🔻پیر و جوان
❣برده عشقت ز جوانان دل و از پیران عقل
❣چه بلاها، بسرِ پیر و جوان آوردی؟!
#آذر_بیگدلی
#شعر
#عشق
👳 @mollanasreddin 👳
animation.gif
18.5K
🔻 کربلایی کاظم ساروقی
📖 قبر مرحوم کربلایی کاظم ساروقی در قبرستان حاج شیخ، نزدیک حرم مطهر است که ایشان به طریق غیر عادی قرآن را حفظ کرده بود.
📖 آیت الله مکارم شیرازی می گوید هر قرآنی به دست کربلایی کاظم می دادیم و می گفتیم فلان آیه، ایشان قرآن را باز می کرد و همان آیه آمده بود!
📖 هر وقت دعوتش می کردند و یک لقمۀ مشتبه ای خورده بود، می گفت که جلویم را پرده گرفت، سیاه شد.
بعد می گفت تو که پولت مشتبه بود، چرا کربلایی کاظم را دعوت کردی؟
📖کربلایی کاظم می گوید ماه رمضانی بود و مبلّغی آمد توی روستای ما، گفت: کسی که زکات ندهد، لباسش اشکال دارد.
📖 من به بابایم گفتم: «بابا زکات بده» گفت: «من ندارم بدهم».
گفتم: پس زمین سهم من را جدا کن. قبول کرد. سهم من را جدا کرد و من شروع کردم زکاتم را می دادم. بعد این جریان برایم پیش آمد!
#داستان
#پند
#قرآن
👳 @mollanasreddin 👳
🔻چهل روز
4⃣0⃣☀️4⃣0⃣☀️4⃣0⃣☀️4⃣0⃣☀️4⃣0⃣☀️
شیخ عبدالقائم شوشتری :
علامه سید ابوالحسن حافظیان می فرمودند؛ در یکی از شهرهای هند به قصد ملاقات عارفی از عارفان هندو رفته بودند.
پسرجوان میزبان همراه ایشان بوده ؛ وقتی به محل ملاقات آن مرتاض هندو رسیدند به محض وارد شدن در آنجا ، آن هندو دستی به بدن آن جوان زده بود و در واقع ایشان رابیهوش، مانند مرده ای بر روی زمین انداخته بود.
مرحوم حافظیان می فرمودند:
من عمدا اعتنایی نکردم و پرسیدم:
شمابالاترین قدرتتان همین است؟ می توانید ایشان را بدون لمس زنده کنید؟
گفت : نه باید حتما لمس کنیم .
گفتم : ولی بنده بدون لمس کردن زنده اش می کنم ، همان جا رو به قبله نشستم و از خداوند متعال خواستم که زنده شود و ذکری راهم گفتم ، بلافاصله پسر زود بلند شد آمد و نزد ما نشست.
آن هندو پرسید: شمافلان ریاضت را کشیده اید؟
من گفتم : نخیر ما ریاضت های شما را باطل میدانیم. شما با قدرت منفی شیطانی کار می کنید ولی قدرت ما رحمانیست و آن این است که ما معتقدیم که :
هرکس چهل شبانه روز گناه را ترک کند و واجبات را انجام دهد وتمام این کارها برای خدا باشد می تواند این کارها را انجام دهد.
📚مظهر وصف خدا ص۹۸
#داستان
#ریاضت
#گناه
👳 @mollanasreddin 👳
🔻بيل زدن براى دنيا
همين طور كه مى رفت دانه دانه تسبيحش را كه از هسته هاى خرما درست كرده بود مى شمرد و ذكر مى گفت ، در اطراف شهر كارى داشت . به كنار مزرعه اى رسيد. سه نفر را ديد كه به سختى مشغول بيل زدن بودند.
با خود گفت : ((بهتر است بروم يك خسته نباشيد به آنان بگويم و اگر آب خنكى هم داشته باشند جرعه اى بنوشم .)) و راهش را به سوى آنان كج كرد.
🔺سلام .
🔻عليكم السلام .
🔺خدا قوت ، خسته نباشيد!
🔻سلامت باشى !
مدتى به عرق هاى روى پيشانى او، كه در زير آفتاب مثل دانه هاى مرواريد مى درخشيد، نگاه كرد. او بزرگى از بزرگان قريش بود، در چنين هواى گرمى به شدت روى مزرعه اش كار مى كرد و دو غلام نيز كمكش مى كردند.
با خود انديشيد از امامى مثل او بعيد است در اين هواى گرم و طاقت فرسا و با اين همه زحمت به فكر دنيا باشد، بهتر است به نزد او بروم و او را نصيحت كنم.
🔺 جلو رفت و گفت : خدا كارهايتان را سامان دهد، آب خوردن داريد؟
🔺يكى از غلامان آب گوارايى به او داد. مشك آب را به دهانش چسباند و چند جرعه خورد، با خود گفت: الان موقعيت خوبى است، رو به امام باقر كرد و گفت : آقا، شما با اين مقام و مرتبه درست است به فكر دنيا و طلب مال باشيد؟ اگر خداى نكرده ، در اين حال اجل شما فرا رسد چه خواهيد كرد؟
🔻امام دست از كار كشيد و جلوتر آمد و با پشت دست عرق هاى درشتى را كه روى پيشانى اش بود پاك كرد و فرمود: مگر در حال ارتكاب گناه هستم؟
🔺نه ، ولى شما نبايد اين قدر براى مال دنيا به خود زحمت بدهيد.
🔻به خدا سوگند، اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد در حال اطاعت خدا از دنيا رفته ام.
🔺چه اطاعتى ، شما كه داريد بيل مى زنيد، آن هم براى دنيا!
🔻همين تلاش من براى كسب روزى ، عبادت خداست ؛ با همين كار، خود را از تو و ديگران بى نياز مى سازم و دست نياز پيش كسى دراز نمى كنم ؛ زمانى از خدا بيمناكم كه در حال نافرمانى از او اجلم فرا برسد.
🔺محمد بن منكدر از اين حرف امام به خود آمد و رو به امام كرد و گفت : خدا رحمتت كند، من مى خواستم شما را نصيحت كنم ، اما بر عكس شد، شما مرا آگاه كرديد.
📚حیات پاکان،مهدی محدثی
#داستان
#امام_باقر
#پند
👳 @mollanasreddin 👳
🔻خواجه نیکوکار و بنده نافرمان
بزرگی هنرمند آفاق بود/غلامش نکوهیده اخلاق بود
از این خفرگی موی کالیدهای/بدی، سرکه در روی مالیدهای
چو ثعبانش آلوده دندان به زهر/گرو برده از زشت رویان شهر
مدامش به روی آب چشم سبل/دویدی ز بوی پیاز بغل
گره وقت پختن بر ابرو زدی/چو پختند با خواجه زانو زدی
دمادم به نان خوردنش هم نشست/و گر مردی آبش ندادی به دست
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب/شب و روز از او خانه در کند و کوب
گهی خار و خس در ره انداختی/گهی ماکیان در چه انداختی
ز سیماش وحشت فراز آمدی/نرفتی به کاری که باز آمدی
کسی گفت از این بندهٔ بد خصال/چه خواهی؟ ادب ، یا هنر، یا جمال؟
نیرزد وجودی بدین ناخوشی/که جورش پسندی و بارش کشی
منت بندهٔ خوب و نیکو سیر/به دست آرم، این را به نخاس بر
و گر یک پشیز آورد سر مپیچ/گران است اگر راست خواهی به هیچ
شنید این سخن مرد نیکو نهاد/بخندید کای یار فرخ نژاد
بد است این پسر طبع و خویش ولیک/مرا زاو طبیعت شود خوی نیک
چو زاو کرده باشم تحمل بسی/توانم جفا بردن از هر کسی
تحمل چو زهرت نماید نخست/ولی شهد گردد چو در طبع رست
حکایتهای #سعدی
#شعر
#بوستان
👳 @mollanasreddin 👳
🔻همان کس
📍كافرى، غلامى مسلمان داشت. غلام به دين و آيين خود سخت پايبند بود و كافر، او را منعى نمىكرد.
📍روزى سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگير تا برويم.
📍در راه به مسجدى رسيدند، غلام گفت:اى خواجه!اجازت مىفرمايى كه به اين مسجد داخل شوم و نماز بگزارم.
📍خواجه گفت: برو ولى چون نمازت را خواندى، به سرعت باز گرد. من همين جا مىايستم و تو را انتظار مىكشم.
📍نماز در مسجد پايان يافت و امام جماعت و همه نمازگزاران يك يك بيرون آمدند. اما خواجه هر چه مىگشت، غلام خود را در ميان آنها نمىيافت. مدتى صبر كرد؛ پس بانگ زد كه اى غلام بيرون آى.
📍گفت: نمىگذارند كه بيرون آيم. چون كار از حد گذشت خواجه سر در مسجد كرد تا ببيند كه كيست كه غلامش را گرفته و نمىگذارد كه بيرون آيد، در مسجد، جز كفشى و سايه يك كس چيزى نديد .
از همان جا فرياد زد: آخر كيست كه نمىگذارد تو بيرون آيى . غلام گفت:همان كس كه تو را نمىگذارد كه به داخل آيى.
📚 حکایت پارسایان، رضا بابایی
#حکایت
#پند
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر
🌿🌺از من شب هجر می بپرسید حباب
🌿🌺دریای غمم کدام آرام و چه خواب
🌿🌺در دل بود آرام و خیالی هر موج
🌿🌺در دیده خیال خواب شد نقش بر آب
#خاقانی
#شعر
#شب_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 صبح بخیر
🔰در هوایت بی قرارم روز و شب
🔰سر ز پایت بر ندارم روز و شب
#مولانا
#صبح_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻پیرمرد بهشتی
☘انس گوید: روزی در محضر پیامبر (ص) بودیم که اشاره به طرفی کرده و فرمودند: الآن مردی از اهل بهشت وارد میشود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالیکه با دست راست آب وضوی خویش را خشک میکرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود.
☘او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر (ص) بهشتی بودن او را تکرار کرد.
☘عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد سخن گفته و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانهی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کردهام و قسم یاد نمودهام که سه شبانهروز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.»
☘او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانهاش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبهپهلو شدن ذکر خدا میگفت و نماز صبح را میخواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم.
☘بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط میخواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر (ص) فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم!
☘چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینهی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!»
عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شدهای.»
📚داستانها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126
#داستان
#پیامبر
#بهشت
👳 @mollanasreddin 👳
🔻زن و شوهر صالح
✨💐✨💐✨💐
در میان بنی اسرائیل زن و شوهری صالح و نیکوکاری زندگی می کردند. یک شب مرد در خواب از مدت عمر خود آگاه شد و دید نیمی از عمرش در تمکن و گشایش است و نیمی دیگر در تنگدستی و فقر به سر می برد و از او می خواهد هر کدام را که دوست دارد به عنوان نیمه اول عمرش برگزیند.
او نیز اجازه خواست تا در این باره با همسرش مشورت نماید. فردا صبح خوابش را برای همسرش تعریف کرد همسرش از او خواست نیمه تمکن و گشایش را به عنوان نیمه اول برگزیند.
چیزی نگذشت که دارای ثروت زیادی شدند، همسرش هم از او خواست که ثروت به دست آمده را درجهت رفع حوائج مردم استفاده نماید، او هم چنین کرد.
وقتی نصف عمرش به پایان رسید و زمان تنگدستی فرا رسید، مرد در خواب دید که کسی به او می گوید : به جهت اینکه اموالت در راه انفاق و احسان به دیگران استفاده نمودی خدا نیمه ی دیگر عمرت را نیز با گشایش و تمکن همراه ساخته است!
📚قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری
💐✨💐✨💐
#داستان
#پند
#بخشندگی
👳 @mollanasreddin 👳
🔻نفس انسان
سر نفس نهم پای کـه در حالت رقص
مرد راه از سر این عربده دستافشان شد
رو کـه در مملکت عشق سلیمانی تو
دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد
#شعر
#عطار_نیشابوری
#نَفس
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 دلبستگی به مال دنیا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌹
در میان کاروان حج عازم مکه بودم، پارسایی تهیدست در میان کاروان بود.
یکی از ثروتمندان عرب، صد دینار به او بخشید تا در صحرای منی گوسفند خریده و قربانی کند.
در مسیر راه، رهزنان خفاجه (یکی از گروه دزدهای وابسته به طایفه بنی عامر) ناگاه به کاروان حمله کردند، و همه دار و ندار کاروان را چپاول نموده و بردند.
بازرگانان به گریه و زاری افتادند و بیفایده فریاد و شیون میزدند.
ولی آن پارسای تهیدست همچنان استوار و بردبار بود و گریه و فریاد نمیکرد، از او پرسیدم مگر دارایی تو را دزد نبرد؟
در پاسخ گفت: آری دارایی مرا نیز بردند، ولی من دلبستگی به دارایی نداشتم که هنگام جدایی آن، آزرده خاطر گردم.
گفتم: آنچه را (در مورد دلبستگی) گفتی با وضع من نسبت به فراق دوست عزیزم هماهنگ است، از این رو که: در دوران جوانی با نوجوانی دوست بودم و بقدری پیوند دوستی ما محکم بود که همواره بر چهره زیبای او میگریستم، و این پیوستگی مایه نشاط زندگیم بود.
ولی ناگاه دست اجل فرا رسید و آن دوست عزیز را از ما گرفت، و به فراق او مبتلا شدم، روزها بر سر گورش میرفتم و در سوگ فراق او میگریستم.
پس از جدایی آن دوست عزیز، تصمیم استوار گرفتم که در باقیمانده زندگی، بساط همنشینی با افراد و شرکت در مجالس را برچینم، و از ارتباط با دیگران خودداری کنم (و گوشه گیری در حد عدم دلبستگی به چیزی را برگزینم.)
حکایتهای #سعدی
#گلستان
#داستان
#دلبستگی
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳