میرسد روزی که بی هم میشویم
یک به یک از جمع هم کم میشویم
میرسد روزی که ما در خاطرات
موجب خندیدن و غم میشویم
گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق
میرسد روزی که بی هم میشویم
👳 @mollanasreddin 👳
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر (داستانش ربطی به برف و پشت بام نداره 😉😉)
میگویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد. قبل از مرگ وصیت میکند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اول کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند.
فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر میگذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوختهاش خرده پولی بوده و لباس کهنهای، به عنوان شاه معرفی میکنند و او را بر تخت پادشاهی مینشانند.
روزها میگذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت مینشیند و امور را اداره میکند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر میدارند و با دشمنان دست به یکی میکنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آنها واگذار میکند.
روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر میشود و میشنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او میرود.
پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش میگوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش میکشم. سختیها و رنجهای بسیاری را متحمل گشتهام.
و در اینجاست که رفیق دیرینش میگوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر.
👳 @mollanasreddin 👳
💜ســــــلام
🌱صبحتون بهترین
💜و خوشرنگ ترین
🌱صبح دنیـا
💜با لحظه هايی
🌱پـراز خـوشی
💜و آرزوی سلامتی
🌱بـرای شما خـوبان
💜روز وروزگارتان شاد
🌱روزتـون بی نظیر
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت_های_ملانصرالدین
یکی بود یکی نبود . در یکی از روزها ملانصرالدین صبح تا عصر به سختی کار کرد. شب که شد، خسته به خانه برگشت . شام خورد و بدون معطلی به رخت خوابش رفت .هنوز خوابش نبرده بود که با خود گفت: خواب برادر مرگ است . با این خستگی زیاد، نکند صبح زود نتوانم از خواب بیدار شوم و نماز صبحم قضا شود. سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و به زنش گفت : فردا صبح زود که از خواب بیدار شدی ، مرا هم بیدار کن تا نماز بخوانم .
زن گفت : باشد .
صبح که شد ،زن ملا چند بار او را صدا زد اما ملا تکان نخورد ناچار بالای سر او رفت و گفت: بیدار شو مرد! آفتاب دارد می زند. ملا تکانی خورد و گفت: آخر زن ! این چه وقت بیدار کردن من است؟ زنش گفت : خودت گفتی که صبح زود برای نماز بیدارت کنم ملا گفت: بله گفتم . اما الان نصف شب هم نشده ، زن ملا عصبانی شد و گفت: چه می گویی مرد؟ آفتاب طلوع کرده بلند شو نماز بخوان ملا لحاف را روی صورتش کشید و گفت : بابا بگذار بخوابم . شاید آفتاب دلش بخواهد که نصف شب طلوع کند، من که نباید به ساز او برقصم .
👳 @mollanasreddin 👳
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
#شهریار
👳 @mollanasreddin 👳
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کُن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
• حافظ
👳 @mollanasreddin 👳
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید :
ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله
زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج
افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند
سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
که بسیار زیبا بود ولی من او را
نخواستم چون از مغز خالی بود
به بخارا رفتم : دختری دیدم بسیار
تیزهوش و دانا ولی من او را هم
نخواستم چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا
شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی
دانا و خردمند و تیزهوش بود.ولی با
او هم ازدواج نکردم.
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به
دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم
هیچ کس کامل نیست.
👳 @mollanasreddin 👳
📚این حکایت رو بخونید و ببینید براتون آشنا نیست؟!
"ابن هرمه" شاعر مدح سرای حجازی به نزد منصور، خلیفه عباسی آمد، منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید؛ چیزی از من بخواه! ابن هرمه گفت: به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا شلاق نزنند!
منصور گفت: باید حد جاری شود، را راهی نیست، چیز دیگری بخواه و اصرار کرد. اما ابن هرمه بیشتر اصرار کرد!
سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسند: هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه بزنید و آورنده اش را صد تازیانه!!
از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها میرفت و کسی از ترس شلاق خوردن معترضش نمیشد!
این حکایت منو یاد نحوه برخورد با افشا کنندگان مفاسد اقتصادی میندازه ...
👳 @mollanasreddin 👳
علی آباد هم شهر شده
هر گاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت مثلی بالا استنادکرده و می گویند: علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر " خیال می کنه علی آباد هم شهری شده."
علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین و چندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سوداکوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند.
قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند: علی آباد هم شهر شده است
👳 @mollanasreddin 👳
دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
گویند صبرکن که بیاید نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست
من آزمودهام دل خود را هزار بار ...
#قاآنی
❤️❤️❤️
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از جواد برزگر🌹
💯دوره آموزش مجازی مداحی و روضه خوانی
(به صورت تصویری کیفیت قابل اجرا در ایتا وکیفیت بالا با لینک)
در ۱۵ جلسه کامل با قیمت بسیار مناسب
♦️%50 درصد تخفیف فقط تا دهم ماه مبارک رمضان
موارد تدریس
منشور نوکری ، روش تقلید ، سبک سازی ، قالب های شعری ، روش حفظ شعر ، معیار انتخاب شعر فاخر ، آموزش صداسازی ، پرورش صدا و طب اسلامی ، تقویت صدا ، عوامل گرفتگی صدا و تخریب بافت های صوتی و درمان آن ، مدیریت اجرا در جلسه ، فن بیان ، مخاطب شناسی ،
محیط،شناسی ، مقتل شناسی و روش استفاده از آن ، مولودی خوانی ، دعا خوانی ، فیش نویسی ، انتقال تجربیات
ما در این دوره ثبت نام کننده گان را از طریق کانال پشتیبانی کرده و ارتباط با استاد قطع نخواهد شد.
شرکت کنندگان عزیز هر هفته تقریبا به سوالات آنها جواب داده شود.
در کانال اشعار و سبک ها و اجرای خوب اساتید گذاشته خواهد شد.
کسب اطلاعات بیشتر کلیک کنید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/734396423C1318b10cc0
🌸🍃🌸🍃
اگر تو اتوبوسِ در حالِ حرکت ایستاده باشی، هی این طرف و اون طرف میشی.
اصلا ممکنه بیوفتی زمین
مگر اینکه دستت رو به میله اتوبوس بگیری تا نیوفتی
زندگی هم، درست مثل اتوبوسِ در حال حرکته
شاید تو زندگی سختی هایی داشته باشی
که باعث بشه ایمان تو رو تکون بده
پس باید حواست باشه خیلی زود، خودت رو به یک تکیهگاه محکم برسونی.
این تکیهگاه، قرآن است:
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا
و همگى به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراکنده نشوید.
چرا که:
وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا
هرگز پناهگاهی، جز او نمی یابی.
آل عمران، آیه ۱۰۳
کهف، آیه ۲۷
👳 @mollanasreddin 👳