هدایت شده از شاه بیت مقاومت 🇮🇷✌️
1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نشر_گسترده
بین اطرافیانت کلی مردد هست
پاشو بسم الله بگو
#شبکه_معاشرین
https://eitaa.com/qolleha
کانال بزرگ معاشرین
مادر من متخصص بیرقیب درست کردن شربت آبلیمو است. فرید اعتقاد دارد که شربتهایش حکم تنها دریچهی کولرِ دوزخ را دارند. آنهم برای تابستانهای اهواز که هوا چهار درجه گرمتر از لایههای زیرین جهنم موعود است. دیروز که نشسته بودم توی سالن پرواز همهی اینها یادم آمد. روز آخر سفر و غروب و سالن انتظار گرم. یکی هم دائم پشت بلندگو جکسون را صدا میکرد تا برود دم گیت شمارهی دوازده. چهارتا بچه هم از فرط شیطنت صندلیهای سالن را میجویدند. شرایط شبیه به همان لایهی زیرین جهنم بود. مادرم هم که آنجا نبود تا دریچه کولر را باز کند. رفتم دکان ته سالن و منباب وصفالعیش- نصفالعیش، چهار دلار دادم و یک بطری لیموناد خریدم (لیموناد را ترجمه نکردم تا با شربت آبلیموی مادرم اشتباه نشود). مزهی پسگردنی میداد. مزهی جکسون را میداد که نمیرفت گیت شمارهی دوازده. مزهی صندلیهای فرودگاه. پنجاه سنتاش را خوردم و باقیش را ریختم دور. همانجا فهمیدم که نسبت درست شکر و لیموترش، رمز موفقیت مادرم است. میزان درست ترشی و شیرینی.
بعد فکرم رفت سمت خودم. اینکه چرا بعضی وقتها نمیتوانم احساساتم را کلمه کنم و بنویسم. درست مثل دیشب توی سالن فرودگاه. یا مثل همین الان. یا مثل هزار روز دیگر که حرفهایم ته دلم میماند و بیات میشوند. فقط یک توجیه دارد. اینکه آونگ احساسات من بین غم مطلق و شادی مطلق در نوسان است. یک نقطهی بهینه وسط این طیف وجود دارد که میزان غم و شادی به تعادل میرسد. درست مثل نسبت شکر و لیموترشِ شربتهای مادرم. این همان نقطهای است که احساساتم قابل کنترل و ترجمه به کلمهاند. گمان کنم این را میتوانم تعمیم بدهم به کل زندگیام. درخشانترین روزهای زندگیام همان زمانهایی است که نسبت غم و شادیام رسیدهاند به تعادل. غم و شادی سازنده. نه مثل کسی که سگ سیاه افسردگی زمینگیرش کرده
اصلا دلم میخواهد این را تعمیم بدهم به کل جامعه. اینکه مدینهی فاضلهی من جایی است بین اشک و لبخند. یک جایی بین گریه و خنده. مثل شربتهای آبلیموی مادرم. نه جایی که گریه راه سعادت است و نه جایی که خنده راه فراموشی. اینها درست مثل لیموناد دکان ته سالن است. از شیرینی دل آدم را میزند و پنجاه سنت آن بیشتر قابل تحمل نیست. بیفایدهترین روزهای زندگی من وقتهای است که از نقطهی تعادل غم و شادی دور شدم و رسیدهام به یکی از دو سر آن طیف. به هر حال سفیدی وقتی قابل درک است که کنار سیاهی دیده بشود. لابد جامعهی سالم در نقطهی تعادل زندگی میکند. به هر حال تعادل در تضاد، بهینهترین حال روح من است.
این حرفها همه بهانه است. من دلم برای مادرم و شربتهای آبلیمویش تنگ شده است. همین.
👳 @mollanasreddin 👳
یک روز جدید برایت خلق شده که در آن می توانی آن چه دیروز انجام ندادی را انجام دهی🌿🌞 و فرصت خلق فرداهای بهتر را داری صبحتون بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
شوهری می خواهد از دست زنش خلاص شود و او را طلاق دهد!😐
روزي شوهر با ده كيلو نمك وارد مي شود و رو به زنش مي گويد
شامي برايم آماده كن كه اين ده كيلو نمك در آن باشد اما شور نباشد
وگرنه طلاقت مي دهم.
زن شام را آماده مي كند و شوهر با كمال تعجب ميبيند که اصلا شور نيست!!😐🤔
به نظرتون شام چی بود؟
جواب= تخم مرغ آب پز 😃
بعله، اینجوریاس😂😊
👳 @mollanasreddin 👳
اولینبار اینطور اتفاق افتاد: داشتم داستانی دربارۀ «مردی که تمام مدارکِ هویتیاش را گُم کرده بود» مینوشتم، که کیفم را دزد زد. گواهینامه، کارت شناسایی، شناسنامه، مدارکِ شرکت، کارتِ پایان خدمت، پاسپورت، دفترچه بیمه، حتی کارتِ عضویت کتابخانه و... همه در کیف بودند.
زنم گفت خیلی دستوپاچلفتی هستم و در هپروت زندگی میکنم و از اینجور سرکوفتهای همیشگی. چهار ماه دوندگی کردم تا توانستم برای مدارکم المثنی بگیرم. همان موقع داستانم را هم تمام کرده بودم.
بعد شروع به نوشتنِ داستانِ تازهای کردم دربارۀ «مردی که ورشکست شد و خانوادهاش او را رها کردند».
همان روزها در شرکتی که مدیرش بودم اختلاس بزرگی شد، و تمامِ کاسهکوزهها سرِ من شکست. درواقع شریکم کسی را اجیر کرده بود که کیفم را بدزدد، و با مدارکِ من سندسازی کرده بود و باقیِ قضایا...
پولی که از فروشِ ماشین و خانهام جمع شد، فقط بخشی از بدهیها را جبران کرد. به زندان افتادم. زنم تا دو ماه به ملاقاتم میآمد، و هر مرتبه، پخمه بودنم را مثلِ چماق به سرم میکوبید. میگفت: «اگه یهذره عرضه داشتی، الان ما هم مثِ شریکت داشتیم تو کانادا عشقوحال میکردیم».
مدتی بعد گفت دیگر امیدی به من ندارد و نمیخواهد اسمِ «بابای خلافکار» روی سرِ بچهاش سنگینی کند. البته طلاق نمیخواست، چون بههرحال تا وقتی زنم میماند، مستمریِ بیمه را میگرفت. فقط گفت دیگر به ملاقاتم نمیآید. گفت: «این محیط منو افسرده میکنه. در شأن من نیست بیام اینجا».
در زندان وقت زیاد داشتم. داستانم را تمام کردم و داستانِ تازهای نوشتم. در این داستان، عموی پولداری میمُرد و ارث هنگفتی به مردی مفلس میرسید.
خبرِ مرگِ عمهام را زنم با چهرهای بشاش به من داد. بعد از شش ماه آمده بود ملاقاتم. میگفت همیشه به من ایمان داشته و میدانسته یک روز بیگناهیام به همه ثابت میشود! وقتی آزاد شدم، دستِکم دَهبرابر ثروتمندتر شده بودم. زنم مدام دورم میگشت و قربانصدقهام میرفت. میگفت خیلی دلش برایم تنگ شده بوده و برای دیدنم لحظهشماری میکرده.
حالا یک دقیقه هم از من دور نمیشود. تا میبیند دارم کتاب میخوانم یا چیزی مینویسم، خودش را به من میچسباند. میگوید: «عزززیزم... بهخدا هرچی بدبختی تو زندگی کشیدیم از همین کتابا و همین داستانا بوده. خودت حالیت نیست. وقتی شروع میکنی به این کارا، انگار از دنیای واقعی دور میشی... جونِ من ول کن دیگه».
و من ول میکنم. البته ظاهراً. آخر چهطور میتوانم به کسی که در عمرش بهجز کتابهای درسی هیچ کتابی نخوانده است توضیح بدهم؟! سرم را مثلاً به موبایل و تبلت و شبکههای اجتماعی گرم میکنم. زنم به این کار گیر نمیدهد؛ خیال میکند مثل خودش دارم چَت میکنم یا مدلهای ماشین را میبینم یا برای خانۀ جدیدمان مبلمانِ جدید انتخاب میکنم. ولی من دارم داستانِ جدیدم را مینویسم؛ داستانی دربارۀ «مردی که زنش بیماریِ لاعلاجی گرفت و مُرد».
👳 @mollanasreddin 👳
ایلان ماسک توضیح داد چرا دخترش نباید با یک مرد فقیر ازدواج کند!!!!
***
چند سال پیش کنفرانسی در ایالات متحده در مورد سرمایهگذاری و امور مالی برگزار شد. یکی از سخنرانان، ایلان ماسک بود و در جلسه پرسش و پاسخ، سوالی از او پرسیده شد که همه را به خنده انداخت.
آیا شما بعنوان ثروتمندترین مرد جهان، اجازه میدهید دخترتان با یک مرد فقیر یا متواضع ازدواج کند؟
پاسخ او تعبیر جدیدی از ثروت در جهان ایجاد کرد!!!!
ایلان ماسک: اول از همه، این را درک کنید که ثروت به معنای داشتن حساب بانکی چاق نیست.
*ثروت در درجه اول، توانایی خلق ثروت است.*
کسی که در لاتاری یا قمار برنده میشود، حتی اگر 100 میلیون برنده شود، ثروتمند نیست. بلکه او یک مرد فقیر با پول زیاد است. به همین دلیل است که 90 درصد میلیونرهای لاتاری، بعد از 5 سال دوباره فقیر میشوند.
شما افراد ثروتمندی هم دارید که پول ندارند. مثل اکثر کارآفرینان!!
آنها در حال حاضر در مسیر ثروت هستند، حتی اگر پولی نداشته باشند، زیرا در حال توسعه هوش مالی خود هستند و آن ثروت است.
فقیر و غنی چه تفاوتی با هم دارند؟
به بیان ساده: ثروتمند ممکن است بمیرد تا ثروتمند شود، در حالی که فقیر ممکن است بکشد تا ثروتمند شود.
اگر جوانی را دیدید که تصمیم دارد تمرین کند، چیزهای جدید بیاموزد و دائماً خود را بهبود ببخشد، بدانید که او ثروتمند است.
ولی اگر جوانی را دیدید که فکر میکند مشکل از دولت است، ثروتمندان همه دزدند و مدام انتقاد میکند، بدانید که او یک فقیر است.
ثروتمندان متقاعد شدهاند که فقط به اطلاعات و آموزش نیاز دارند تا پرواز کنند. ولی فقرا فکر میکنند که دیگران باید به آنها پول بدهند تا بلند شوند.
در خاتمه، وقتی میگویم دخترم با مرد فقیر ازدواج نمیکند، من در مورد پول صحبت نمیکنم، در مورد توانایی ایجاد ثروت صحبت میکنم.
ببخشید که این را میگویم، اما بیشتر جنایتکاران مردم فقیر هستند!!!!
وقتی حریصانه فقط بدنبال پول میدوند، عقلشان را از دست میدهند، به همین دلیل دزدی میکنند، دزدی میکنند و ...
برای آنها این یک افتخار است، زیرا نمیدانند چگونه میتوانند به تنهایی درآمد کسب کنند.
یک روز نگهبان یک بانک، کیسهای پر از پول پیدا کرد، کیف را برداشت و آن را به مدیر بانک داد.
دیگران وقتی شنیدند، این مرد را احمق خطاب کردند، اما در واقع این مرد فقط یک مرد ثروتمند بود که پول نداشت!!!
یک سال بعد، بانک به او پیشنهاد شغلی با عنوان پذیرش مشتریان داد، سه سال بعد او بخاطر کسب امتیازات عالی، مدیر بخش مشتریان شد و ده سال بعد مدیریت منطقهای این بانک را برعهده گرفت. او اکنون صدها کارمند را مدیریت میکند و پاداش سالانه او، بیش از مبلغی است که میتوانست دزدیده باشد.
*ثروت ، اول از همه یک حالت ذهنی است.*
👳 @mollanasreddin 👳
💠 عنوان داستان : "مَردُم" چیست؟
مَردم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مردم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟
چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا اومدی؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.
مَردم ذاتا قاضی به دنیا میاد.
بدون اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده روت قضاوت میکنه
حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.
مَردم قابلیت اینو داره که همه جا باشه
هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.
اما مَردم همیشه از یه چیزی میترسه
از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.
پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو.
این حرف من رو هروقت اعصابت از مردم خرد شد یادت بیار
به خودم هم میگم
👳 @mollanasreddin 👳
بعضی آدمها خسیسند.
خساست انواع مختلف دارد.
یک نوع خساست هم هست به اسم خساست کلامی.
طرف اشتباه میکند، دست و دلش میلرزد بگوید "ببخشيد"
عاشق یک نفر شده، انگار جانش را میگیرند بخواهد بگوید "دوستت دارم"
کاری برایش انجام میدهی، انگار از بند دلش کنده میشود بگوید "خیلی ازت ممنونم لطف کردی" و ...
حرف خوب مالیات ندارد.
اما گاهی نگفتنشان هزینههای هنگفتی به اطرافیانمان تحمیل میکند.
👳 @mollanasreddin 👳
♦️آرزو
🔹از قدیم رسم بود، که اگر ستاره دنباله دار دیدی آرزو کنی… اگر قاصدک دیدی آرزو کنی…
ستاره رد می شود، قاصدک را هم باد می برد...
قدیمی ها خیلی چیزها را خوب می دانستند…
می دانستند که آرزو ماندنی نیست، می دانستند نباید آرزو به دل ماند، آرزو را باید فوت کرد، رها کرد به حال خودش، آرزو را روی دل هایتان نگذارید، نباید راکد بمانند.
آرزوهایتان را بدهید دست باد، آنها باید جاری باشند تا برآورده شوند…
👳 @mollanasreddin 👳
گفتهاند که امپراتور چین دستور داد تا #کنفوسیوس حکیم و فرزانهٔ بزرگ چین- را اعدام کنند.
وقتی او را به زندان بردند، در روز پیش از اعدام، زندانبان او را در حال بازی با پروانهای زیبا دید. کنفوسیوس از زندانبان دعوت کرد تا او هم زیباییهای بال پروانه را نگاه کند. زندانبان از سخنان او متعجب شد و گفت که «دیگران شما را به فرزانگی میستایند در حالی که اینک چون کودکان، سبک سر مینمایید. چگونه روز قبل از اعدامتان به زیباییهای بال پروانهای نگاه میکنید!؟»
کنفوسیوس پاسخ داد : «البته آن سخنان را دربارهٔ من، دیگران گفتهاند، اما اگر این سخنان وجهی داشته باشند به دلیل همین ویژگی است؛ زیرا اول اینکه من چه اکنون لذت ببرم یا نه، در هر صورت فردا صبح اعدام خواهم شد؛ پس خردمندانه است که حالا از دیدن زیباییهای این پروانه لذت ببرم و زمان حال را با خوشی سپری کنم؛ اما دلیل دوم و مهمتر این است که اصلاً چرا ما از اعدام میترسیم؟ زیرا اعدام موجب مرگ میشود.
چرا از مرگ میترسیم؟ زیرا مرگ جلوی زندگی ما را میگیرد.
چرا میخواهیم به زندگی ادامه دهیم؟ چون میخواهیم به لذت بردن ادامه دهیم.
پس چرا من اکنون از دیدن یک پروانه لذت نبرم، درحالیکه امپراتور میخواهد من از فردا لذت نبرم!؟»
👳 @mollanasreddin 👳