eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
260هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
[💔🥀] سینی چای و گل و مردی که مانند تو نیست یک دلِ مُرده که دیگر گیر و پابندِ تو نیست بین جمعیت صدای خنده ات پیچید و بعد... تا سرم چرخید دیدم حیف! لبخندِ تو نیست النکاحُ سنتی، آیا وکیلم من؟ بله زیر لب با بغض گفتم این که پیوند تو نیست با عسل کامِ منِ بیچاره شیرین تر نشد تلخ می بوسم لبی را که لبِ قندِ تو نیست تو قسم ها خورده بودی می رسی روزی به من آااای این کابوسِ واضح مثلِ سوگندِ تو نیست بعد از این باید فراموشت کنم، از این به بعد... شاعرِ این شعرِ غمگین آرزومند تو نیست کودکی آشفته را هم چند سالی بعد از این می فشارم سخت در آغوش و فرزندِ تو نیست می پَرم از خواب و یادم نیست چیزی را به جز... سینی چای و گل و مردی که مانند تو نیست... 👳 @mollanasreddin 👳
بعد از تو کسي را به دلم راه ندادم جز غم که در اين خانه متروک مقيم است... 👳 @mollanasreddin 👳
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ... ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ!!! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است : ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ز ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ. 👳 @mollanasreddin 👳
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من... که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من 👳 @mollanasreddin 👳
❣چه زیباميشداين دنيا اگرشاه وگدا کم بود ❣اگربرزخم هرقلبي همان اندازه مرهم بود ❣چه زيباميشداين دنيا اگردستےبگيرددست ❣اگرقدرےمحبت را به ناف زندگانےبست ❣چه زيباميشداين دنيا کمےهم باوفاباشیم 👳 @mollanasreddin 👳
ندارد بخیه‌ای غیر از فشردن بر جگر دندان اگر بر دل رسد زخمی ز دوران اهل غیرت را 👳 @mollanasreddin 👳
از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: یاد گرفتم که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. یاد گرفتم که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. یاد گرفتم که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. یاد گرفتم که سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست. یاد گرفتم که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد. یاد گرفتم کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد. یاد گرفتم که عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود. یاد گرفتم کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد. یاد گرفتم که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. یاد گرفتم کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد. یاد گرفتم کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند. ❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
°°°🚌 آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ 👤 هوشنگ ابتهاج 🌿 💛🎼 👳 @mollanasreddin 👳
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است مشت می کنم و خیره میشوم به انگشتهای گره خورده ام دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم در عجبم از این کوچک نحیف که چه به روزم آورده وقتی تنگ می شود میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم وقتی می شکند چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند. وقتی که میخواهد و نمی تواند موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم در عجبم از این کوچک نحیف ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان کوتاه ﻣﺮﺩی ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﺗﺎکسی ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮی ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰی ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ میﻛﺮﺩ، ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮچی میﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ. کسی ﺟﻮﺍبی ﻧﺪﺍﺩ، ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ می‌ﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ هیچی، ﺯنی ﻛﻪ ﺟﻠﻮی ﺗﺎکسی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ‏«ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ» ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ‏« ﭼﺮﺍ؟‏» ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ‏« ﭘﺴﺮ ﻣﻦ همش ﺷﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭلی نمیتونه ﺑﺪﻭﻭئه... ﻫﺮ ﻛﺎﺭی می‌ﻛﻨﻴﻢ نمیﺗﻮنه.» ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ‌ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ، ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. چقدر برای اینکه سلامتید خدارو شکر می‌کنید؟ 👳 @mollanasreddin 👳
تو ای توپی که توپ فوتبالی، چرا مانند من سرگشته حالی؟ چرا داری به سرخاک و به کف باد تو هم گویا که عشقت کنده بنیاد ؟ وگرنه این به خود پیچیدن از چیست ؟ چنین هر سو به سر غلتیدن از چیست ؟ هوای عشق اگر در سر نداری چرا سر می کنی با خاکساری؟ خطا گفتم که عشق روی دلدار ندارد با سبکباران سر و کار هوای عشق از مغز تو دور است به سر تنها تو را باد غرور است تو تا این باد دارد درسرت جای به هر جا سرگذاری می خوری پای اگر این باد گردد از حد افزون رود جان از تنت یکباره بیرون مبر این نکته را یک لحظه از یاد که « فیسی » هست در دنبال این باد مبین با چشم خاری سوی هر خار که خاری می کند کار تو را زار به یک سوزن زدن مرگت یقین است سزای توپ تو خالی همین است چو رو بر آسمان آری مکن باد که با سر بر زمین خواهی در افتاد مشو زان بر زمین خوردن مکدر کزین ره می کشی بر آسمان سر بلی آرَد پی خود بعد چندی بلندی پستی و پستی بلندی گه از پایین به بالا رونهادن گه از بالا به پایین اوفتادن از آن پیوسته افتندت به دنبال که هستی آلت تفریح اطفال تو تا مانند من بی دست و پایی شوی بازیچه در هر جا درآیی 👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃سلام به امـروز 💐🍃سلام به شما عزیزان 💐🍃امروزتان پراز مهربانی 💐🍃لحظه هاتون زیبا 💐🍃همراه با شادی 💐🍃قلبتون سرشار از عشق 💐🍃و آرامش مهمونِ 💐🍃همیشگی دلهاتون 🌸🍃صبحتون بخیر 😍 👳 @mollanasreddin 👳
✨﷽✨ ✍دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی. و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!! حکایت 👳 @mollanasreddin 👳
‌ 📚حکایت راحت ترین راه بهلول برای کوه نوردی شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید : میخواهم از کوهی بلند بالا روم می تواني نزدیکترین را ه رابه من نشان دهی؟ بهلول جواب داد: نزدیکترین و آسانترین راه : نرفتن بالای کوه است حکایت زندگی از نگاه بهلول شخصی از بهلول پرسید: می‌توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست ؟ بهلول جواب داد : زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است که از یک طرفش سن انها بالا میرود و از طرف دیگر زندگی آن ها پائین می‌آید 👳 @mollanasreddin 👳
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ رازت را به کسی مگو ✨ در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه می گفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری می کردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان می گذاشت. وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد. سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم. جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد. وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن. هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه. اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟ اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه. خلاصه خداحافظی کرد و رفت. وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش. پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید. بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود. بله درست حدس زدید. چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند! جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سکته می کرد! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بکنه. از ناراحتی لب به غذا هم نزد. دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری. اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود. الآن هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون می گذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نکنی. 👳 @mollanasreddin 👳
ضرب المثل انگلیسی؛ اشتباه پزشک، زیرخاک دفن می‌شود. اشتباه یک مهندس، روی خاک سقوط می‌کند. اشتباه یک معلم، روی خاک راه میرود و جهانی را به فنا می‌کشد. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨زندگی تکرار فرداهای ماست 🕊✨میرسد روزی که فـردا نیستیم ⚪️✨آنچه میماند فقط نقش نکوست 🕊✨نقش ها می ماند و ما نیستیم. 👳 @mollanasreddin 👳
از پا در آمدیم و نیامد بدست یار پشت امید ، بر سر این آرزو شکست • هوشنگ ابتهاج 👳 @mollanasreddin 👳
"صد دل به سر زلف تو بستم کاکو فـــــرمانبرِ دسـتور تو هستم کاکو گفتی که بیا ســــرزده الوعده کاکو دیدی که قرنطــــینه شکستم کاکو 👳‍♀ @mollanasreddin 👳‍♀
°°°🚌 آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ 👤 هوشنگ ابتهاج 🌿 💛🎼 👳 @mollanasreddin 👳
نه كردم به عمرم در آفاق سِير نه جز خواب و خور كرده ام كار غير ولي لااقل دائماً ... بي خيال! جواني كجايي كه يادت به خير 👳‍♀ @mollanasreddin 👳‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــلام صبح زیبـاتون بخیر🌸🍃 وسرشار از اتفاقهای عالی امیدوارم زندگی بـه کامتـون🌸🍃 خوشبختی سرنوشتتون و آفتاب عـشق مهمان🌸🍃 هـمیشگی دلتـون باشـه صبح زیباتون پر ازنـور امید و عـشق بـه خـالـق مـهـربـون🌸🍃 👳 @mollanasreddin 👳
📕 ✍️ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند ودو به او نشان می دادند و همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام😁 👳 @mollanasreddin 👳
حرفی ز گشاد قفل ما زد دندان کلید را شکستند 👳 @mollanasreddin 👳
نه سر پیازم و نه ته پیاز این ضرب المثل غالباً به منظور دفع مزاحم به کار برده می شود و یا فی الحقیقه در موضوع مورد تقاضا نقش و اثر وجودی نداشته باشد. عبارت مثلی بالا اگر ریشه تاریخی نداشته باشد قطعاً ریشه گیاهی دارد که بدان جهت جزء امثله سائره شده یادآوری آن را بی مناسبت ندانستیم. به طوری که می دانیم پیاز از گیاهان خوردنی است که:«حصه داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است به قدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی تند...» پیاز از سه قسمت سر و ساقه و ریشه که همان ته پیاز است تشکیل شده است. سر پیاز همان گل و تخم پیاز است که از آن برای کاشتن استفاده می کنند تا پیاز به دست آید. ته پیاز همان پیاز اصلی موردنظر است که به مصرف خوردن می رسد و به علت سرشار بودن از ویتامین های مقوی خواص و فواید زیادی برای آن قائل هستند. اما ساقه پیاز چیز بی مصرفی است که نه تنها بشر از آن طرفی نمی بندد بلکه حیوانات هم آن را نمی خورند بنابراین ملاحظه می شود که اگر کسی در وجه مشابهت به مثابه سر یا ته پیاز نباشد عنصر بی خاصیتی است که از او بیم و امیدی نتوان داشت! 👳 @mollanasreddin 👳