دستفروش شتابان و پرانرژی ساک سنگین جوراب‌ها را گذاشت زمین، بعد ناخن کشید به جوراب نازکی که دستش را در آن فرو کرده‌ بوده که نشان بدهد جنس جوراب خوب است و به‌این سادگی تن نمی‌دهد به پارگی و دررفتگی. اما... جوراب پاره شد، در رفت! دقیقا همان خراش ناخن، جوراب را توی دست زن سوراخ کرد. زن یک نگاه به جوراب کرد، یک نگاه به بقیه، هول‌هول جوراب را از تن دستش درآورد. خواست ساک را بردارد و از در باز مترو بپرد پایین که زنی گفت: "دو جفت" و مکث کرد "از همون!" دستفروش برگشت. مردد دو جفت جوراب‌ از توی ساک درآورد و داد به زن. زن خریدار با خنده گفت: "لااقل از این بیشتر عمر می‌کنم." یاد گرفتم. توی بازار، پسرکی ظرف شیشه‌ای را کوبید به ستونی حلبی که نشان بدهد نمی‌شکند. شکست. خریدم. خریدم که بدانم مقاوم‌ترم از ظرف، که بگویم در دنیایی که ظرف‌ها نمی‌شکنند و جوراب‌ها درنمی‌روند آدم‌ها خیلی ضعیف، شکننده، از هم‌وارَونده به‌ نظر می‌رسند. پس چه خوب که ظرف‌ها می‌شکنند! توی یکی از بدترین روزگاران زندگی‌ام بودم. حالم خراب بود، خراب. ظرف را خریدم و به خودم گفتم این ظرف یک روز می‌شکند و اگر تو قبل از آن نشکستی، جایزه داری پیش خودم! "آخرین برگ" قصه دخترکی بود که فکر می‌کرد با افتادن آخرین برگ از درخت بیرون از پنجره خواهد مرد، نقاش یک برگ روی دیوارِ پشت درخت کشید، امید برگشت به دخترک. بحث، بحث دوام است. در دنیایی که همه سعی می‌کنند جنس پردوام و عُمری بسازند و بدهند توی بازار، آدمیزاد باید روی خودش کار کند و آخرین سامورایی بماند. آدمیزاد باید جنسش را مرغوب کند، باید پوستش را کلفت کند، باید دلش را دریا کند. "دووم بیار عزیز!" اگر مدام ناخن می‌کشند روی تنت، اگر مدام روحت را می‌کوبند به ستون حلبی، اگر می‌خواهند محکت بزنند... دوام بیاور، تو مقاوم‌تری. این بهار را بجنگ، تابستان را تاب بیاور... بعد به خودت جایزه بده که بیشتر مانده‌ای از خیلی چیزها. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چهار شهید ایرانی عاشورا ▪️ عاشورا صحنه دلاوری مردان بزرگی در رکاب سیدالشهدا علیه‌السلام بود، روایت شده در میان یاران حضرت، ۴ ایرانی نیز حضور داشتند، چهار ایرانی که هرکدام به نوعی مسیرشان به کربلا افتاده بود.
صدقه دادن برای سلامتی امام زمان در شب عاشورا(1).mp3
4.11M
🔘 صدقه دادن برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در شب و روز عاشورا 🏴 امشب و فردا که فشار بر قلب مقدس امام زمان (عج) به حداکثر می‌رسد، برای سلامتی ایشان صدقه کنار می‌گذاریم. ☑️ نقل شده است که علامه امینى صاحب کتاب ارزشمند الغدیر، در شب‌های تاسوعا و عاشورا مدام صدقه می‌داده و می‌فرمودند: 🔸 در این ایام فشار زیادی بر قلب حضرت صاحب(عج) وارد می‌شود. 🏷 عجل الله تعالی فرجه
. چند سال پیش، توی یک خانه‌ی قدیمی زندگی می‌کردیم و همان هفته اولِ ساکن شدن فهمیدیم که قرار نیست از شرِ سوسک‌های ریز قهوه‌ای که ساکنان اصلی خانه هستند نجات پیدا کنیم. سمّی که برای سوسک‌ها می‌خریدیم، خودمان را مسموم می‌کرد و سوسک‌ها را فقط مست و نشئه. طوری که فردا، دریده‌تر، شبیه یک لات قمه‌کش، روی سرامیک سفید خانه رفت‌وآمد می‌کردند. ناچار خانه را خالی کردیم و رفتیم خانه‌ی جدید؛ بی‌خبر اینکه لای درز کارتن‌های اسباب‌کشی، توی ظرف‌ها، لای لباس‌ها با خودمان سوسک قاچاق کرده‌ایم. و خانه‌ی جدید، شد همان قبلی... تازه دلگیرتر، چون ما احساس بازنده بودن داشتیم، احساس اینکه دوباره و دیگر توان و جان تغییر و جابجایی نداریم و باید بسازیم.... راستش من آدم‌های زیادی را دیده‌ام که از رابطه‌ای بیرون می‌آیند، به رابطه‌ی جدیدی وارد می‌شوند و همان مشکلاتی را با این‌یکی دارند که با آن قبلی داشته‌اند؛ کسانی را دیده‌ام که با دادوبیداد از شرکتی بیرون می‌زنند و در محل کار جدید همان ناکامیِ شرکت قبلی دارند؛ کسانی که مهاجرت کرده‌اند، رفته‌اند؛ و همان دردِ اینجا را به آنجا برده‌اند... حس می‌کنم گاهی درد، رابطه‌ی قبلی، شرکت قبلی، سرزمین قبلی نیست؛ درد منم که ناخوشی را با خود حمل می‌کنم؛ درد منم که از بیرون آمدن از یک وضعیت؛ خودم را بازنگری نمی‌کنم؛ آنالیز نمی‌کنم، دنبال ردّپای خودم توی کاستی‌های موقعیت قبلی نمی‌گردم، چمدانمان را سره و ناسره نمی‌کنیم... اگر امکان تغییر در رابطه، در کار، در محل زندگی دارید، حتما تغییر کنید. تغییر دریچه‌های تازه‌ای رو به آدم باز می‌کند؛ اما در آستانه‌ی ورود به موقعیت تازه، کمی مکث کنید، خودتان را بجورید، آن اخلاق مخرب، آن عادت ویرانگر، آن طرز فکر بنیان‌کَن را از خودتان بتکانید و بعد وارد شوید... آدم عاقل از سوسک فرار نمی‌کند که بعد، با خودش سوسک سوغات ببرد. ما عاقل نبودیم؛ شما باشید! 👳 @mollanasreddin 👳
آغاز ما تویی و سر انجام ما تویی بی تو مسیر عشق به آخر نمیرسد بر سر در سرای محبت نوشته اند با سر کسی به محضر دلبر نمیرسد 🏴 فرا رسیدن عاشورای حسينی تسليت باد صبح بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
خدایا، ما هیچ‌گاه رفیق خوبی برایت نبودیم؛ اما در عوض آکنده از خواسته و تمنا و آرزو. ممنونیم که بی‌وفایی‌مان را به رو نمی‌آوری و هر وقت صدایت می‌زنیم، در رگ گردنمان، به تپش می‌افتی. خدایا شکرت؛ بابت زخم‌های‌مان، بابت روزهای هول‌آوری که به سلامت گذراندیم، بابت فقدان‌ها و البته تسکینی که به قلب‌های ترسیده‌ی‌مان بخشیدی. حالا هم نه اینکه بخواهیم شما را توی رودربایستی بگذاریم، اما اگر روزگار بهتری هم بدهی، ما مشتاقیم تا زندگی‌اش کنیم. چرا که ما حریصیم به بوسیدن بی‌وقفه‌ی انگشت‌های باریک دلبر. به پهن شدن سفره‌ای طولانی در کنار آن‌ها که دوست‌شان می‌داریم. به داشتن مسئولینی که با همه‌ی وجود باورشان داشته باشیم. خدایا شما از عرش آسمانی‌ات ما را در سختی، هجران، بی‌وفایی، بدعهدی، دروغ، فریب، ناکامی و ناامیدی تماشا کرده‌ای. مامان بزرگ همیشه به من می‌گفت هر چقدر بقیه بد بودند، تو خوب باش. حالا شما هم بیا و به بدی ما نگاه نکن. خوبی خودت را ببین. خوشگلی‌ات را. سر کیسه را شل‌تر کن قربان جبروت‌ات. شادی و نور و قشنگی را به قلب‌های ما باز گردان. اگر دست به خاک زدیم، خودت طلا کن. انگشت‌های ضدعفونی شده‌ی ما را بگیر. چیزهایی که از ما می‌دانی به کسی نگو. کرونا را تا پیش از شروع مهمانی‌ات، سر به نیست کن. و اگر قرار است این دعاهای‌‌مان برود توی نوبت استجابت، لطفا خواسته‌ی قدیمی‌ترها را برآورده کن و سرزمین‌مان را از بیگانه، دروغ و خشکسالی در امان بدار. 👳 @mollanasreddin 👳
دنبال فروشگاهی می‌گردم که در آن کمی «خاطرجمعی» بفروشند. همان که شما به آن می‌گویید: خیال راحت! دو مثقال خیال راحت می‌‌خواهم. حتی اگر از زعفران و طلا هم گرانتر باشد، می‌ارزد! می‌ارزد که صبح با خیال راحت بیدار شوم. وقتی سر کارم، یا وقتی قرمه‌سبزی درست می‌کنم، خیالم راحت باشد. شبها، با خیال راحت چشمهایم را ببندم و بخوابم. می‌دانید؟ آدمها دوست دارند خاطرشان جمع باشد ! زن و مردش فرقی نمی کند ! آدم دلش می‌خواهد از دوستش، کارش ، یارش خاطرش جمع باشد ، آدم دلش به این خاطرجمعی ها ، گرم است دیگر . زندگی با دوستت دارم های خاطرجمع ، بهتر از گلوی آدم پایین می رود. 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️وقایع روز عاشورا_ قسمت اول 🔹صبح عاشورا امام حسین(ع) پس از اقامه نماز صبح، صفوف نیروهای خود که۳۲ تن سواره و ۴۰ تن پیاده بودند را منظم کرد. سپس برای اتمام حجت، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یاران به سوی لشکر دشمن پیش رفت و آنان را موعظه نمود. 🔸پس از سخنان امام، زهیر بن قین آغاز به سخن کرد و از فضایل حسین(ع) گفت و به موعظه پرداخت. قبل از آغاز جنگ حر بن یزید ریاحی از لشکر عمر بن سعد جداشد و به اردوگاه حسین(ع) پیوست. 🔻سپس با فرمان عمر بن سعد حمله به لشگر امام حسین علیه السلام با تیرباران کردن اصحاب آغاز شد. طبق بعضی روایات تاریخی، تا ۵۰ تن از یاران امام، در این حمله به شهادت رسیدند. پس از آن، یاران امام به صورت فردی و یا دو نفری به مبارزه رفتند. 🔺اصحاب اجازه نمی‌دادند کسی از سپاه دشمن به حسین(ع) نزدیک شود. ظهر عاشورا و در بحبوحه تیرباران دشمن حضرت نماز ظهر را به جماعت برگزار کردتد. پس از شهادت یاران غیر بنی هاشم امام حسین(ع) در صبح و بعداز ظهر عاشورا، یاران بنی‌هاشمی امام برای نبرد پیش آمدند. ♦️اولین کسی که از بنی هاشم از حسین(ع) اجازه میدان طلبید و به شهادت رسید، علی اکبر بود. پس از او دیگر خاندان امام نیز به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. پس از شهادت بنی‌هاشم، امام حسین(ع) عازم نبرد شد اما از سپاه کوفه تا مدتی کسی برای رویارویی با آن حضرت پا پیش نمی‌نهاد. ✅علیرغم تنهایی حسین(ع) و زخم‌های سنگینی که بر جان و بدن او وارد شده بود، امام بی‌مهابا دشمن را تارومار می‌کرد، تا آنکه از شدت جراحات بی رمق از اسب بر زمین افتاد .
⭕️وقایع روز عاشورا_ قسمت دوم 🔹پس از آن ذوالجناح بر بالین او آمد و به دور پیکر امام می‌چرخید و او را می‌بویید. سپس پیشانی‌اش را به خون بدن امام حسین آغشته کرد و در حالیکه پاهایش را بر زمین می‌کوبید و شیهه سر می‌داد به سوی خیمه‌گاه رفت . ♦️وقتی که اهل بیت امام حسین ذوالجناح را به آن حال دیدند از خیمه‌ها بیرون آمده و دور ذوالجناح گرد آمدند و دست بر سر و صورت و پای او می‌کشیدند. ام کلثوم دو دست خود را بر بالای سر خویش گذاشت و گفت: وامحمداه واجداه وانبیاه 🔸پس از شهادت حسین(ع)، سپاه دشمن به خیمه‌ها هجوم بردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند. آنان در این امر بر یکدیگر سبقت می‌رفتند. شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) همراه گروهی از سپاهیان، وارد خیمه‌گاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. 🔻به دستور عمر بن سعد و برای اجرای فرمان ابن زیاد، ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه، با اسبان‌شان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند و استخوان‌های سینه و پشت آن حضرت را درهم شکستند. 🔺عمر بن سعد در همان روز سر حسین(ع) را به همراه سر شهدای کربلا که 72 سر بود با شمر و خولی و روانه کوفه کرد. امام سجاد(ع) که بیمار بود، به همراه حضرت زینب(س) و بقیه بازماندگان، به اسارت گرفته و به کوفه نزد ابن زیاد و سپس به دربار یزید در شام فرستاده شدند. 💠به دستور عمر بن سعد اجساد لشکریان کوفه دفن شدند؛ اما پیکرهای حسین(ع) و یارانش بر زمین ماند. سه روز بعد جماعتی از بنی‌اسد که در نزدیکی کربلا منزل داشتند، بر امام حسین(ع) و یارانش نماز گزاردند و آنان را دفن کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پای‌سیب انصافا شیرینی خوشمزه‌ای‌ست. خیلی می‌چسبد مخصوصا با چای داغ. کشف یک برگه سیب لای کیک اسفنجی که زیر دندان قرچ‌قرچ کند لذت‌بخش است. کاغذ روغنی ته پای سیب هم آدم را یاد کاغذهای خوشمزه‌ی کیک‌یزدی می‌اندازد که توی بچگی می‌جویدیم و طعم آن از خود کیک‌یزدی بهتر بود. و خاک‌قند شیرین روی آن... وای وای وای امروز یاد قندخردکردن‌های مادرم افتادم. آن‌موقع‌ها قند حبه‌ای و خردشده نمی‌فروختند. فقط کله‌قند بود. مادرم سفره‌ی بزرگی پهن می‌کرد وسط اتاق و کله‌قندها را با تیشه خرد و تکه‌قندها را با انبر ریز ریز می‌کرد. می‌نشستم کنار دستش و آن تکه‌های سفید قند را که مزه‌ی شکرپنیر می‌داد با وسواس جدا می‌کردم و می‌خوردم و مادرم برایم حرف می‌زد. انگشتم را خیس می‌کردم و می‌زدم به خاک‌قندها و می‌گذاشتم توی دهنم. چقدر شیرین بودند قندهای کودکی. شیرین‌تر از تمام قندهای این‌روزها. نمی‌دانم شاید حرف‌های مادرم آن‌قدر شیرینشان می‌کرد. این‌روزها قندهای حبه‌ای فقط چای را شیرین می‌کنند. راحت به‌دست می‌آیند و زود هم آب می‌شوند اما نمی‌شود با آنها خاطره‌ی شیرین ساخت... 👳 @mollanasreddin 👳