⭕️وقایع روز یازدهم محرم _ قسمت دوم
💠بسیاری از مورخان بر این اعتقادند که در روز یازدهم محرم و پس از عزیمت سپاه عمر بن سعد به سوی کوفه، گروهی از بنی اسد ، خود را به اجساد مطهر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش رسانده بر آنان نماز گزارده و آنان را دفن نمودند. برخی دیگر روز سیزدهم را زمان دفن شهدای کربلا بیان کردهاند.
♦️بر اساس برخی منابع شیعی از آنجا که بدنهای بی سر شهدا قابل شناسایی نبودند، امام سجاد علیه السلام که در اسارت به سر میبردند با معجزه الهی خود را به کربلا رسانده و در تدفین امام حسین (ع) و یارانشان شرکت کردند.
🔻دشمنان زمانی که اهل بیت رسالت را به شهر کوفه وارد نمودند سرهای شهدا را پیش روی آنان حرکت داده وارد شهر کردند و در کوچه و بازار گرداندند . بسیاری از مردم کوفه به تماشای اسرا آمدند و برخی از آنان چون اسرا را در این وضع ناگوار دیدند، صدا به گریه و زاری بلند کردند.
🔸آن روز عبیدالله بن زیاد در قصر دار الاماره نشست و بار عام داد و دستور داد تا سر امام حسین (علیهالسّلام) را در پیش روی او قرار دادند، سپس دستور داد تا اهل بیت امام را بر او وارد کردند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#یازدهم_محرم
چند تایی ماهی قرمز داشتیم که توی تُنگ میچرخیدن.
تُنگ روی میز بود، نزدیک پردههای سنگینی که پنجره رو میپوشوند
و مادرم که همیشه لبخند میزد و از ما میخواست شاد باشیم.
به من میگفت: شاد باش هنری!
حق با مادر بود، بهتره اگه میتونی آدم شادی باشی.
اما پدرم که هیبتی شش در دو فوتی داشت هفتهای چند بار من و مادرم رو کتک میزد،
چون خودشم نمیدونست چه چیزی داره از درون به روحش حمله ور میشه.
ماهیهای بیچاره...
مادرم که میخواست آدم شادی باشه، هفتهای دو سه بار کتک میخورد و به من میگفت که شاد باشم:
هنری، لبخند بزن! چرا هیچ وقت نمیخندی؟
و بعد میخندید، که به من نشون بده چطور میشه خندید و اون لبخندها، غمگینترین لبخندهایی بودن که به عمرم دیده بودم.
یه روز ماهیها تلف شدن، هر پنج تاشون.
همه روی آب شناور، به پهلو افتاده بودن و چشمهاشون هنوز باز بود.
وقتی پدرم برگشت خونه، ماهیها رو انداخت جلوی گربه روی کف آشپزخونه و ما در حالی که مادرم لبخند میزد، این صحنه رو نگاه میکردیم.
نویسنده: چارلز بوکفسکی
👳 @mollanasreddin 👳
شاهزاده منک چانگ بر آن بود تا سرزمین خویش- ایالات تسی- را واگذارد و راهِ قلمرو پادشاهیِ تسین در پیش گیرد که میپنداشت در آن دیار مناصب عالی خواهد یافت. کوشش ملازمان او به منصرف کردن وی، یکسره بیهوده ماند. تاآنکه یکی از آن میان به کنایه حکایتی کرد که شاهزاده را به شنیدن آن، اندیشهی عزیمت از سر برفت.
آن مرد چنین گفته بود:
روزی از پشت در خانهی عروسکسازی گفتوگوی دو عروسک را - یکی چوبین و یکی گلین - شنیدم.
عروسک چوبین، گلین را میگفت:
- تو در اصل به جز مُشتی خاک نبودهای، بر کنارهی رود غربی. از آن خاکِ بیمقدار است که در وجود آمدهای. حالی اگر بارانی ببارد و بامیت بر سر نباشد، هر آینه آن خواهی شد که بودی!
آنگاه عروسک گلین را شنیدم که همسایهی تنگچشم خود را پاسخی شایسته داد.
عروسک گلین گفت:
- آری، به ویرانی میگرایم، چنین است. اما به سادگی هیأت پیشین خویش بازخواهم یافت و به صورت مُشتی گل درخواهم آمد... اما تو را که از درختی ساخته آمدهای- از چوب افرایی در کنارهی مردابهای شرق- وفور هیچ بارانی حاکم سرنوشت خویش نخواهد کرد!... چگونه دیگربار به هیأت پیشین خویش، به صورت افرایی، بازخواهی گشت؟ و چگونه دیگربار در سرزمینهای شرقی بر کنار مردابی تیره بازخواهی رُست؟
شاهزاده منک چانگ نکتهیی را که در این حکایت نهفته بود دریافت و از سرِ تصمیم خویش بازآمد.
👳 @mollanasreddin 👳
محقق فریاد زد: «بالاخره موفق شدم!»
در دستش ظرف شیشهای کوچکی را گرفته بود که حاصل شصت سال تحقیق او را در خود داشت: «اکسیر خاطرات»..
او کمی از مایع را نوشید و خاطرات گذشته ذهنش را پر کردند ... یک عمر تنهایی در آزمایشگاه ... تنهایی، يأس ... شکست، پشت شکست.
محقق در حالی که هقهق میکرد، برای ساختن پادزهر آماده شد.
نویسنده: کرت وارآ
مترجم: امیرحسین میرزائیان
👳 @mollanasreddin 👳
نقدمقتل جامع.pdf
810.4K
💠#فایلpdf
🌟عنوان: نگاهی به کتاب "مقتل جامع سیدالشهداء"🌟
✍به قلم:سید علی تهرانی
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
📖هشتسال پیش، این نقد را نوشته و به مرحوم حجهالاسلام مهدی پیشوائی دادم که تحسین بسیارِ او و گروه نویسندهی آن کتاب را به دنبال داشت.
📚و میگفتند: "برخی کتاب ما را نقد کردهاند اما برخلاف این نقد، به مبانی ما توجه نداشتند."
📖گر چه پس از نگارش آن، باز نکتهای به ذهنم رسید که در این نوشته نیست اما زحمت pdf کردنِ همین اندازه را یکی از اهل توفیق کشید ...
📚 @ketab_Et
🖤 داستان امام_حسین(ع) شیخ رجبعلی خیاط
شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید:
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ. شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد....
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند: شیخ رجبعلی!
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
📚کتاب طوبای کربلا …صفحه۱۴۱
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوای زیبای حب الحسین از قاری مصری
با هم باشید امّا بگذارید در با هم بودنِ شما فاصلهای باشد. و بگذارید نسیم در میان شما بورزد.
یکدیگر را دوست بدارید امّا از عشق زندانی برای یکدیگر نسازید. بگذارید عشق جایی در ساحل روحتان باشد.
پیمانههای یکدیگر را پر کنید امّا از یک پیمانه ننوشید.
از نان خود به یکدیگر ارزانی کنید امّا از یک قرص نان نخورید.
با هم بخوانید و برقصید و شادکام باشید امّا به حریم تنهایی یکدیگر تجاوز نکنید.
همچون تارهای عود باشید که جدا از هم امّا با یک نوا مترنم میشوند.
قلبهایتان را بههم هدیه کنید امّا یکدیگر را به اسارت در نیاورید. زیرا تنها دستان زندگی است که بر قلبهای شما حاکم است.
در کنار یکدیگر باشید امّا نه چندان نزدیک زیرا ستونهای معبد دور از هم قرار دارند و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر رشد نمیکنند.
📚پیامبر
✍️جبران_خلیل_جبران
👳 @mollanasreddin 👳
#چینیها
چند وقت پیش خاطرهای در فضای مجازی از دوستی خوندم که به چینیها اشاره میکرد که وقتی میخوان کاری گروهی انجام بدن به همدیگه اجازه حرف زددن میدن و به یک اجماع میرسن و در کارشون بسیار جدی هستن و سپس نتیجه گرفته بود که ما چرا نباید اونطوری باشیم. اینو که خوندم به یاد یکی از خاطرات خودم افتادم:
دهه هشتاد بود و من در یک کلاس داوری رشته طناب کشی شرکت کرده بودم. قرار بود استادی از فدراسیون طنابکشی تهران بیاد و به ما درس بده. بر خلاف تصور من که فکر میکردم در یک سالن ورزشی مجهز این دوره را خواهیم دید، ما رو بردن توی یک سالن بزرگ که درواقع سوله بود نه سالن ورزشی! نه تهویه داشت و نه کولر. تابستون بود و هوا گرم. ما هم حدود ۵۰ نفری میشدیم. آقا و خانم. دور تا دور صندلی فلزی گذاشته بودند و هوا هم بسیار گرم و شرجی. یک ساعتی معطل شدیم تا استاد اومدند. یک جوان خوش قیافه و چهارشانه و خوش سخن. تایم کلاس ما سه ساعت بود .یک ساعتش که با تاخیر استاد گذشت!! بعد ایشون شروع کردن به معرفی و از افتخارات خودشون تعریف کردن. خودش رو با تیتر دکتر معرفی کرد. نفهمیدم واقعا دکترای تربیت بدنی داشت یا جزو القابش بود (نیم ساعت) بعد شروع کردن از خاطرات خودشون در کشور چین تعریف کردن. گویا ایشون داور بینالمللی طناب کشی بودند و برای داوری مسابقات یکی دوماهی به چین دعوت شده بودند. ( بله . مردم چین بسیار سخت کوش هستن. در طول روز دوازده ساعت کار مفید انجام میدن. در طول کار مفید بیشتر از چند کلمه با هم حرف نمیزنن. تمرکزشون به کارشونه، دور از جون اگه بچهشونم رو به موت باشه دست از کار نمیکشن، در یادگیری فوقالعاده هستن. برای همینه که موفقند. اما ما چی؟ فقط بلدیم حرف بزنیم! به حرف دیگران اصلا گوش نمیکنیم) و....و...و... ( سه ربع ساعت)
دیدم از کل تایم کلاس ما نیم ساعت بیشتر نمونده درحالی که عرق از سر و روی ما میریخت و طاقتمون طاق شده بود و تا حالا حتی یک عبارت از طناب کشی نشنیده بودیم. تمام این پنجاه نفر هم محو بیانات شیوای دکتر شده بودند و صدا ازشون در نمی اومد.. بالاخره من صبرم لبریز شد و دستم رو بلند کردم و گفتم : استاد ببخشید. شما از پشتکار و جدیت چینیها صحبت میکنید و ماهها با اونا زندگی کردین، پس چرا خودتون درس نگرفتین؟ آیا متوجهین که این کلاس داوری طناب کشی هست و شما فقط نیم ساعت فرصت دارین که به ما داوری این رشته رو یاد بدین!!!!
استاد چشم غرهای به من زد و گفت : اسمتون؟
گفتم. و بعد دستور دادن که چند تا طناب آوردن و شروع کردن راجع به مبحث شیرین داوری طناب کشی صحبت کردن.
آن روز گذشت اما......
بعد از یک ماه همه شرکت کنندگان آن کلاس کارت درجه ۳ داوری طناب کشی رو گرفتن غیر از بنده!!!! که هیچوقت اون کارت به دستم نرسید.
نفهمیدم تقصیر من بود یا چینیها یا آقای دکتر استاد!!
✍نیلوفر_صحرایی
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #خاطره_بازی
✍ #مرضیه_بلوکی
دیروز که رفته بودم باشگاه وقتی روی تردمیل بودم در حین ورزش از مانیتورهایی که مقابل دستگاههای تردمیل نصب شدن برای دقایقی مشغول دیدن تکرار بازی فوتبال اینگلیس و سوئیس بودم که برای چند ثانیه فیلمبردار روی یکی از تماشاچیان زوم کرد.
یک آقای حدودا ۷۰ ساله که موهاش کاملا سفید شده بود و برای تماشای مسابقه فوتبال اومده بود!
اول از همه شور و شوقش در این سن و سال توجهم رو جلب کرد که من رو یاد قسمتی از متن کتاب رهبری انداخت که در آن فرگوسن میگفت بعضی هواداران یک تیم خاص نسل به نسل این هواداری رو از پدران و پدربزرگهاشون به ارث میبرند و بعد ...
و بعد قسمتهایی از موهاش بود که با یه رنگ فانتزی صورتی خیلی جذاب رنگ شده بود که منو به فکر فرو برد!
به این فکر میکردم که چند سال دیگه باید منتظر باشیم که از لحاظ فرهنگی به نقطهای برسیم که بتونیم بدون ترس از قضاوت خانواده و جامعه، اون طوری که دوست داریم رفتار کنیم.
در سن ۶۰ یا ۷۰ سالگی وقتی میبینی یه بچه داره آبنبات چوبی میخوره و تو هم دلت میخواد بدون نگرانی بری واسه خودت یه آبنبات چوبی بخری و بخوری!
وقتی چند تا بچه رو میبینی که روی چمنها در حال غلطیدن و خندیدن هستن تو هم اگه دلت خواست، بتونی بی دغدغه، بری کنارشون و روی چمنها دراز بکشی و بغلطی و بخندی و کیف کنی و از نگاههای خیره ی رهگذران در امان باشی!
البته این مورد به یک فرهنگ سازی وسیع نیاز داره، خودم هر گاه بیرون میرم اگه یک فرد با پوشش خاص یا معلولیت ببینم فورا نگاهم متوجه اطرافیانم میشه تا اگر نگاه دنبالهداری روی اون فرد خاص دارن بلافاصله بهشون تذکر بدم و از این کار منعشون کنم.
پس بیاین هر کدام از ما، هم حواسمون به خودمون باشه هم به اطرافیانمون، تا بتونیم چندین سال زودتر به اون نقطه امن و بیدغدغه برسیم!
👳 @mollanasreddin 👳
ما هنگامی که به دنیا میآییم عاشق خود هستیم و خود را میپذیریم. هرگز درباره اینکه کدام بخش وجودمان خوب است و کدام یک بد قضاوت نمیکنیم؛ در لحظه زندگی میکنیم و آزادانه خود را ابراز میکنیم.
همانطور که بزرگ میشویم از دیگران یاد میگیریم که چگونه رفتار کنیم. تفاوتها را میبینیم و میآموزیم با چه رفتارهایی پذیرفته و با چه رفتارهایی طرد میشویم.
اين ما را از زندگی کردن در لحظه اکنون و ابراز آزادانه خویش باز میدارد.
رنگ سفید ترکیب همه رنگهاست، عشق نیز ترکیبی از تمام احساسات است.
یونگ در مقالهای گفته است: من ترجیح میدهم انسان کامل باشم تا خوب باشم. تا به حال چند نفر از ما کامل بودن خود را به قیمت دوست داشته شدن، يا مورد قبول دیگران قرار گرفتن فروختهاند؟
ما با این باور بزرگ شدهایم که برای پذیرفته شدن در جامعه باید ویژگی بد نداشته باشیم یا آنها را پنهان کنیم.
چگونه میتوانیم خوب بودن را بدانیم اگر از بد بودن آگاه نباشیم؟ چگونه عشق را بشناسیم اگر تنفر را نشناسیم و چگونه شجاعت را درک کنیم اگر ترس را درک نکرده باشیم؟
👳 @mollanasreddin 👳
با هر طلوعِ تازه دنیا دیگر همان دنیای روز قبل نیست و تو هم دیگر همان آدمی که بودی نیستی، منظورم را میفهمی؟
صبحتون بخیر♥️♥️
👳 @mollanasreddin 👳
❥༻🌓✨༺🌓✨༺✨🌓༺
مشاور یه لیوان آب برداشت و روی زمین ریخت. وقتی ریخت به خانم و آقا دوتا ابر اسفنجی داد تا آب ریخته شده رو از رو زمین جمع کنن و تو لیوان بریزند. زن و شوهر متعجبانه این کارو کردن و بعد نشستند.
مشاور گفت خب لیوان رو بگذارید رو میز و کمی صبر کنید... بعد از کمی سکوت مشاور گفت ببینید:
1- شما همه آب ریخته شده رو نتونستین جمع کنید.
2- آب کمی هم که با اسفنج جمع کردید، گلآلود شد، البته الان بعد مدتی کمی تهنشین شد اما زلالی قبلو نداره.
3- با هر بار که کمترین تکانی لیوان میخوره آب دوباره گلآلود میشه و باز باید صبر کنید که تهنشین بشه.
4- آیا میشه به نبودن میکروب توی این آب اطمینان داشت؟
این دقیقا زندگی ما آدمهاست. گاهی با یه رفتار شتابزده و غیر منطقی و عجولانه یه تصمیم اشتباه میگیریم. مثل اون آب میشه که ریخته ، اما بعد سعی میکنیم جمعش کنیم و اون تصمیم اشتباه رو حل کنیم، اما خیلی زمان میبره تا آب گل آلود جمع شده از رو زمین زلال بشه... یعنی زمان میبره تا اون رفتار بد رو فراموش کنیم.
لیوان مثل قبل آب نداره. مقدار کمترشده یعنی ظرفیت قبلو نداریم؛ چون یکبار از ظرفیتمون کم شده و با کمترین تکونی دوباره آب گل آلود میشه و اینبار خیلی زمان میبره که دوباره آب زلال بشه یعنی دوباره بتونیم همو تحمل کنیم.
پس سعی کنیم زود و شتابزده تصمیم نگیریم شاید دیگه فرصت نباشه آب ریخته شده را جمع کنیم.
سعی کنیم حرفهایی که زندگیمونو گل آلود میکنه نزنیم.
سعی کنیم زندگی رو مثل شستن لیوان و پر کردن آب تمیز وزلال همیشه تمیز و با نشاط نگه داریم.
اینو بدونین هیچ وقت حریم همو نشکنیم و رومون بهم باز نشه.
هروقت از هم دلخوریم مدتی صبر کنیم بعد آروم شدن از هم گلایه کنیم.
✅مواظب لیوان پر از آب زندگیتون باشید.
👳 @mollanasreddin 👳
+ چرا مردم می میرن؟
- بستگی داره، سکته قلبی، سرطان، تصادف یا سن زیاد...
+ منظورم اینه مرگ چیه؟
- قلب دیگه خون رو پمپ نمی کنه، خون به مغز نمی رسه، همه چی متوقف میشه.
+ چی باقی میمونه؟
- هر کاری که کردی، خاطره ی کاری که کردی به عنوان یه انسان.
خاطره خیلی مهمه به نظرم، یادت می مونه که یه نفر بود، یه نفر که انسان مهربونی بود، چهرش رو، لبخندش رو یادت می مونه...
👳 @mollanasreddin 👳
🏴 امان از شام!
☑️ از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
🔹 سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▫️ در پاسخ سه بار فرمودند:
🔸 الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام!
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
🗡 ۱. ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
🩸 ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوههای [۱] زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم (علیها سلام) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم چارپایان قرار میگرفت.
🔥 ۳. زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
🎺 ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند:
🔹 «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
✡️ ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند:
🔹 اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند و امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
⛓ ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
💥 ۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
📝 پی نوشت:
[۱] چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند.
⬅️ برگرفته از کتاب تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
🏷 #شام
#امام_سجاد علیه السلام
#حضرت_زینب سلام الله علیها
⭕️ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه
💠روز 12محرم روز ورود اهل بیت(علیهم السلام) با حالت اسارت به کوفه است. دراین روز ابن زیاد فرمان داد که احدی حق ندارد با اسلحه ازخانه بیرون آید ،چرا که نگران بود شیعیان امیرالمومنین قیام کنند. سپس فرمان داد سرهای شهدا را پیش روی اهل بیت آورده حرکت دهند و اسرا را در کوی و بازار بگردانند.
♦️زنان کوفه که براى تماشای کاروان اسرا به بالاى بامها رفته بودند دیدند امام سجاد علیهالسلام در حالى که بیمارند و به خاطر غل و زنجیرها خون از رگهاى گردنشان جارى است، بر شترى برهنه سوارند.
🔹همچنین رأس شریف امام حسین(ع) در نوک نیزه این آیه مبارکه را تلاوت مى نماید: «اَمْ حَسِبْتَ أَنّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» (کهف، ۹).
🔸مردم با دیدن حالت رقت انگیز ذریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) و سرهای بر نیزه، صدا به گریه بلند نمودند. سپس حضرت زینب علیهاالسلام مردم را امر به سکوت نمود و شروع به خواندن خطبهاى کوبنده و رسواکننده نمود.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#دوازدهم_محرم
آقاجون میگفت:
همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده،
همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم گفتن جواب نمیده!
باید کسی که دوستش داری و عاشقشی رو بلد باشی..
نه اینکه الان ناراحتِ یا الان که خوشحالِ باید چی کارکنی..
باید بفهمی الان که ناراحته یا خوشحاله دلیلش چیه؟!
باید بدونی چیه که اذیتش میکنه،
چیه که حالش رو خوب میکنه،چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟!
آقاجون میگفت:
باید زن رو فهمید..
اگه غذاش نمک نداره،
اگه غذاش ته گرفته،
اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره،
اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره!
باید دلیل همه اینارو بدونی
ولی وای به حالت اگه خودت،دلیل یکی از این ناراحتی هاش باشی!
هیچ وقت ندیدم آقا جون به مادربزرگ دوستت دارم بگه و قربون صدقش بره
باهاش شوخی کنه و ازش دل ببره
اما هروقت مادرجون ناراحت بود و سرحال نبود،
آقا جون تو فکر بود!
حتی روزی که مادرجون مریض شد و مرد،
آقاجون تب و لرز کرد و به شب نکشید که رفت پیشش..
آقاجون،مادرجون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود
اون مادرجون رو بلد بود
حتی بلد بود براش بمیره
#محسن_صفری
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از علی یاوران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ پویش ملی صرفهجویی در مصرف برق ✨
👉🏻 https://urls.st/Psjdmb
❗️هموطنان عزیز❗️
در این روزهای گرم تابستان، مصرف برق به شدت افزایش یافته است. همه ما میتوانیم با یک اقدام ساده به کاهش این فشار کمک کنیم.
🔌 با همکاری شما عزیزان، میتوانیم گامی مؤثر در کاهش مصرف انرژی برداریم.
💡 با خاموش کردن یک لامپ اضافی یا کاهش مصرف دستگاههای برقی غیرضروری، میتوانید در این پویش شرکت کنید.
📲 روی لینک زیر کلیک کنید و تعهد خود به صرفهجویی در مصرف برق را ثبت کنید. با هر کلیک، تعداد شرکتکنندگان و لامپهای صرفهجویی شده به نمایش در خواهد آمد.
🔗 https://urls.st/Psjdmb
📺 فیلم نوشت؛ اقدامات ساده برای مدیریت مصرف برق
راستی هیات ها و مساجد خیلی میتونن تو کاهش مصرف برق کمک و فرهنگ سازی کنن⁉️
🔷️ رکورد مصرف برق باز هم شکست / بیش از ۷۷ هزار و ۵۰۰ مگاوات در یک روز
🇮🇷بیایید با هم، ایران را روشن نگه داریم🇮🇷
💠گروه جهادی فرهنگی علی یاوران
@ali_yavaran
💠گسترده ترین شبکه خبری مردمی ایتا
@jaarchi
💥#داستانک💥
عنوان داستان : باحالت دستوری باهم حرف نزنید
مردی صبح از خواب بیدار شد
و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد
هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گرد و غباری زیاد روی میز وصفحه تلویزیون دید.
به آرامی خارج شد وبه همسرش گفت: دلبندم ،کلیدهایم را از روی میز بیاور
زن وارد شد تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته " یادت باشه دوستت دارم "
وخواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من "
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد
انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده
این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند
✨ هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نکنید
👳 @mollanasreddin 👳
مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف رفت:
چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم
مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب »کباب« می کردند من که توان خرید »گوشت« را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام »بوی کباب« می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.
شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند.
قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.
مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند
او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم.
این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند.
به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود..
قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم!
💥نکته : این متن داستانک نیست متاسفانه واقعیته
بد نیست کمی بیشتر هوای نیازمندان واقعی را داشته باشیم .
👳 @mollanasreddin 👳
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأملبرانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقهاش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا میرفته و سحرگاهان باز میگشته و تلاطمها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمیکرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود میآورد که تمام سختیها و ناملایمات را بجان میخرید.
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»
لحظهای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهرهام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق میگوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
لحظهای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب میدهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکیام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را میدهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقهاش میبیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جوابها را میگوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقهاش میگوید: «این بار باز نگرد، د پر تلاطم و طوفانی است!»
جوان عاشق با لبخندی میگوید: «دریا از این خروشانتر بوده و من آمدهام، این تلاطمها نمیتواند مانع من شود.»
معشوقهاش میگوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و میآمدی، عاشق بودی و این عشق نمیگذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدیها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست میکنم برنگردی زیرا در دریا غرق میشوی.»
جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود.*
مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر میپردازد؛ مولانا میگوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل میدهد. اگر نگاهتان، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه میبینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی میبینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفیتان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.*
اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدیها را خواهید دید و خوبیها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدیها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید.*
👳 @mollanasreddin 👳
ما یک استاد داریم که همیشه میگوید شماره آدمهای اطرافتان را با نامهای زیبا در گوشیتان سیو کنید
حتی اگر یک نفر را می شناسید که صفت زشتی دارد باز هم شما کنار اسمش برعکس آن صفتش را بنویسید
بگذارید چشمانتان به زیبا دیدن عادت کند
او معتقد است تکرار یک زیبایی حتی اگر صادقانه نباشد باور آدم را عوض می کند
راستش یک روز بدون آنکه متوجه شود به گوشی اش زنگ زدم روی صفحه افتاده بود
"شاگرد همیشه خندانم! "
نمیدانید در آن لحظه از آن جمله چقدر لذت بردم و از آن به بعد انگار دلم میخواهد بیشتر بخندم
او راست می گوید گاهی یک جمله زیبا خیلی ساده می تواند باور خودت و دیگران را تغییر دهد.
👳 @mollanasreddin 👳
📚#معرفی_کتاب
🌟عنوان:حماسه حسینی(جلد اول)🌟
✍به قلم: شهید آیت الله مرتضی مطهری
🖨ناشر:انتشارات صدرا
📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹
معرفی کتاب حماسه حسینی (جلد اول)
کتاب حماسه حسینی (جلد اول) نوشتهٔ استاد شهید آیتاللّه مرتضی مطهری در انتشارات صدرا چاپ شده است. این کتاب مجموعهای است دوجلدی که جلد اول آن شامل سخنرانیها و جلد دوم مشتمل بر نوشتهها و یادداشتهای استاد شهید دربارهٔ حادثه کربلاست.
🌟این کتاب شامل هفت فصل است. عناوین سخنرانیهای جلد اول به ترتیب عبارتاند از: حماسه حسینی، تحریفات در واقعه تاریخی کربلا، ماهیت قیام حسینی، تحلیل واقعه عاشورا، شعارهای عاشورا، عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی، عنصر تبلیغ در نهضت حسینی.🌟
📓 فصل اول تحت عنوان حماسه حسینی مجموعه سه سخنرانی استاد شهید تحت همین عنوان است که در حدود سال ۱۳۴۷ هجری شمسی در حسینیه ارشاد ایراد شده است و کتاب نیز به همین نام نامیده شد.
🖋فصل دوم را سخنرانیهای استاد تحت عنوان «تحریفات در واقعه تاریخی کربلا» تشکیل میدهد.
📓«ماهیت قیام حسینی» فصل سوم این کتاب را تشکیل میدهد.
🖋فصل چهارم را یک سخنرانی آن شهید بزرگوار تحت عنوان «تحلیل واقعه عاشورا» تشکیل میدهد.
📓«شعارهای عاشورا» (سخنرانی معروف استاد که توأم با گریه شدید ایشان است) فصل پنجم کتاب حماسه حسینی را تشکیل میدهد.
🖋فصل ششم این کتاب مجموع هفت جلسه سخنرانی استاد شهید تحت عنوان «عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی» است.
📓«عنصر تبلیغ در نهضت حسینی» فصل هفتم این کتاب را تشکیل میدهد.
📚🔹📚🔹📚🔹📚🔹📚
📚 @ketab_Et