eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
245.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
نیمه های شــب، ســه نفر از دیوار خانه پریدند پایین.تازه انقلاب شــده بود و کوچه پس کوچه ها خیلی امنیت نداشت. بــه محــض راه رفتن آنها توی حیاط،مرغ و خروس ها، گاو و میش ها و حتی پرنده ها ســروصدایشــان بلند شــد.آن سه نفر سریع خودشان را به اتاق رساندند جناب صمصام که از سروصدای حیوانات بیدار شده بــود،آمــد دم در.آنهــا ســه نفری به ســید حمله کردند وبعــد از زخمی کردن،ایشــان را انداختند گوشــۀ اتاق.بعد هم کیسۀ پول هایی که آقا گذاشته بود فردا صبح برای عده ای یتیم ببرد، برداشتند وفرار کردند. فــردا،آن ســه نفــررا بــه جرمی غیر از دزدی شــب قبل دســتگیر کردند و خیلــی ناگهانــی به پای چوبۀ دار بردند. همانجــا بود که اعتراف کردند پول های سید صمصام را آنها دزدیده اند. انــگار خودشــان فهمیــده بودنــد دارنــد قصــاص کتــک زدن بــه جنــاب صمصام را پس میدهند. 👳 @mollanasreddin 👳
تمام شبهاے عالم را بگـردند زیباتر از شبی ڪہ وقت خواب بہ ماه لبخند ميزنی نیست ... الهی لبخند محبتت را نشانمان بده ♡ تا رستگار شویم "آمین" شبتون در پناه خــــدا 🌙 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پنجره صبح 💗گشوده شده 🌸نسیم می وزد... 💗آمده تا سلام گو باشـد 🌸ســـــــــلام 💗صبحتون پر امیـد 🌸روزتون پر از موفقیت... 🌷به امروز خـدا خوش آمدیـد 🌷 جمعه تیرماهتون پر از لبخند 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی شكسپير ميگه: اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم. بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده.... بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره. بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده . و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره. 👳 @mollanasreddin 👳
تو مگو ما را بدان شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیست 👳 @mollanasreddin 👳
و ✍🏻هیچ جایِ جهان ، خانه ی پدریِ آدم نمی شود.... ✍🏻خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی دنیاست ✍🏻با پنجره هایی قدیمی که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض ،گشوده می شوند ، دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش ، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور ،و حیاطی که هر گوشه اش ، سکانسی از کودکی ات را تداعی می کند.... ✍🏻جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر ، فرق دارد ، و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه است . ✍🏻آدم ها نیاز دارند وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند ✍🏻آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند ، آخرهفته و تعطیلات را ، به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر ، از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت ، کودکی کنند . ✍🏻کاش پدرها و مادرها همیشه باشند ، و کاش خانه های پدری در این هیاهوی زمانه به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند 👳 @mollanasreddin 👳
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد 👳 @mollanasreddin 👳
یک بام و دو هوا از کجا آمده؟ پیرزنی با عروس و دامادش در خانه‌ای زندگی می‌کردند. شبی تابستانی بود و هوا گرم، پس همه روی پشت‌بام خوابیده بودند. یک طرف بام داماد و دخترِ زن می‌خوابیدند و طرف دیگر بام، عروس و پسرش. پیرزن دید که پسر و عروسش به هم چسبیده خوابیده‌اند، آنها را بیدار کرد و گفت: «هوای به این گرمی خوب نیست به هم چسبیده باشید، از هم جدا بخوابید!» سپس متوجه دختر و دامادش شد که جدا از هم خوابیده بودند. گفت: «هوای به این سردی، خوب نیست از هم جدا بخوابید! بروید کنار هم!» عروس که این طور دید بلند شد و گفت: قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بام سرما را یک بر بام گرما را 😂😂😂 👳 @mollanasreddin 👳
بنویسید به دیوار سکوت عشـق سرمایه هر انسان است بنشانید به لب ، حرف قشـنگ حرف بد وسـوسه شیطان است و بدانید که فردا دیــر است و اگر غصه بیاید امــروز تا همیشه دلتان درگیر است پس بسازید رهـــی را که کنون تا ابــــد سوی صــداقت برود و بکارید به هر خانه گلــی که فقط بوی محبـت بدهد 👳 @mollanasreddin 👳
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد... عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد... آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!! او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!! بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست... آي مردم به خدا روز حسابي هم هست... زندگي در گذر است... آدمي رهگذر است.... زندگي يک سفر است.... آدمي همسفر است... آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است... "رهگذر ميگذرد 👳 @mollanasreddin 👳
زندگى مثل يک 🧶كامواست از دستت كه در برود مى شود كلاف سر در گم،گره مى خورد میپيچد به هم، گره گره مى شود بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد محوكرد، جورى كه معلوم نشود. يادمان باشد گره هاى توى كلاف🧶 همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند همان كينه هاى چند ساله بايد يک جايى تمامش كرد سر و تهش را بريد. زندگى به بندى بند استْ به نام حرمت كه اگر پاره شودتمام است... 👳 @mollanasreddin 👳
پدر بیماری خاصی گرفت و تمام بدنش فلج شد. مادر هم بعد چندوقت،بیمار کنار اتاق خوابیده بود. میان آن همه مشــکلات،ســقف خانه شان ریخت و یکی از دیوارها ترک برداشــت.وسایلشــان را در حیاط گذاشتند و تــوی زیرزمیــن زندگــی میکردند. کار پــدر این بود که صبح تاشــب به درگاه سیدالشــهداء گریــه میکرد و از حضرت میخواســت که فرزندانش را حفــظ کنــد.در همین روزها یکی از معماران شــهر در خانه شــان را زد گفت: ســیدی پول تعمیر خانه تان را داده حتی میشــود خانۀ جدیدی برایتان بسازم. حالا هرچه خودتان بگویید انجام میدهم.پدر هرچه از اســتاد معمار پرســید که چه کســی خرج ایــن کار راقبول کــرده،معمار دم نزد و هیچ جوابی نداد.آخر دســت این کمک را قبول کرد وقرار شــد همان خانه را تعمیر کنند.بنایی حدود یک ماه طول کشــید.وقتی کار تمام شد استاد بقیۀ پول را برگرداند به پدر. چنــد ســال بعــد وقتــی جناب صمصــام فــوت کرد، اســتاد معمــار گفت:بانی ساخت خانۀ شما مرحوم صمصام بود.او از من خواسته بود این مسئله مخفی بماند. 👳 @mollanasreddin 👳
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو 👳 @mollanasreddin 👳
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی روزي دختري كه قصد ازدواج داشت، ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت : اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر كرده و او را بکشد و بعد توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت، به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است دل چو به مهر تو مصفا شود، دیگر از آن کینه سراغی مباد! 👳 @mollanasreddin 👳
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی روزي دختري كه قصد ازدواج داشت، ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت : اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر كرده و او را بکشد و بعد توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت، به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است دل چو به مهر تو مصفا شود، دیگر از آن کینه سراغی مباد! 👳 @mollanasreddin 👳
. آغاز صبح یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن ترا صدا باید کرد امروزمان را آغاز می کنیم بنام خدایی که تسکین دهنده دردها و آرامش دهنده قلبهاست صبح بخیر و شادی 🙏🌹 👳 @mollanasreddin 👳
. 🌱 کمی به این متن فکر کنیم 🌱 دبیر ادبیاتی می گفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!! سالهای پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف می کردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری می شد... یا به مرگ سهراب که می رسیدم همیشه اندوهی وصف ناشدنی را در چهره ی دانش آموزانم می دیدم. همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب می کردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم... ولی امسال، وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد "چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد" و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم متهم شدند... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون و از فراق لیلی گفتم، یکی پرسید "لیلی خیلی قشنگ بود؟" گفتم "از چشم مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت." این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده و عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند ... ماندم که این نسل از کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند ... 👳 @mollanasreddin 👳
گیرم درین میانه به جایی رسیده‌ای گیرم که زود دکّه، دکان می‌کنی رفیق! روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد حیرت زِ کار و بارِ جهان می‌کنی رفیق! 👤حسین جنتی 👳 @mollanasreddin 👳
🔻خشم و کینه را در خود نگه ندارید کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتی‌های قدیمی هستید. چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است که کتاب را ورق بزنید. همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیده‌ایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهی‌اوقات برای مدتی طولانی در شما می‌مانند. احساس خشم و کینه ما را وا می‌دارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود. بخشش چاره کار است. باعث می‌شود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آینده‌تان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت بی‌نهایت چیزی که در آینده اتفاق می‌افتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید. بدون بخشش، زخم‌ها هیچوقت خوب نمی‌شوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد. به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم 👳 @mollanasreddin 👳
🔅 ✍ روزگار چه خوب چه بد می‌گذره 🔹به پاهای خودت موقع راه‌رفتن نگاه کن؛ دائما یکی جلو هست و یکی عقب. 🔸نه جلویی به‌خاطر جلوبودن مغرور می‌شه، نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت. چون می‌دونن شرایطشون مدام عوض می‌شه. 🔹روزهای زندگی ما هم دقیقا همین حالته. 🔸دنیا دو روزه؛ روزی با تو و روزی علیه تو. روزی که با توست، مغرور نشو و روزی که علیه توست، ناامید نشو. 🔹هر دو می گذرن .. 👳 @mollanasreddin 👳
🌷 🌷 !! 🌷لحظه‌ای که جانباز شدم، به دلیل این‌که چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمی‌کردم که جانباز شده‌ام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را می‌بست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمی‌دانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قوی‌ای داشتم وقتی دکتر آستین‌های لباسم را قیچی می‌کرد، هم‌چنان به هوش بودم ولی نمی‌دانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم.... 🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آماده‌باش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خون‌های بین موهایم را پاک می‌کردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خنده‌ام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لب‌هایم را نمناک می‌کرد، گفت: «به من می‌خندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمی‌کنم.» گفت: «‌پس به چی می‌خندی؟» گفتم: «والا من نمی‌دانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیده‌ام، خنده‌ام گرفته است.» : جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباس‌پور، برادر شهید حیدرعلی عباس‌پور منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز 👳 @mollanasreddin 👳
چه کسی گفت زمان طلا است؟ من مز مزه اش کرده ام، زمان عین الکل است، ثانیه ثانیه میسوزاند و میرود در عمق وجودت، مست مست که شدی، چشمهایت را باز میکنی و میبینی، عمرت گذشته و تو ماندی و، خماری از دست رفتن یک عمر...🥀💔 👳 @mollanasreddin 👳
آلبرت انیشتین ۱۰ تا جمله ی فوق العاده داره میگه❤️🌿 ۱. جهان ما فرایند تفکرات ماست. پس برای تغییر آن اول باید تفکراتمان را تغییر دهیم. ۲. زندگی مانند راندن یک دوچرخه است. برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید فقط باید به حرکت ادامه دهید. ۳. هر انسان بخشی از کل است که جهان هستی نامیده می شود ۴. تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید ه. انسان باید به دنبال این باشد که کیست، نه اینکه به دنبال چیزی باشد که فکر می کند باید باشد ۶. من هرگز فکرم را درگیر آینده نمی کنم. چون خودش به زودی می آید. ۷.از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش. مهم این است که دست از پرسش برنداری. ۸. کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمی گیرد. ۹. سعی نکنید یک انسان موفق باشید. بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید ۱۰. هیچ مشکلی با همان سطح آگاهی که آن را ایجاد کرده است حل نمی شود 👳 @mollanasreddin 👳
تنِ من قایق لنگر زده در طوفان است خودم اینجا، دلِ من پیش تو سرگردان است 👳 @mollanasreddin 👳
كلاهش پشم ندارد یعنی چه؟ ۱- یعنی فلانی هیچ ترسی ندارد. ۲- وقتی بخواهند بگویند کسی ابهت ندارد و لازم نیست از او حساب ببرید، این ضرب المثل را استفاده می کنند. ۳- گاهی این مَثل اشاره به کسانی دارد که قدرت و جرئت انجام کاری را ندارند و نمی توان روی آنها حساب باز کرد. ۴- یعنی فلانی در جایگاهی نیست که بخواهد به کسی دستور دهد یا کسی را مواخذه کند. 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد اما مادرم در حالی که موهای مراخشک می کرد گفت: باران بی موقع این است معنی 👤علی شریعتی 👳 @mollanasreddin 👳
ســال1359.بیســت و چهارم آبان مــاه مصــادف بــود بــا ششــم محــرم. جلسۀ روضه ای گرفته بودند توی کوچۀ مسجد حاج رسولی ها،خیابان چهار باغ پایین.موقعی که جناب صمصام میخواســت برای سخنرانی بــرود آنجــا، ماشــینی او را زیــر گرفــت. بلافاصلــه ایشــان را رســاندند بیمارستان. بــه محــض اینکه ســید به هوش آمد، گفــت: رانندۀ آن ماشــین را آزاد کنید.مبادا اذیتش کنید.روز اجل من فرا رسیده و او فقط وسیله بود. بعد از چند ساعت روح سید محمد روانۀ روضۀ رضوان شد. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ خیلی زیباست🦋 اون خدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه ... شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره.... 👤 مرتضی خدام 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بار خدایا🙏 ✨یکشنبه ی تابستان 🌸 عطـا کن بر عزیـزانم ✨ یه خیال راحت 🌸 یه خاطـر جمع ✨ یه فکـر آروم 🌸 یه دل خـوش💓 ✨یه خانواده گرم و صمیمی 🌸 یه دنیــا سـلامتی ✨و یه عالمه خبـرای خوب...🙏 آمین🙏🌸🍃 ❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
‌روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد. روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه دم‌بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! دم‌بریده گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود، و الا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند 👳 @mollanasreddin 👳