eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در بزم تو عاشق، به چمن شاخ شکسته‌ست جز سوختن خویش، دگر کام ندارد 👳 @mollanasreddin 👳
📚 مردی مادری پیر داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی وراه رفتن ضعف داشت.مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره ای به او نشان دهد.شیخ به او گفت،مادرت هست و مراقبت از ان وظیفه ی توست او تو را بزرگ کرده وازتو مراقبت کرده الان وظیفه ی توست که ازاو مراقبت کنی.مرد گفت ده ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده ام هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از ان برایش کرده ام ودیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم.شیخ که این حرفا را از او شنید به او گفت،تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت است وان اینست که مادرت تورا برای ادامه زندگی بزرگ ومراقبت کرد وتواز او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد پس تا عمر داری هرکاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی ‎‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
. ⚜ شکر خدای کن که موفق شدی به خِیر ⚜ زِ انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتَت 🔸 خدایا نعمت های تو بیشمارند و زبان‌ما قاصر؛ هزاران بار شکرت ای بخشنده ترین 🙏🌱 👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃🍀🌸🍃🍀 ⚜ محبت آتشی در جانم افروخت ⚜ که تا دامانِ محشر بایدم سوخت ⚜ عجب پیراهنی بهرم بریدی ⚜ که خیاطِ اجل میبایدش دوخت 👳 @mollanasreddin 👳
. چیزی از خود هر قدم زیر قدم‌ گم می‌کنم رفته رفته هر چه دارم چون قلم‌ گم می‌کنم 👳 @mollanasreddin 👳
(خیرخواهی شیطان!) مَردی هر روز هزار بار شیطان را لعنت فرستادی روزی خوابیده بود. شخصی بیدارش کرد و گفت بیدار شو، اکنون این دیوار فرو می‌ ریزد. مرد گفت: تو کیستی که چنین با من مهربانی می‌ کنی؟ گفت: من شیطانم! مرد گفت: چگونه ممکن است؟ من تو را هر روز هزار بار لعنت می‌ کنم! شیطان گفت: این برای آن است که مقام را نزد خداوند می‌ دانم و ترسیدم که تو نیز زیر این دیوار از ایشان شوی... 👳 @mollanasreddin 👳
. در هوایت بی قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب 👳 @mollanasreddin 👳
ایــام انتخابــات بــود و تبلیغ برای نمایندگان شــورای ملــی. نمایندۀ مدنظــر جنــاب صمصــام هــم بیدمشــکی نامی بــود که آقــا هر جــا میرفت تبلیغ او را میکرد.روزهای تبلیغات،آقا از صبح تا شب،از شرق تا غرب اصفهــان تــوی تمامــی کوچه هــاو بازارهــا به مــردم ســفارش میکرد به بیدمشکی رأی بدهند و اورا اصلح میدانست. بیدمشــکی آدم کم عقــل و خل وضعــی بــود کــه مــردم دیوانــه صدایش میزدنــد. اودر هــر انتخابــات صــوری شاهنشــاهی نماینــدۀ محبــوب جنـاب صمصــام بود تــا هم هویت و مشــروعیت انتخابات رازیر ســؤال ببــرد؛ هــم نمایندگانــی کــه بــرای رفتــن بــه چنین مجلســی دســت و پــا میزدند رامسخره کند. 👳 @mollanasreddin 👳
. فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم 🍂 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃💛امروز یک هدیه از طــرف خــداســت همین که امروز هم میتوانی از نعمت دوبــــاره دیـــدن دوبــاره شـنـیـدن و دوباره لمس کردن ایـن جـهـان زیــبــا لــــذت بــــبـــری خدارو شکر شکر کن... و روزتو زیبـا بساز صبحتون به طراوت و شـــادابـــی گــــل💐 👳 @mollanasreddin 👳
⚫️ مقتل حضرت سلام الله علیه به نقل از تفسیر عیاشی 🔻عیاشى در تفسیر خود از زرقان روایت کرده است که ابن ابى داوود از مجلس معتصم غمگین به خانه آمد، از سبب اندوه او سؤال کردم، گفت: امروز از فرزند رضا علیه‌السّلام در مجلس خلیفه امرى صادر شد که موجب رسوائى ما گردید، زیرا که دزدى را نزد خلیفه آوردند، خلیفه امر کرد که دست او را قطع کنند... پس متوجّه امام محمّد تقى فرزند امام رضا علیه‌السّلام شد ...حضرت فرمود: باید چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را بگذارند که به آن عبادت پروردگار خود کند، و دلیلى چند گفت که ما جواب او نتوانستیم گفت، و بر من‏ حالتى گذشت که گویا قیامت من برپا شد، و آرزو کردم که کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و چنین روزى را نمى‏دیدم. زرقان گفت: بعد از سه روز ابن ابى داود نزد خلیفه رفت و با او در پنهان گفت که خیر خواهى خلیفه بر من لازم است، و امرى که چند روز قبل از این واقع شد مناسب دولت خلیفه نبود ...و این خبر در میان مردم منتشر شد، و حجّتى براى شیعیان و موالیان او گردید. او چون این سخن را شنید، رنگ شومش سرخ شد و نایره کفر و حسد و نفاقش مشتعل گردید و گفت: خدا تو را جزاى خیر دهد که مرا آگاه گردانیدى بر امرى که غافل بودم از آن، پس روز دیگر یکى از نویسندگان خود را طلبید و امر کرد آن حضرت را به ضیافت خود دعوت نماید و زهرى در طعام آن حضرت داخل کند، آن بدبخت حضرت را به ضیافت طلبید، حضرت عذر خواست و فرمود: مى‏دانید که من به مجالس شما حاضر نمى‏شوم، او مبالغه کرد که در مجلس ما امرى که منافى طبع شریف شما باشد نخواهد بود، و غرض اطعام شماست، و یکى از وزراى خلیفه آرزوى ملاقات شما دارد و مى‏خواهند که به نصیحت شما مشرّف شود. پس چندان مبالغه کرد که آن امام مظلوم به خانه او تشریف برد، چون لقمه‏اى از طعام او تناول کرد، اثر زهر در گلوى خود یافت و برخاست، او بر سر راه حضرت آمد و تکلیف ماندن کرد، حضرت فرمود: آنچه تو با من کردى اگر در خانه تو نباشم از براى تو بهتر خواهد بود، و بزودى سوار شد و به منزل خود مراجعت کرد. چون به منزل رسید، اثر آن زهر قاتل در بدن شریفش ظاهر شد، و در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنکه مرغ روح مقدّسش به بال شهادت بسوى درجات سعادت پرواز کرد. 📚(تفسیر عیاشى 1/ 319) 👳 @mollanasreddin 👳
🌸 وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی... 👤 👳 @mollanasreddin 👳
نازنینم! رنجش از دیوانگی‌هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست شاید این‌ها امتحانِ ماست با دستورِ عشق ورنه هرگز رنجشِ معشوق را عاشق نخواست چند می‌گویی که از من شِکوه‌ها داری به دل؟ لب که بُگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست عشق را ای یار! با معیارِ بی دَردی مَسَنج علّتِ عاشق، طبیبِ من! ز علّت‌ها جداست با غبارِ راهِ معشوق است رازِ آفتاب خاکِ پای دوست، در چشمانِ عاشق توتیاست جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچکس هر چه تو آهن‌دلی، او بیشتر آهنرُباست خود در این خانه نمی‌خواند کسی خطِ خِرَد تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست عشق اگر گوید به مِی سجاده رنگین کن، بکن! تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست عشق یعنی زخمه‌ای از تیشه و سازی ز سنگ کز طنینش تا همیشه بیستون غرقِ صداست. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری... 👳 @mollanasreddin 👳
📚 بهلول و قاضی حیله گر آورده اند که شخصی عزیمت حج نمود و چون فرزندان صغیر داشت هزار دینار طلا نزد قاضی بـرده و در حضور اعضاء دارالقضاء تسلیم قاضی نمود و گفت : چنانچه در این سفر مرا اجـل در رسـید شـما وصـی من هستید و آنچه شما خود خواهید به فرزندان من دهید و چنانچه به سلامت بازآمدم این امانت را خودم خواهم گرفت . وقتی به سفر حج عزیمت نمود از قضاي الهی در راه درگذشت و چون فرزندان او بـه حـد رشـد و بلـوغ رسیدند امانتی را که از پدر نزد قاضی بود مطالبه نمودند. قاضی گفت : بنا بر وصیت پدر شما که در حضور جمعی نموده هرچه دلم بخواهد باید به شما بدهم. بنابراین فقط صد دینار به شماها می توانم بدهم. ایشان بناي داد و فریاد و تظلم را گذاردند. قاضی کسانی که در محضر حاضر بودند در آن زمان که پدر بچه ها پـول را تـسلیم وی کـرده بـود را حاضر نمود و به آنها گفت : آیا شما گواه بودید آن روزي که پدر این بچه ها هزار دینار طلا به مـن داد و وصیت نمود چنانچه در راه سفر به رحمت خدا رفت هرچه دلم خواست از این زرها به فرزنـدان او بـدهم؟ آنها همه گواهی دادند که چنین گفته بود. پس قاضی گفت : الحال بیش از صد دینار به شما ها نخواهم داد. آن بیچاره ها متحیر ماندند و به هـرکس التجا می نمودند آنها هم براي این حیله شرعی راهی پیدا نمی نمودند تا این خبر به بهلول رسید. بچه ها را با خود نزد قاضی برد و گفت چرا حق این ایتام را نمی دهی ؟ قاضی گفت : پدرشان وصیت نموده که آنچه من خود بخواهم به ایشان بدهم و من صد دینار بیشتر نمـی دهم. بهلول گفت : اي قاضی آنچه تو می خواهی نهصد دینار است بـر حـسب گفتـه خـودت . بنـابراین الحال که تو نهصد دینار می خواهی بنابر وصیت آن مرحوم که هرچه خودت خواستی به فرزندان من بده؛ الحال همین نهصد دینار که خودت می خواهی به فرزندان آن مرحوم بـده کـه حـق آنهاسـت. قاضـی از جواب بهلول متحیر شد و ملزم به پرداخت نهصد دینار به فرزندان آن مرحوم گردید! 👳 @mollanasreddin 👳
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم نمی‌رود دل و دستم به هیچ کار دگر 👳 @mollanasreddin 👳
✨﷽✨ ✅اندازه نگه‌ دار که اندازه نکوست ✍همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسه‌ای نخود خواست. مادرم به او از منزل نخود داد، چون پدرم اختیار بخشش از منزل را به مادرم داده بود. 10 روز گذشت، باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد و مادرم کاسه‌ای نخود به او داد. گفتم: مادر! این همسایۀ ما خیلی اهل اسراف است؛ یک کاسه نخود را ما دو ماه می‌خوریم ولی آن‌ها 1٠ روزه اسراف و تمام می‌کنند. مادرم گفت: پسرم! اشتباه فکر نکن، ما هر روز برنج می‌خوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش می‌خورند. ما از روی میلمان غذای باب‌میل خود می‌پزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند، غذا درست می‌کنند؛ پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند. درنتیجه ما اسراف می‌کنیم، نه آنان! 👳 @mollanasreddin 👳
📕 بلکه را کاشتند سبز نشد می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی؟ روستایی گفت چرا می زنم؟مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟ ساربان گفت چه می گویی مرد؟در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟ روستایی گفت چیزی نخورده؟بلکه من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟ ساربان گفت: بلکه را کاشتند سبز نشد. این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد 👳 @mollanasreddin 👳
دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر شکسته‌های تو را پیش هم گذاشت گریست... 👳 @mollanasreddin 👳
در تکیــۀ حســن خاکی تــوی محلــۀ خواجو روضه بــود.او همــراه جناب صمصام وارد جلسه شد. به محض پایین آمدن حاج آقا مشکات، سید مثل همیشه بین وبت خودش را رساند بالای منبرو شروع کردبه روضه خواندن. جلســه حال خوبی پیدا کردو کســی نبود که اشــک چشــمش جاری نشده باشد. سید همانجا بالای منبر خواست اهل روضه برای فقرا، دستی بجنبانند و کمکی کنند. یکی از کارکنان تکیه،آقا را از بالای منبرپایین آورد وبا بی احترامی از مجلس بیرون برد. اوسریع به کمک جناب صمصام رفت واسبش را آماده کرد.چندقدمی هم دنبال اســب،ســید را همراهی کرداما از شــدت ناراحتی پای حرکت نداشت. همان شب خوابدید که به خانۀ آقای صمصام رفته وآقا به او میگویند:چرا اینقدر ناراحتی وغصه میخوری؟آنچه بر ســراجداد طاهرین من آورده اند، هزاران برابر بیشــتراز این دســت توهینهاست. حــالا هــم مــن به خاطر این دلســوزی و خدمــت، یکــی از حیواناتم را به شــما هدیه میدهم. او در عالم خواب اســب ســفید جناب صمصام را به عنوان هدیه برداشت. جناب صمصام هم یکدست زین و یراق به اسب بست واورا روانۀ خانه اش کرد. خــواب را بــرای هیچکس نگفــت.فردای آن روز اماوقتــی توی پیاده رو چهارباغ در حال حرکت بود،صدای جناب صمصام متوقفش کرد اسبی را که دیشب بهت دادم هنوز داری یا نه؟! 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌸یادمان باشد برای شاد بودن هزاران علت وجود دارد غصه ها بی ریشه هستند ❗️ اجازه رشد به این علفهای هرزه را در باغ زندگی مان ندهیــــــم🌸 باغ زندگیتون همیشه آباد 🌸🍃 شبتون بخیر❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
⚘هر صبح‌بگشای ⚘دلت را بہ مهربانی ⚘و عشق را ⚘در قلبت‌مهمان کن ⚘بی‌شک شڪوفہ‌های ⚘خوشبختی در زندگیت ⚘گل خواهدڪرد ⚘ســــلام ⚘آرزو میکنم شروع‌امروز ⚘آغازخوشی‌هاتون باشہ 👳 @mollanasreddin 👳
📚 احمد ... اسمش احمد بود. ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید. اما خود احمد بسیار پسر درسخوان و نمونه ای بود. مودب و با وقار بود و خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود. مرحوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد. آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر از جمله احمد را خواند که بروند دفتر ولی احمد نرفت. من پرسیدم:چرا نمی روی؟ احمد گفت: در این ایام به ما کت و شلوار می دهند. مادرم می گوید: تو نگیر؛ بگذار کسانی که نیازمندترند بگیرند! 👌 بزرگی و مناعت طبع احمد همیشه یادم هست گرچه بیش از سی سال از آن روزها می گذرد. 👳 @mollanasreddin 👳
🌿🍂🍁🌿 آن کس که خبر دار شد از دل، خبرش بازنیامد بیچاره دل بی خبرِ منتظرم مُرد، اثرش باز نیامد فریاد و فغان از غم بی همدمی و این دلِ مضطَر گفتم آید به برم شاد، صد افسوس، دگرش باز نیامد 🍂 👳 @mollanasreddin 👳
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز که مکر هم به خداوند مکر گردد باز 👳 @mollanasreddin 👳