با هم باشید امّا بگذارید در با هم بودنِ شما فاصلهای باشد. و بگذارید نسیم در میان شما بورزد.
یکدیگر را دوست بدارید امّا از عشق زندانی برای یکدیگر نسازید. بگذارید عشق جایی در ساحل روحتان باشد.
پیمانههای یکدیگر را پر کنید امّا از یک پیمانه ننوشید.
از نان خود به یکدیگر ارزانی کنید امّا از یک قرص نان نخورید.
با هم بخوانید و برقصید و شادکام باشید امّا به حریم تنهایی یکدیگر تجاوز نکنید.
همچون تارهای عود باشید که جدا از هم امّا با یک نوا مترنم میشوند.
قلبهایتان را بههم هدیه کنید امّا یکدیگر را به اسارت در نیاورید. زیرا تنها دستان زندگی است که بر قلبهای شما حاکم است.
در کنار یکدیگر باشید امّا نه چندان نزدیک زیرا ستونهای معبد دور از هم قرار دارند و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر رشد نمیکنند.
📚پیامبر
✍️جبران_خلیل_جبران
👳 @mollanasreddin 👳
#چینیها
چند وقت پیش خاطرهای در فضای مجازی از دوستی خوندم که به چینیها اشاره میکرد که وقتی میخوان کاری گروهی انجام بدن به همدیگه اجازه حرف زددن میدن و به یک اجماع میرسن و در کارشون بسیار جدی هستن و سپس نتیجه گرفته بود که ما چرا نباید اونطوری باشیم. اینو که خوندم به یاد یکی از خاطرات خودم افتادم:
دهه هشتاد بود و من در یک کلاس داوری رشته طناب کشی شرکت کرده بودم. قرار بود استادی از فدراسیون طنابکشی تهران بیاد و به ما درس بده. بر خلاف تصور من که فکر میکردم در یک سالن ورزشی مجهز این دوره را خواهیم دید، ما رو بردن توی یک سالن بزرگ که درواقع سوله بود نه سالن ورزشی! نه تهویه داشت و نه کولر. تابستون بود و هوا گرم. ما هم حدود ۵۰ نفری میشدیم. آقا و خانم. دور تا دور صندلی فلزی گذاشته بودند و هوا هم بسیار گرم و شرجی. یک ساعتی معطل شدیم تا استاد اومدند. یک جوان خوش قیافه و چهارشانه و خوش سخن. تایم کلاس ما سه ساعت بود .یک ساعتش که با تاخیر استاد گذشت!! بعد ایشون شروع کردن به معرفی و از افتخارات خودشون تعریف کردن. خودش رو با تیتر دکتر معرفی کرد. نفهمیدم واقعا دکترای تربیت بدنی داشت یا جزو القابش بود (نیم ساعت) بعد شروع کردن از خاطرات خودشون در کشور چین تعریف کردن. گویا ایشون داور بینالمللی طناب کشی بودند و برای داوری مسابقات یکی دوماهی به چین دعوت شده بودند. ( بله . مردم چین بسیار سخت کوش هستن. در طول روز دوازده ساعت کار مفید انجام میدن. در طول کار مفید بیشتر از چند کلمه با هم حرف نمیزنن. تمرکزشون به کارشونه، دور از جون اگه بچهشونم رو به موت باشه دست از کار نمیکشن، در یادگیری فوقالعاده هستن. برای همینه که موفقند. اما ما چی؟ فقط بلدیم حرف بزنیم! به حرف دیگران اصلا گوش نمیکنیم) و....و...و... ( سه ربع ساعت)
دیدم از کل تایم کلاس ما نیم ساعت بیشتر نمونده درحالی که عرق از سر و روی ما میریخت و طاقتمون طاق شده بود و تا حالا حتی یک عبارت از طناب کشی نشنیده بودیم. تمام این پنجاه نفر هم محو بیانات شیوای دکتر شده بودند و صدا ازشون در نمی اومد.. بالاخره من صبرم لبریز شد و دستم رو بلند کردم و گفتم : استاد ببخشید. شما از پشتکار و جدیت چینیها صحبت میکنید و ماهها با اونا زندگی کردین، پس چرا خودتون درس نگرفتین؟ آیا متوجهین که این کلاس داوری طناب کشی هست و شما فقط نیم ساعت فرصت دارین که به ما داوری این رشته رو یاد بدین!!!!
استاد چشم غرهای به من زد و گفت : اسمتون؟
گفتم. و بعد دستور دادن که چند تا طناب آوردن و شروع کردن راجع به مبحث شیرین داوری طناب کشی صحبت کردن.
آن روز گذشت اما......
بعد از یک ماه همه شرکت کنندگان آن کلاس کارت درجه ۳ داوری طناب کشی رو گرفتن غیر از بنده!!!! که هیچوقت اون کارت به دستم نرسید.
نفهمیدم تقصیر من بود یا چینیها یا آقای دکتر استاد!!
✍نیلوفر_صحرایی
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #خاطره_بازی
✍ #مرضیه_بلوکی
دیروز که رفته بودم باشگاه وقتی روی تردمیل بودم در حین ورزش از مانیتورهایی که مقابل دستگاههای تردمیل نصب شدن برای دقایقی مشغول دیدن تکرار بازی فوتبال اینگلیس و سوئیس بودم که برای چند ثانیه فیلمبردار روی یکی از تماشاچیان زوم کرد.
یک آقای حدودا ۷۰ ساله که موهاش کاملا سفید شده بود و برای تماشای مسابقه فوتبال اومده بود!
اول از همه شور و شوقش در این سن و سال توجهم رو جلب کرد که من رو یاد قسمتی از متن کتاب رهبری انداخت که در آن فرگوسن میگفت بعضی هواداران یک تیم خاص نسل به نسل این هواداری رو از پدران و پدربزرگهاشون به ارث میبرند و بعد ...
و بعد قسمتهایی از موهاش بود که با یه رنگ فانتزی صورتی خیلی جذاب رنگ شده بود که منو به فکر فرو برد!
به این فکر میکردم که چند سال دیگه باید منتظر باشیم که از لحاظ فرهنگی به نقطهای برسیم که بتونیم بدون ترس از قضاوت خانواده و جامعه، اون طوری که دوست داریم رفتار کنیم.
در سن ۶۰ یا ۷۰ سالگی وقتی میبینی یه بچه داره آبنبات چوبی میخوره و تو هم دلت میخواد بدون نگرانی بری واسه خودت یه آبنبات چوبی بخری و بخوری!
وقتی چند تا بچه رو میبینی که روی چمنها در حال غلطیدن و خندیدن هستن تو هم اگه دلت خواست، بتونی بی دغدغه، بری کنارشون و روی چمنها دراز بکشی و بغلطی و بخندی و کیف کنی و از نگاههای خیره ی رهگذران در امان باشی!
البته این مورد به یک فرهنگ سازی وسیع نیاز داره، خودم هر گاه بیرون میرم اگه یک فرد با پوشش خاص یا معلولیت ببینم فورا نگاهم متوجه اطرافیانم میشه تا اگر نگاه دنبالهداری روی اون فرد خاص دارن بلافاصله بهشون تذکر بدم و از این کار منعشون کنم.
پس بیاین هر کدام از ما، هم حواسمون به خودمون باشه هم به اطرافیانمون، تا بتونیم چندین سال زودتر به اون نقطه امن و بیدغدغه برسیم!
👳 @mollanasreddin 👳
ما هنگامی که به دنیا میآییم عاشق خود هستیم و خود را میپذیریم. هرگز درباره اینکه کدام بخش وجودمان خوب است و کدام یک بد قضاوت نمیکنیم؛ در لحظه زندگی میکنیم و آزادانه خود را ابراز میکنیم.
همانطور که بزرگ میشویم از دیگران یاد میگیریم که چگونه رفتار کنیم. تفاوتها را میبینیم و میآموزیم با چه رفتارهایی پذیرفته و با چه رفتارهایی طرد میشویم.
اين ما را از زندگی کردن در لحظه اکنون و ابراز آزادانه خویش باز میدارد.
رنگ سفید ترکیب همه رنگهاست، عشق نیز ترکیبی از تمام احساسات است.
یونگ در مقالهای گفته است: من ترجیح میدهم انسان کامل باشم تا خوب باشم. تا به حال چند نفر از ما کامل بودن خود را به قیمت دوست داشته شدن، يا مورد قبول دیگران قرار گرفتن فروختهاند؟
ما با این باور بزرگ شدهایم که برای پذیرفته شدن در جامعه باید ویژگی بد نداشته باشیم یا آنها را پنهان کنیم.
چگونه میتوانیم خوب بودن را بدانیم اگر از بد بودن آگاه نباشیم؟ چگونه عشق را بشناسیم اگر تنفر را نشناسیم و چگونه شجاعت را درک کنیم اگر ترس را درک نکرده باشیم؟
👳 @mollanasreddin 👳
با هر طلوعِ تازه دنیا دیگر همان دنیای روز قبل نیست و تو هم دیگر همان آدمی که بودی نیستی، منظورم را میفهمی؟
صبحتون بخیر♥️♥️
👳 @mollanasreddin 👳
❥༻🌓✨༺🌓✨༺✨🌓༺
مشاور یه لیوان آب برداشت و روی زمین ریخت. وقتی ریخت به خانم و آقا دوتا ابر اسفنجی داد تا آب ریخته شده رو از رو زمین جمع کنن و تو لیوان بریزند. زن و شوهر متعجبانه این کارو کردن و بعد نشستند.
مشاور گفت خب لیوان رو بگذارید رو میز و کمی صبر کنید... بعد از کمی سکوت مشاور گفت ببینید:
1- شما همه آب ریخته شده رو نتونستین جمع کنید.
2- آب کمی هم که با اسفنج جمع کردید، گلآلود شد، البته الان بعد مدتی کمی تهنشین شد اما زلالی قبلو نداره.
3- با هر بار که کمترین تکانی لیوان میخوره آب دوباره گلآلود میشه و باز باید صبر کنید که تهنشین بشه.
4- آیا میشه به نبودن میکروب توی این آب اطمینان داشت؟
این دقیقا زندگی ما آدمهاست. گاهی با یه رفتار شتابزده و غیر منطقی و عجولانه یه تصمیم اشتباه میگیریم. مثل اون آب میشه که ریخته ، اما بعد سعی میکنیم جمعش کنیم و اون تصمیم اشتباه رو حل کنیم، اما خیلی زمان میبره تا آب گل آلود جمع شده از رو زمین زلال بشه... یعنی زمان میبره تا اون رفتار بد رو فراموش کنیم.
لیوان مثل قبل آب نداره. مقدار کمترشده یعنی ظرفیت قبلو نداریم؛ چون یکبار از ظرفیتمون کم شده و با کمترین تکونی دوباره آب گل آلود میشه و اینبار خیلی زمان میبره که دوباره آب زلال بشه یعنی دوباره بتونیم همو تحمل کنیم.
پس سعی کنیم زود و شتابزده تصمیم نگیریم شاید دیگه فرصت نباشه آب ریخته شده را جمع کنیم.
سعی کنیم حرفهایی که زندگیمونو گل آلود میکنه نزنیم.
سعی کنیم زندگی رو مثل شستن لیوان و پر کردن آب تمیز وزلال همیشه تمیز و با نشاط نگه داریم.
اینو بدونین هیچ وقت حریم همو نشکنیم و رومون بهم باز نشه.
هروقت از هم دلخوریم مدتی صبر کنیم بعد آروم شدن از هم گلایه کنیم.
✅مواظب لیوان پر از آب زندگیتون باشید.
👳 @mollanasreddin 👳
+ چرا مردم می میرن؟
- بستگی داره، سکته قلبی، سرطان، تصادف یا سن زیاد...
+ منظورم اینه مرگ چیه؟
- قلب دیگه خون رو پمپ نمی کنه، خون به مغز نمی رسه، همه چی متوقف میشه.
+ چی باقی میمونه؟
- هر کاری که کردی، خاطره ی کاری که کردی به عنوان یه انسان.
خاطره خیلی مهمه به نظرم، یادت می مونه که یه نفر بود، یه نفر که انسان مهربونی بود، چهرش رو، لبخندش رو یادت می مونه...
👳 @mollanasreddin 👳
🏴 امان از شام!
☑️ از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
🔹 سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▫️ در پاسخ سه بار فرمودند:
🔸 الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام!
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
🗡 ۱. ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
🩸 ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوههای [۱] زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم (علیها سلام) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم چارپایان قرار میگرفت.
🔥 ۳. زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
🎺 ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند:
🔹 «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
✡️ ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند:
🔹 اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند و امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
⛓ ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
💥 ۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
📝 پی نوشت:
[۱] چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند.
⬅️ برگرفته از کتاب تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
🏷 #شام
#امام_سجاد علیه السلام
#حضرت_زینب سلام الله علیها
⭕️ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه
💠روز 12محرم روز ورود اهل بیت(علیهم السلام) با حالت اسارت به کوفه است. دراین روز ابن زیاد فرمان داد که احدی حق ندارد با اسلحه ازخانه بیرون آید ،چرا که نگران بود شیعیان امیرالمومنین قیام کنند. سپس فرمان داد سرهای شهدا را پیش روی اهل بیت آورده حرکت دهند و اسرا را در کوی و بازار بگردانند.
♦️زنان کوفه که براى تماشای کاروان اسرا به بالاى بامها رفته بودند دیدند امام سجاد علیهالسلام در حالى که بیمارند و به خاطر غل و زنجیرها خون از رگهاى گردنشان جارى است، بر شترى برهنه سوارند.
🔹همچنین رأس شریف امام حسین(ع) در نوک نیزه این آیه مبارکه را تلاوت مى نماید: «اَمْ حَسِبْتَ أَنّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» (کهف، ۹).
🔸مردم با دیدن حالت رقت انگیز ذریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) و سرهای بر نیزه، صدا به گریه بلند نمودند. سپس حضرت زینب علیهاالسلام مردم را امر به سکوت نمود و شروع به خواندن خطبهاى کوبنده و رسواکننده نمود.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#دوازدهم_محرم
آقاجون میگفت:
همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده،
همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم گفتن جواب نمیده!
باید کسی که دوستش داری و عاشقشی رو بلد باشی..
نه اینکه الان ناراحتِ یا الان که خوشحالِ باید چی کارکنی..
باید بفهمی الان که ناراحته یا خوشحاله دلیلش چیه؟!
باید بدونی چیه که اذیتش میکنه،
چیه که حالش رو خوب میکنه،چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟!
آقاجون میگفت:
باید زن رو فهمید..
اگه غذاش نمک نداره،
اگه غذاش ته گرفته،
اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره،
اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره!
باید دلیل همه اینارو بدونی
ولی وای به حالت اگه خودت،دلیل یکی از این ناراحتی هاش باشی!
هیچ وقت ندیدم آقا جون به مادربزرگ دوستت دارم بگه و قربون صدقش بره
باهاش شوخی کنه و ازش دل ببره
اما هروقت مادرجون ناراحت بود و سرحال نبود،
آقا جون تو فکر بود!
حتی روزی که مادرجون مریض شد و مرد،
آقاجون تب و لرز کرد و به شب نکشید که رفت پیشش..
آقاجون،مادرجون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود
اون مادرجون رو بلد بود
حتی بلد بود براش بمیره
#محسن_صفری
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از علی یاوران
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ پویش ملی صرفهجویی در مصرف برق ✨
👉🏻 https://urls.st/Psjdmb
❗️هموطنان عزیز❗️
در این روزهای گرم تابستان، مصرف برق به شدت افزایش یافته است. همه ما میتوانیم با یک اقدام ساده به کاهش این فشار کمک کنیم.
🔌 با همکاری شما عزیزان، میتوانیم گامی مؤثر در کاهش مصرف انرژی برداریم.
💡 با خاموش کردن یک لامپ اضافی یا کاهش مصرف دستگاههای برقی غیرضروری، میتوانید در این پویش شرکت کنید.
📲 روی لینک زیر کلیک کنید و تعهد خود به صرفهجویی در مصرف برق را ثبت کنید. با هر کلیک، تعداد شرکتکنندگان و لامپهای صرفهجویی شده به نمایش در خواهد آمد.
🔗 https://urls.st/Psjdmb
📺 فیلم نوشت؛ اقدامات ساده برای مدیریت مصرف برق
راستی هیات ها و مساجد خیلی میتونن تو کاهش مصرف برق کمک و فرهنگ سازی کنن⁉️
🔷️ رکورد مصرف برق باز هم شکست / بیش از ۷۷ هزار و ۵۰۰ مگاوات در یک روز
🇮🇷بیایید با هم، ایران را روشن نگه داریم🇮🇷
💠گروه جهادی فرهنگی علی یاوران
@ali_yavaran
💠گسترده ترین شبکه خبری مردمی ایتا
@jaarchi
💥#داستانک💥
عنوان داستان : باحالت دستوری باهم حرف نزنید
مردی صبح از خواب بیدار شد
و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد
هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گرد و غباری زیاد روی میز وصفحه تلویزیون دید.
به آرامی خارج شد وبه همسرش گفت: دلبندم ،کلیدهایم را از روی میز بیاور
زن وارد شد تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته " یادت باشه دوستت دارم "
وخواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من "
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد
انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده
این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند
✨ هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نکنید
👳 @mollanasreddin 👳