eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در مسابقات جهانی ۱۹۶۲ تولیدو در آمریکا تختی با الکساندرمدوید از شوروی در شب قبل از مسابقه دیدار کرد و متوجه شد زانوی مدوید آسیب دیده و درد دارد. تختی در روز مسابقه به هیچ وجه به سمت پای آسیب دیده مدوید نرفت. در نهایت این مسابقه چون مساوی شده بود روی وزنه رفتند و به خاطر ۳۰۰ گرم وزن بیشتر تختی،غلامرضا از مدال طلا کوتاه ماند و نقره گرفت. مدوید گفته بود این پاکترین و صادقانه ترین مبارزه در تمام زندگی من بود. 👳 @mollanasreddin 👳
یه تست جالب اینه که از خودت بپرسی «اگه همین الآن یهو زمان به مدت یک ماه متوقف می‌شد و همه آدما و تقویم و ... فریز می‌شدن، اما اشیا و کامپیوتر و اینترنت کار می‌کرد، تو می‌دونی چی کار می‌کردی تو اون مدت؟ و آیا خوشحال‌تر می‌بودی؟» اگه جواب مثبته، که خب باید برای اون کار بیشتر تو طول روز وقت بذاری. اما اگه جوابی نیست، ینی یه بی‌تابی و تشویش درونی داری. و احتمالاً از چیزهایی که تحت کنترل خودت نیست درخواست معجزه داری، و فکر می‌کنی با زدن فیلم روی دور تند، زودتر به اون صحنه‌های معجزه‌دار و مهیج‌ش می‌رسی. اما شاید آرامش زندگی توی این باشه که فقط روی مهره‌هایی که دست خودت هست برنامه بچینی، و بدونی معجزه مال تو فیلماس. تو زندگی واقعی معمولاً اتفاقاً مهیج و دستاوردها بعد از سال‌ها تلاش و خستگی به‌دست میاد، و کل مسیر رو هم اگه ببینی چیز جذابی نیست. اما باید به همینش خو گرفت و دست از «رسیدن‌محوری» برداشت. زندگی همینه. و باید به‌جای مقایسه با بقیه و انتظار معجزه داشتن، با اون کارت‌هایی که تو دست خودته بهترین بازیت رو بکنی. و تهشم، اگه تو واقعاً بهترینت رو گذاشتی، مستقل از نتیجه و رسیدن (که به پارامترهای خارج از توانت هم ربط داره) تو خودت رو دوست داشته باشی و قدر خودتو بدونی!... 👳 @mollanasreddin 👳
روزی عده ای کودکان بازی میکردند . حضرت موسی از کنارشان گذشت . کودکی گفت : موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند .موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت . خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت . خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند . من خواهم آمد . مردم مهمانی گرفتند . غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید .سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد . او را راندند ...و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید . از خدا خبری نشد . خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد . خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت . من در تجلی همان گدای ژولیده بودم ... خواجه عبدالله انصاری 👳 @mollanasreddin 👳
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 مردی در قاهره خواب میبیند که برای رهایی از فقر باید به اصفهان برود و آنجا بخت خود را آزمایش کند. او عازم اصفهان می شود, داروغه ی شهر دستگیرش می کند و او ماجرای خوابش را تعریف میکند. داروغه به طعنه میگوید؛ مردک من سه بار خواب دیدم که در حیاط خانه ای در قاهره در جوار درخت انجیر و .. گنجی نهفته است و هیچکدام را جدی نگرفته ام, آنوقت تو این یاوه ها را جدی گرفته ای؟! سپس به او پولی میدهد و میگوید گورت را گم کن و دیگر اینجا نبینمت. مرد قاهره ای به دیار خود بازمیگردد, پای درخت انجیری که در حیاط خانه اش است را میکند و گنج را صاحب میشود. "بورخس" این داستان را تعریف میکند تا عبارت کافکا برای ما تداعی شود؛ امید فقط برای ناامیدان وجود دارد. برای کسانی که هیچ چیز ندارند, برای ناامیدانی که محکوم به امیدواری هستند. آنان که چاره ای جز امیدوار بودن ندارند. داستان بورخس مرزها را در می نوردد, از قاهره به اصفهان و از خیال تا واقعیت. تا نمونه ی درخشانی باشد از رئالیسم جادویی. حکایتی که واقعیت و خیال را در هم می امیزد و خاطرنشان می سازد که خوابها تعبیر می شوند مادامی که آنها را جدی بگیری. رویا ها محقق می شوند مادامی که آنها را فرونگذاری. هرچند که واقعیت به گونه ای مهلک ناامید کننده است, اما از یاد نبریم که ما محکوم به امیدواری هستیم. مارکس در نامه ای به یکی از دوستانش می نویسد؛ شرایط نومیدوار جامعه ای که در آن زندگی میکنم, مرا آکنده از امید می سازد. 👳 @mollanasreddin 👳
مردي عادت داشت هر وقت به حمام مي رفت، هنگام بيرون آمدن ،داد و فرياد راه مي انداخت كه صاحب حمام لباس هاي مرا دزديده است. چندين بار اين كار را تكرار كرد؛ تا جايي كه همه او را مي شناختند و ديگر در هيچ حمامي او را راه نمي دادند. يك روز مجبور بود به حمام رود، اما براي اينكه به او اجازه دهند تا وارد شود، چند نفر را شاهد گرفت كه وقتي از حمام بيرون مي آيد، ادعايي در مورد گم شدن لباسهايش نكند و هر چه در اين مورد بگويد، كسي قبول نكند.چون به حمام رفت،يكي از دلاّكان، لباس هاي او را برداشت و برد. بيچاره وقتي از حمام بيرون آمد، ديد لباسهايش نيست. به خاطر قولي كه داده بود، نتوانست هيچ ادعايي بكند.وقتي بدون لباس و با يك لُنگ مي خواست از حمام بيرون رود، به چند نفري كه آنجا بودند، گفت: درست است كه من قول داده ام هيچ ادعايي درباره ی دزديده شدن لباسهايم نكنم اما به اين حمامي بگوييد كه آيا من با اين وضع به حمام او آمده ام؟ 👳 @mollanasreddin 👳
حضرت یعقوب (ع) مناجات می کرد – از پس آنکه یوسف را بازیافته بود- گفت: الهی، این بلا که بر من آمد به چه سبب آمد؟ چواب آمد که: یعقوب! فلان وقت تو را مهمانی بیامد و اندر خانه ی تو گوسپندکی بود با بچّگک(بچه). آن بچه را پیش مادر بکشتی و بریان کردی و پیشم همان نهادی. دل آن مادر بریان گشت، به ما بنالید، ما دلِ ترا به فراق فرزند بسوختیم تا بدانی که درد فرزند چگونه باشد! (شرح التعرّف، مستملی بخاری، ص 933) 👳 @mollanasreddin 👳
مردي پرتقالي به نام "ماژلان" از اسپانيا به قاره آمريكا قدم گذاشت.او در حالي كه دوتا از پنج كشتي خود را از دست داده بود از تنگه‌اي در كشور پاناما كه امروزه به "تنگه‌ي‌ماژلان"معروف است؛ وارد اقيانوسي بزرگ شد. اين اقيانوس بسيار آرام و بدون تلاطم و طوفان دريايي بود . ماژلان نام اين اقيانوس را "اقيانوس‌آرام" گذاشت. ماژلان به راه خود در اين اقيانوس پهناور ادامه داد؛ مسافرت او و همراهانش بسيار طولاني شد و آب و غذاي آنان تمام شد، آنها حتي مجبور به خوردن موشهايي شدند كه دركشتي بود. بسياري از آنان بيمار شده و درگذشتند.اما همچنان راه خود را در ميان اقيانوس ادامه دادند تا سرانجام به جزيره‌اي رسيدند كه هم‌اكنون " فليپين" ناميده مي شود. زماني كه در كرانه‌هاي فليپين پياده شدند، جنگ سختي بين آنان و بوميان در گرفت كه در جريان آن ماژلان كشته شد و يكي از كشتي‌هايش را سوزاندند. ✳️✳️ از پنج كشتي كه ماژلان در آغاز سفر همراه خود داشت ،فقط دو فروند باقي ماندند.آن دوكشتي راهپيمايي دريايي خود را ادامه دادند اما يكي از آنها در ميان اقيانوس گم شد و ديگر هيچ اثري از آن بدست نيامد. "ويكتوريا" تنها كشتي بود كه به همراه هيجده ملوان ،قاره آفريقا را دُور زد و پس از سه سال در بندري لنگر انداخت كه سه سال پيش حركت خود را از آنجا آغاز كرده بود. 👳 @mollanasreddin 👳
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 📚 ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ: ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ گذﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩﻡ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﺍﯼﻣﯿﮕﺬﺷﺘﯿﻢ، ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﻩ... ﺑﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﺎ ﺩﺭﺏ ﻋﻘﺐ ماشین ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺖ. ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ!!! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﯾﺮﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺧﻨﺪﻩای ﻣﺮﻣﻮﺯﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ: ﭼﻮﭘﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺮﺳﯿﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ! ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭد. ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺳﺮ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ. ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﮏ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻬﺪﺍﺭﯼ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﻠﯽ ﺗﮑﻨﯿﮏ ﺗﻬﺮﺍﻥ را ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯾﺪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺎﺝ و ﻭﺍﺝ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ، ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎد. ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻧﮑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺎﯾﺪ، ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﯿﭙﻮﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ... ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩﻡ، ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻧﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﻢ...! ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﯿﻤﻌﺮﻓﺖ ' ﻣﻌﻨﺎ ﻣﮑﻦ ﺯﺭ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﺸﺖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻭﺍ ﻣﮑﻦ ﮔﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺭﻧﮓ ﺑﯿﻦ ﮔﻠﻬﺎ ﺯﺷﺖ ﯾﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﮑﻦ... ﺧﻮﺏ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﺮﻁ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ، ﻋﯿﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﮑﻦ... ﺩﻝ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺷﻦ ﺯ ﺷﻤﻊ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ، ﺑﺎ ﮐﺲ ﺍَﺭ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ، ﺣﺎﺷﺎ ﻣﮑﻦ... ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﺩﻝ ﺁﮔﻬﯽ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺭﺳﻮﺍ ﻣﮑﻦ... ﺯﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﻃﻔﻞ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺑﻠﻬﯿﺴﺖ، ﺍﺷﮏ ﺭﺍ ﻧﺬﺭ ﻏﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﮑﻦ... ﭘﯿﺮﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﯾﺎ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﺑﺎﺵ، ﻫﺮﭼﻪ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ، ﺍﻓﺸﺎ ﻣﮑﻦ... 👳 @mollanasreddin 👳
مقدس اردبیلی رفت حمام!! دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم. مقدس اردبیلی پرسید: آقا خُب شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ گفت : او هم بالاخره اخلاص ندارد ! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی، نیمه‌شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب می‌خواهم برای نماز شب، کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم ... حمامی گفت : اونجا ، نصفه‌شب ، کسی بوده با مقدس؟ مقدس گفت: نه ظاهراً نبوده ... حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم می‌شود خالص خالص نیست ! و مقدس اردبیلی می‌گوید یک‌ دفعه به خودم آمدم و به عمق این روایت پی بردم که: ریا، پنهان‌تر از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک است. سعی کن آن باشیم که خدا میخواهد نه آن باشیم که خود میخواهیم و مغرور نشویم که شنا گران را هم آب میبرد!!! حالا هركی بسته غذایی به كسی داد، درخونه ای یا كوچه ای یاقبرستونی ضدعفونی كرد، ودهها كاردیگه هی عكس بگیرین، تا اول دوربین آماده نباشه پا از پا جلوتر نمیگذاره و دهها عكس گرفته میشه درحالت های گوناگون خدا تو این همه نعمت وكرامت به بندگانت میدی تا حالا كسی ندیدتت، اما بندگان تو یه قرص نون میدن به یک نیازمند دهها عكس میگیرند و ده نفر همراهشون میبرن و همه جا رو پر میکنند که مبادا کسی نمونده باشه که نبینه عکس اینها رو!! خدایا شكرت خدایی حق خودت است و بس ... 👳 @mollanasreddin 👳
صبحانه ام یک فنجان چای بهار نارنج است و کمی مهربانی ... وقتی رسم محبت است و عاطفه. همین صبح بخیر های دور و نزدیک است که دلم را شاد می کند ... صبحتون بهشت ❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
بهرام چوبین سلاحی شبیه به موشک اندازهای امروزی را ابداع کرده بود که به وسیله یک قاطر درشت هیکل حمل میشد. این سلاح پنج خدمه داشت که یک سرباز وظیفه استوار کردن ستون های آن به هنگام شلیک و ۳ نفر دیگر وظیفه کشیدن زه یا کمان آن را داشتند و نفر دیگر نیز هدف گیری را انجام میداد. گلوله این سلاح از نفت خام و خاکستر تشکیل میشد که انفجار مهیبی را به همراه داشت! بهرام چوبین در سال ۵۸۸میلادی فقط با ۱۲ هزار سرباز سپاه چندصد هزار نفری اقوام ترک در شمال شرق را شکست داد و استفاده ازاین سلاح مرگبار نقش بسزایی در پیروزی او بر ترکان داشته است! 👳 @mollanasreddin 👳
داستان مسجد تاج محل: ✳️ دختر خانم شاهزاده‌ایی که گفته می‌شود ایرانی بوده و پیش از ازدواج، بانو بیگم نام داشت، در سن ۱۹ سالگی، به عقد شاه جهان (پادشاه هندوستان) درآمد و او را ممتاز محل نامیدند. زندگی مشترک ممتاز محل با شاه جهان، هجده سال به طول انجامید و حاصل این ازدواج، چهارده فرزند بود. علاقه زیاد شاه گورکانی به همسر خود سبب شد تا در بسیاری از سفرها، او را با خود همراه ببرد. گفته شده است که ممتاز محل در حین تولد یکی از فرزندان خود، در حالی که سی و نه سال داشت، دار فانی را وداع گفت و شاه جهان را برای همیشه عزا دار کرد. سوگی که سبب شد، یکی از زیباترین مناطق جهان، به یاد همسر شاه جهان ساخته شود و تاجی بر سرزمین شگفتی‌ها شود. 🦋🦋🦋 در این بنای عظیم و زیبا که معماران اصلی آن ایرانی بودند، یکی از باشکوه‌ترین و منحصر به فرد ترین بناهای جهان را مشاهده می‌کنیم که تماما از مرمر ساخته شده است. بنا به طرز شگفت انگیزی متقارن ساخته شده و از هر چهار طرف از آن، می توان تصویر آینه‌ای به دست آورد. در سال ۲۰۰۷ میلادی، در فهرست عجایب هفت گانه جهان قرار گرفت که همین امر کافی بود که سالانه بیش از ۷ میلیون گردشگر از آن دیدن کنند. (داستان تفصيلي اين مسجد را در كتاب تاريخ تمدن براي نوجوانان مي توانيد مطالعه كنيد. ) 👳 @mollanasreddin 👳