eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
244.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
همــۀ فکــر و ذکرش شــده بــود رفاه اهــل و عیال. صبــح تا عصــر در بازار شاگردی میکرد و شب ها با تاکسی دوستش مسافرکشی. آن شــب با ماشــین بدون مســافر رســید تخت فولاد. جنــاب صمصام را دیــد کــه ســوار بر اســب نزدیــک قبــر بابا رکن الدین ایســتاده بــود.ابهت سید،اورا گرفت.ایستاد و از ماشین پیاده شد.بعد از سلام، گفت:اگر مقدور است دعا کنید تا وضع زندگی ام بهتر شود. سید نگاهش را از قبرستان برنداشت. انگار بغض توی گلویش بود. - فریاد التماس مردگان را نمیشــنوی که دستشــان از دنیا کوتاه اســت و کمــک میخواهنــد؟بیچاره ها تمام عمر فکر جمع کردن مال بودند وحالا دستشــان ازدنیا کوتاه است.من نمیدانم چرا فقیر نوازی نکردند کــه الان چــوب بیفکری شــان را بخورنــد. مواظب باش تــامصیبت این بیچاره ها گریبانگیر تو نشود. ســرش را انداخــت پایین. ســید که انگار همــۀ زندگــی اورا خوانده بود، موقــع رفتــن،ایــن آیه را خوانــد:فمن یعمــل مثقــال ذره خیرا یــره و من یعمل ً مثقال ذره شرا یره 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناجات زیبای دکتر چمران خدایا🙏 از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم ... من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد .. گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ، معنایش این نیست که تنهایم ... معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ... با تو تنهایی معنا ندارد ! مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...! ❤️دوستت دارم ، خدای خوب من 👳 @mollanasreddin 👳
🌷دنيا چيزايی كه ميخوای ☘رو بهت نميده..!! 🌷چيزايی رو ميده كه ☘براش تلاش می کنی 🌷و صبح بهترین زمان ☘ برای شروع است 🌷سلام صبحتون سرشار ☘از موفقیت وبرکت 👳 @mollanasreddin 👳
💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌一━ ﷽ ━一 💞 ای مِی زده دل! در پیِ پروانه داری می‌روی؟! اندازه‌ٔ کلِ جهان، دیوانه داری، می‌روی؟! سوزِ سراسیمه شدم، دلواپس و تنها کسم! طاقت ندارم بیش از این، دزدانه داری می‌روی بویِ شرابِِ آتشین، همرنگِ لب‌های تو بود اردیبهشتِ بوسه‌ٔ مستانه! داری می روی؟! ای تن‌ بهاران، چشمهٔ زیباییِ ابریشمین همراهِ من!…ای شانه‌ٔ مردانه! داری می‌روی؟! من داغِ میوه چینی‌ام، دستانِ کوتاهِ هوس لعل لبان باده‌ای، از تاکِ خانه می‌روی از سوزش چشمان من، دریایِ دل آتش گرفت صبحِ نفس‌هایِ بهشت! تا بی‌کرانه می‌روی تیشه به فرهادم بده! تا بیستون سازم به‌غم شیرین رویاهای من! چه! دلبرانه می‌روی بی‌تابِ چشمان توام تا آخرین لحظه، نفس! پیشم نباشی مٌرده‌ام،… دیوانه! داری میروی؟! 👳 @mollanasreddin 👳
فکر چشمان سیاهی در کلاس آمد به یاد رشته‌ی تاریخ و مبحث جملگی رفتند به باد خون شده این دل ز این دوری پُر سوز و گداز از فراق و هجر یاران، یا الاها داد، داد✨🌑 👳 @mollanasreddin 👳
بعد از تــو ای طــراوت بـارانـی زمـين جـامانده‌ام کنار خـودم ، پشت نقطه چيــن بعد از تو هرچه مانده غزل پاره‌ي من است در ايــن دقـــيـقه‌های مـبهوت واپسيــن بــا مـــن نمــانـده هيچ بجــز داغ کهنــه ای مثــل نگـاه منتظـری روی سنگ چيــن بعــد از تـــو بــوی زشت تراخــم گرفتــه اند آلالـه های وحشــی و گلهــای يـاسميــن بغضــی شکفتــه روی گلــويـم بـرای تـو بـا يک بغــل گلايـه و يک چشـم نکته بيـن بعد از تو هر چه مانده مرا زجر می دهد بعــد از تـو ای شکــوه غزلهـای آخـريـن 👳 @mollanasreddin 👳
هر جزوم از شکسته دلی موج می‌زند من شیشه ریزه‌ام حذر از پای‌مالی‌ام 👳 @mollanasreddin 👳
در گذشته که وسایل گرمایشی مدرن وجود نداشت مردم از هیزم و زغال برای گرم کردن خود در فصول سرد سال استفاده می کردند. هیزم برای آنکه خوب بسوزد و دود نکند باید حتماً خشک باشد، به این منظور سرشاخه های درختان بریده می شد و مدتی در فضای باز قرار می گرفت تا به صورت خشک درآید. تهیه هیزم خشک کار زمانبری بود به این منظور هیزم فروشان برای آنکه سود بیشتری عایدشان شود، "هیزم های تر" را قاطی هیزم های خشک به مشتریان از همه جا بی خبر می فروختند. "هیزم تر" به راحتی و به محض قطع درختان مهیا می شود، اما نه خوب می سوزد و نه گرمای مناسبی می دهد در نتیجه وقتی مشتری هیزم تر را به خانه می برد و متوجه می شد که کلاه بر سرش گذاشته شده در دل به هیزم فروش دشنام می داد و او را نفرین می کرد. "هیزم تر به کسی فروختن" کنایه است از اینکه کسی بدون هیچ علتی در مقام ناسازگاری و دشمنی با شخص یا اشخاصی برآید و در مقابل این رفتار غیر منطقی شخص به او گفته می شود :"بهت هیزم تر نفروختیم که این طور با ما رفتار می کنی!" 👳 @mollanasreddin 👳
تو می‌روی و دل از دست می‌رود مرو که با تو هرچه هست می‌رود 👤هوشنگ ابتهاج 🌿 👳 @mollanasreddin 👳
🔆 ✍ دوستی به اما و اگر نیست 🔹روزی از روزها هارون‌الرشید از بهلول پرسید: ای بهلول! بگو ببینم دوست‌ترین مردم نزد تو چه کسی است؟ 🔸بهلول پاسخ داد: همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست‌ترین مردم نزد من است. 🔹هارون‌الرشید گفت: اگر من شکم تو را سیر کنم، مرا دوست داری؟ 🔸بهلول با خنده پاسخ داد: دوستی به نسیه و اما و اگر نیست 👳 @mollanasreddin 👳
💚حافظ میگه, 🌸اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 🌱به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را 💚صائب در جواب حافظ میگه, 🌸هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد 🌱نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را 🌸اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 🌱به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را 💚شهریار در جواب هر دو میگه, 🌸هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد 🌱نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را 🌸سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 🌱نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را 🌸اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 🌱به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را 👳 @mollanasreddin 👳
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعره‌یی داشت که مخفی تخلص می‌کرد و این شعر او نسبتآ معروف است - در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمی‌کرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار می‌کرد ، مخفی قبول نمی‌کرد و می‌گفت دوست دارم پیش شما بمانم . جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شب‌ها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند . یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد . تا این‌که این نیم بیت را برای او فرستاد شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی و عاقل در جواب او نوشت - ....... چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. 👳 @mollanasreddin 👳