🔻شعر
بَسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا
👂💬💚
#هلالی_جغتایی
#شعر
#سخن
👳 @mollanasreddin 👳
🔻کم فروشی
شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت میکرد و زیر لب این شعر را میخواند: حسین دارم چه غم دارم؟!
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص ، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غمهای قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد.
شیخ رجبعلی میفرمود: با خود گفتم: امروز روز توست ؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشتهای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد.
در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد میفروشد.
#امام_حسین
#پند
#کم_فروشی
👳 @mollanasreddin 👳
🔻از کودکی بزرگ
🔰🔰🔰
🔰🔰
🔰
هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت . جدّش عبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصيّت او ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .
روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند.
ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود.
📚حکایتها و هدایتها،مرتضی مطهری
#پیامبر
#کودک
👳 @mollanasreddin 👳
🔻زکجایی
🌺🌳🌺🌳
ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی - نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی
هله ای جان و جهانم مدد نور نهانم - ستن چرخ و زمینی هوس خاصی و عامی
عجب از خلوتیانی عجب از مجلس جانی - عجب از ارمن و رومی عجب از خطه شامی
عجب آن چیست مشعشع رخت از نور مبرقع - که مه و مهر به پیشش کند از عشق غلامی
به گلستان جمالت چو رسد دیده عاشق - به سوی باغ چه آید مگر از غفلت و خامی
سیدی انت من این صاد حسناک ندامی - نظر الحق تعالی لک فی البهجه حامی
قمر سار الینا حبه فرض علینا - سطع العشق لدینا طرد العشق منامی
شجر طاب جناه شجر الخلد فداه - وجد القلب مناه و کلوا منه کرامی
سر خنبی که ببستی به کرم بازگشایی - خرد هر دو جهان را بربایی به تمامی
بشنیدیم که دیکی ز پی خلق بپختی - که از او یابد اباها همگی ذوق طعامی
ز عدم هر چه برآید چو مصفا نظر آید - به دو صد دام درآید چو تواش دانه دامی
ز رخ یوسف خوبان همه زندان چو گلستان - چو چنین باشد زندان تو چرا در غم وامی
هله خاموش مپرسش که کسی قرص قمر را - بنپرسد که چه نامی و کیی وز چه مقامی
#شعر
#شمس_تبریزی
👳 @mollanasreddin 👳
🔻خواجه و غلام بخیل
آوردهاند که خواجهای بود بسیار بخیل و غلامی داشت که هزار مرتبه از خواجه بخیلتر بود. روزی خواجه گفت: ای غلام، نان را بیاور و در را ببند. غلام گفت: ای خواجه، خطا گفتی. میبایست گفت در را ببند و نان را بیاور که آن به حزم نزدیکتر است.
پس خواجه را این سخن خوش آمد و او را آزاد کرد😄
#لبخند
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شير آن است كه خود را بشكند
يكى را در پيش رسول (ص) مىگفتند كه ((وى بسيار نيرومند است .))
گفت: چرا؟
گفتند: با هر كه كشتى گيرد، وى را بيفكند و بر همه كس غالب آيد .
رسول (ص) گفت: قوى و مردانه آن كس است كه بر خشم خود غالب آيد، نه آن كه كسى را بر زمين بيفكند .
سهل دان شيرى كه صفها بشكند
شير آن است كه خود را بشكند
عبدالله بن مسعود مىگويد: روزى پيامبر (ص) مالى را قسمت مىكرد .
يكى گفت:اى محمد!به انصاف، قسمت نكردى . رسول (ص) خشمگين شد و رويش سرخ گشت؛ اما بيش از اين نگفت كه (( خداى رحمت كند برادرم موسى را كه وى را بيش از اين رنجاندند و او بر همه، صبر كرد .))
#داستان
#شیر
📚 حکایت پارسایان ،رضا بابایی
👳 @mollanasreddin 👳
🔻ایمنى از تلخى جان کندن
🌱فرد صالحى به عیادت بیمارى رفت ، او آخرین لحظات زندگانى اش را مى گذارنید، به او گفت : دوست من ! آیا جان کندن تلخ است ؟
بیمار گفت : من جز شیرینى و خوبى نمى بینم : و هیچ گونه تلخى را حس نمى کنم .
آن شخص صالح متعجب شد؛ زیرا او مى دانست که دل کندن از این دنیا و جان دادن بسیار ناگوار و تلخ است .
🌱شخص بیمار چون تعجب او را دید، به او گفت : تعجب مکن ؛ زیرا من حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شنیده بودم که : هر کس زیاد بر من صلوات بفرستد، از تلخى جان دادن در امان است . از آن پس من به فرستادن صلوات مداومت نمودم و بسیار صلوات فرستادم . اینک تو علت جان دادن راحت مرا فهمیدى .
#داستان
#صلوات
👳 @mollanasreddin 👳
🔻استشمام بوها
🌾محی الدّین عربی میگوید: جماعتی از کسانی که علوم را از بوها و با قدرت پویایی ادراک میکنند، دیدهام. آنها را در مکّه، بیت المقدّس و اشبیلیه دیدهام.
🌾مصاحب من ابوالبدر گفت: «ابن قائد که برای خود در طریقت حظ و بهرهای میدید، نزد عبدالقادر جلیلی آمد، عبدالقادر سه بار او را بویید؛ سپس به او گفت: من تو را نمیشناسم.»
📚آیینه سالکان، ص 160 فتوحات مکیه، ج 2، ص 392
#داستان
#بو
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر
غریب و عاشقم بر من نظر کن
✨
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
✨
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
✨
که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را
✨
برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران
✨
تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد
✨
ز آه او سحرگاهان حذر کن
#سنائی
#شعر
#شب_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 صبح بخیر
🌼
سریر عدل و عطوفت ارض در انتظار اجلال جلوس موعود منتظران اسـت و هستی، نام غریب زمین و آشنای آسمان رابا نای نیاز، زمزمه میکند.
#صبح_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻فکر قیامت
شبی، شخصی شتابان به خانه حضرت زهرا سلاماللهعلیه آمد و عرض کرد: فاطمه جان! علی علیهالسلام از دار دنیا رفت .
فرمودند: چه دیدی؟ عرض کرد: علی (ع) را در میان نخلستان دیدم که خدا خدا می کرد تا این که به روی زمین افتاد و از دنیا رفت .
حضرت زهرا (س) فرمود: تو یک بار علی (ع) را این گونه در نخلستان دیده ای . علی (ع) هر شب این چنین می میرد و زنده می شود.
(امام اینگونه نگران قیامت و نگهداری از اعمال خویش بودند)
#امام_علی
#مرگ
👳 @mollanasreddin 👳
🔻من آنم که خود میدانم
يكى از بزرگان را در مجلسى ، بسيار ستودند و در وصف نيكيهاى او زياده روى كردند. او سر برداشت و گفت : ((من آنم كه خود مى دانم . )) (خودم را مى شناسم ، ديگران از عيوب من بى خبرند.)
شخصم به چشم عالميان خوب منظر است
وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پيش
طاووس را به نقش و نگارى كه هست خلق
تحسين كنند و او خجل از پاى زشت خويش
🦚🦚🦚
حکایتهای #سعدی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 شعر از بابا طاهر
🌼خوشا آنان که الله یارشان بی
🌼بحمد و قل هو الله کارشان بی
🌼خوشا آنان که دایم در نمازند
🌼بهشت جاودان بازارشان بی
#شعر
#بابا_طاهر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 صبح است نه شام
روزى دوستان يحيى بن معاذ، از هر درى سخنى مىگفتند و يحيى، مىشنيد و هيچ نمىگفت .
يكى از آن ميان گفت: دنيا چون به مرگ آلوده است و عاقبت آن گور است، به جوى نيرزد.
آن يكى مىگفت خوش بودى جهان گر نبودى پاى مرگ اندر ميان
يحيى به سخن آمد و گفت: خطا گفتيد.
اگر مرگ نبود، دنيا به هيچ نمىارزيد. گفتند: چرا؟
گفت: مرگ، پلى است كه دوست را به دوست مىرساند .
كسى خواهد كه تا ابد در فراق باشد و روى دوست نبيند؟ حسرت مردگان آن نيست كه مردهاند؛ حسرتشان آن است كه زاد با خود نياوردهاند . مرگ، تو را از چاهى، به صحرا مىاندازد و از تنگنايى به فراخى. آغاز است، نه پايان؛ منزل است نه مقصد؛ صبح است نه شام .
📚 حکایت پارسایان ،رضابابایی
#حکایت
#مرگ
👳 @mollanasreddin 👳
🔻سرکه هفت ساله
رنجوری را سرکه هفت سال فرمودند، از دوستی بخواست
گفت: من دارم اما نمیدهم
گفت: چرا؟
گفت: اگر من سرکه به کسی دادمی سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی😅
#حکایت
#عبید_زاکانی
#لبخند
👳 @mollanasreddin 👳
🔻برای بازیکردن خلق نشدهایم!
💠🌟💠🌟💠
🌟💠
💠
در بین استادانم جوانی بود که «شیخ محمدتقی بهجت» نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمیرود روزی را که بهدلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم میآید. اشارهای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. بهآرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازیکردن خلق نشدهایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم بهپا شد.
📚 کهکشان نیستی، داستانی بر اساس زندگی آیت الله قاضی طباطبایی ص ۴۵۵ و ۴۵۶
#داستان
#پند
#بازی
👳 @mollanasreddin 👳
🔻مردان
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی شرمی است
#مثنوی
#مولانا
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شیطانی که در کمین توست
🌳پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سالها اذان میگفت. پسر جوانی داشت که به پدرش میگفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناکتر و دلنشینتر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم.
🌳پدر پیر میگفت:
فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من میترسم از آن بالا سقوط کنی، میخواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
🌳از پسر اصرار بود و از پدر انکار!
روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل میکرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر میکند.
🌳وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت:
فرزندم من میدانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. میدانم صدای تو دلنشینتر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند.
🌳من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است.
🌳آن بالا فقط صدای خوش جواب نمیدهد، نفسی کشته و پیر میخواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیانگر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن!
🌳بدان همیشه همهٔ بالارفتنها بهسوی خدا نیست. چهبسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد.
#داستان
#پیر
#جوان
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر
♦️♦️♦️♦️♦️♦️
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
هم عیان و هم نهان پیدا توئی
هم درون گنبد خضرا توئی
#شعر
#عطار_نیشابوری
#شب_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🌸فرماندهٔ عشق، یار محبوب تویی
🍃معبود تویی، کمال مطلوب تویی
🌸ای نام تو بهترین سرآغاز مرا
🍃آرامش جان هر دل آشوب تویی
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
🌺🌺صبحتون بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
ازپیرمرددانایےپرسیدند:
تابهشت چقدر
راه است؟
گفت یک قدم.
گفتند: چطور؟
گفت: یک پایتان را
که روےنفس شیطانی
بگذارید پای
دیگرتان دربهشت است
#نفس
#بهشت
👳 @mollanasreddin 👳
🔻عدم امکان جلب رضایت مردم
✨لقمان حکیم برای اینکه فرزند خود را از توقع مدح و تمجید مردم رهایی بخشد و ضمیر او را از این اندیشه ناشدنی خالی کند، در وصیت خود به وی فرمود:
✨لا تعلق قلبک برضا الناس و مدحهم و ذمهم فان ذلک لا یحصل و لو بالغ بالانسان فی تحصیله بغایة قدرته؛(295) دلبسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش که این نتیجه حاصل نمی شود، هر قدر هم آدمی در تحصیل آن بکوشد و نهایت درجه قدرت خویش را در تحقق بخشیدن به آن اعمال نماید.
فرزند به لقمان گفت: معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثال یا عملی را به من ارائه نمایی.
✨پدر و پسر از منزل خارج شدند و درازگوشی را با خود آوردند. لقمان سوار شد و پسر پیاده پشت سرش حرکت می کرد. چند نفر در رهگذر به لقمان و فرزندش برخورد نمودند. گفتند: این مرد قسی القلب و کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پی خود می برد. لقمان به فرزند گفت: سخن اینان را شنیدی که سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد، تلقی نمودند؟
به فرزند خود گفت: تو سوار شو و من پیاده می آیم.
✨پسر سوار شد و لقمان پیاده به راه افتاد. طولی نکشید که عده ای در رهگذر رسیدند. گفتند: این چه پدر بدی است و این چه پسر بدی! اما بدی پدر از این جهت است که فرزند را خوب تربیت نکرده، او سوار است و پدر پیاده از پی اش می رود با آنکه پدر به احترام و سوار شدن شایسته تر است. پدر این پسر را عاق نموده و هر دو در کار خود بد کرده اند.
لقمان گفت: سخن اینان را شنیدی؟
گفت: بلی!
✨فرمود: اینک هر دو نفر سوار می شویم.
سوار شدند. گروه دیگری رسیدند، گفتند: در دل این دو، رحمت و مودت نیست. این هر دو سوار شده اند، پشت حیوان را قطع می کنند و فوق طاقتش بر حیوان تحمیل نموده اند.
لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدی؟
عرض کرد: بلی!
✨فرمود: اینک مرکب را خالی می بریم و خودمان پیاده راه را طی می کنیم.
عده ای گذر کردند و گفتند: این عجیب است که خودشان پیاده می روند و مرکب را خالی رها کرده اند و هر دو را در این کار مذمت نمودند.
فقال لولده تری فی تحصیل رضاهم حیلة لمحتال؛(1)
✨در این موقع لقمان به فرزندش فرمود: آیا برای انسان با تدبیر به منظور جلب رضای مردم، محلی برای اعمال حیله و تدبیر باقی است؟
پس توجه خود را از آنان قطع نما و در اندیشه رضای خداوند باش!
✨لقمان حکیم با یک عمل ساده به فرزند خود فهماند که نمی توان با رفتار خویش، رضایت خاطر مردم را جلب نمود، هر طور که قدم برداری، سخنی می گویند. بنابراین برای مدح و ذمّ این و آن میندیش و تنها متوجه رضای حضرت باری تعالی باش که معیار رستگاری و سعادت، خشنودی خداوند است.(2)
📚1) شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، ج 2، ص 120.
2) تحف العقول، ص 275.
👳 @mollanasreddin 👳
🔻ماجرای معروف بهلول و بوی غذا
📌مردی فقیر چشمش به مغازه خوراک پزی افتاد تکه نانی را بالای بخاری که از سر دیگ بلند می شد، می گرفت و می خورد. هنگام رفتن صاحب مغازه گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کرده ای، باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند و مرد از همه جا درمانده، بهلول را دید و او را به قضاوت دعوت کرد.
📌بهلول به آشپز گفت: این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به زمین انداخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
📌آشپز با تعجب گفت: این چه قسم پول دادن است؟
📌بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند
#عدالت
#قضاوت
👳 @mollanasreddin 👳
زندگي تكرار بازي هاي ما در كودكي ست
يك نفر مادر يكي هم باز بابا مي شود
چشم مي بندي كه يعني توي بازي شب شده
پلك بر هم مي زني و زود فردا مي شود
گاه خود را پشت نقشي تازه پنهان مي كني
گاه شيرين است بازي گاه دعوا مي شود
مي شماري تا ده و ديگر كسي دور تو نيست
چشم را وا مي كني و گرگ پيدا مي شود
اين تويي طفلي كه گم كرده ست راه خانه را
مي گريزد هي زمين مي افتد و پا مي شود
گاه بايد چشم بست و مثل يك كودك گريست
چيست چاره؟ لا اقل آدم دلش وا مي شود
تو همان طفلي كه نقاشيش كفتر بود و صحن
ودلت اين روزها تنگ است... آيا مي شود؟...
👳 @mollanasreddin 👳
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام من براتون پیام فرستادم ولی تو کانال نگذاشتید و پاسخگو نبودید.
مگه نباید از همین لینک حرف ناشناس ایتا به شما پیام داد؟
سلام مخاطب گرامی!
قرار نیست پیامهای شما در کانال قرار داده شود. ما بررسی می کنیم اگر نیاز بود مطلبی در کانال بارگزاری شود، می گذاریم. بسیاری از پیامها هم انتقاد یا پیشنهاد یا حتی تشویق است. مطالعه و بررسی می شوند.
👳 @mollanasreddin 👳