تهچینطور!
دوستم پشت تلفن داشت رفتار یک نفر که او را از نزدیک نمیشناسم تحلیل میکرد. یکجایش شنیدم گفت:
_ یه جور تهچینطور رفتار میکنه!
پریدم وسط حرفش و گفتم: اینو خودت ساختی؟ چه جالبه این ترکیب. دمت گرم!
با خودم فکر کردم تهچین پدر و مادردار یکجور وقار دارد، دمدستی نیست. انگار برنجی است که خودش را گرفته و شل و ول نیست. لایهلایهاش پر از زرشک و مرغ و خلال پسته است و مزهی گلاب و زعفران میدهد.
به نظرم آمد که رفتار تهچینطور توصیف جالبی در مورد آدمی است که جذاب، پر مغز و ملات، جاافتاده و بیجلز و ولز است.
گفتم: تهچینطور رو تاحالا نشنیده بودم!
گفت: من گفتم تعطیلطور! کی گفتم تهچینطور؟ تو هم تعطیلیها! 😐
هیچی! هرچی جایزهی نوبل ادبیات و پولیتزر و جلالآلاحمد و هوشنگ گلشیری آماده کرده بودم که برای ساخت این اصطلاح به او تقدیم کنم را پس گرفتم، ولی شما تهچینطور رفتار کنید!
👤 احسان محمدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حتما_بخوانید
🔴 جسارت مرد شامی و برخورد امام مجتبی " سلام الله علیه "
مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید در حالی که آن حضرت سوار بر مرکب بود. مقابل آن حضرت ایستاد و شروع به ناسزا گفتن نمود. حضرت سکوت نمود و پاسخ او را نداد. وقتی آن مرد مسافر دشنام گویی خویش را به پایان برد، حضرت به او سلام نموده و لبخندی بر لب آورد و چنین سخن آغاز نمود: ای پیرمرد! به گمانم غریبی! گویا دچار اشتباهی شده ای! اکنون اگر از ما رضایت و حلالیت بطلبی تو را عفو خواهیم نمود؛ اگر چیزی بخواهی عطایت می کنیم؛ اگر طالب رشد و هدایت باشی ارشادت می کنیم؛ اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم؛ اگر گرسنه هستی غذایت می دهیم؛ اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم؛ اگر حاجتمندی حاجتت را روا می سازیم؛ اگر از وطن رانده شده باشی پناهت می دهیم؛ اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم؛ اکنون بهتر است وسایلت را به خانه ی ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی، زیرا منزل ما وسیع است و اسباب رفاه و آسایش در آن فراهم می باشد... وقتی آن مرد شامی جملات مهر آمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت: شهادت می دهم تو خلیفه ی خدا بر زمین هستی و حقیقتا خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد. پیش از این تو و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید اما از این پس کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم. آن مرد اسباب و وسایل خویش را به منزل امام برد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدین به محبت این خاندان شد.
📚منبع: مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص: 19
#میلاد_امام_مجتبی_سلام_الله_علیه💐💐💐
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
داستان ازدواج حضرت موسی (ع) - با یکی از دختران حضرت شعیب (ع) :
۱- دختران شعیب پیامبر در اطراف شهر مدین، مانند مردم به چرای گوسفندان اشتغال داشتند، آنان پیری و ناتوانی پدر را دلیل کار خود اعلام کردند. گویای این نکته مهم است که دین با حضور زنان دراجتماع وبرعهده گرفتن کارهای دشوار- همچون شبانی گوسفندان- مخالفتی ندارد.
۲- از جمله «لا نسقی حتی یصدر الرعاء» برمی آید که دختران شعیب ضمن حضور دراجتماع مردان، از اختلاط و همدوشی با آنانکه مستلزم شکستن حریم الهی است اجتناب میکردند. منش دختران شعیب رعایت شرم، آزرم وحیا بود. براین اساس، زنان با رعایت اصل «عدم اختلاط» و اصل «عفت و حیا» آزادند مسئولیتهای جاری زندگی را برعهده بگیرند.
۳- موسی جوان مجردی که تنها در بیابان راه میپیمود، به دختران شعیب رسید و بیآنکه تحت تاثیر هوای نفسانی باشد با کمال عفت و پاکدامنی با آنان سخن گفت، این امر نشان میدهد که سخن گفتن دختران و پسران با یکدیگر اگر با هدفی معقول و به دوراز هوسهای شیطانی باشد، بیاشکال است.
۴- روح جوانمردی در رفتار موسی با یاری رساندن به دختران شعیب با وجود خستگی و گرسنگی زیاد و بدون هیچ چشم داشت مادی، موج میزند. او با این کار نشان داد که انسان بزرگ و با فتوت است.
۵- درباره جمله «رب بما انزلت الی من خیر فقیر»؛ پروردگارا من به هر خیری که به سویم بفرستی، سخت نیازمندم. گفتهاند : چون موسی (ع) بسیار گرسنه بود، پس از یاری رساندن به دختران شعیب، زیر سایه درختی رفت و از خدا خواست مشتی خرما یا تکهای نان به او ارزانی دارد.
این امر نشان میدهد حضرت هنگام ترک کاخ فرعون و دیار مصر تمام آنچه داشت را رها کرد و هیچ مالی به همراه نداشت، با این حال در کنار کسب امنیت، همسری شایسته نصیبش شد واز زندگی لذت بخش بهرهمند گشت. این امر گویای تحقق وعده الهی است که پیش از این نیز از آن یاد کردیم؛ اینکه با لطف خود همسران فقیر را بینیاز میسازد.
۶- شعیب پیامبر با دیدن موسی (ع) وارزیابی شخصیت انسانی واخلاقی او، ازدواج با یکی از دخترانش را پیشنهاد کرد، با آنکه این امر خلاف عادت است؛ زیرا خواستگاری باید از سوی داماد باشد؛ نه پدر عروس.
این امر نشان میدهد که ازنظر قرآن آنجا که انسان به دامادی شایسته و برخوردار از سجایای اخلاقی برمی خورد و خود نیز دختری هم کفه و شایسته دارد بسیار بجا و نیکو است که خود پیشدستی کند و با پیشنهاد ازدواج، مقدمات این پیوند را فراهم آورد.
۷- مهریه از شرایط ازدواج و هدیه است که خداوند بر عهده گرفتن و پرداخت آن را از سوی مردان لازم دانسته است. در این ماجرا چون شعیب میدانست موسی (ع) توان مالی ندارد و با واگذاری مسئولیت اداره امور زندگیاش به مدت ۸ سال یا ۱۰ سالی (در عین تحفظ بر اصل مهر) آن را متناسب با توان داماد در نظر گرفت.
این امر به اصل عدم سخت گیری این پیام مهم را به همه خانوادهها میرساند که در ازدواج باید بر اصل آسان گیری و رعایت توان جوانان توجه کنند رعایت همین نکات، پیوندی مستحکم میان حضرت و همسرش برقرار کرد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ماه
شانزدهم رمضان
یک سلام🌹
پر از احسـاس عالی🙌
یک سلام پر از محبت و عشق💞
یک سلام پر از انرژی👍
به دوستان گل✍️
امروزتان پر از مهربانی💁♀️
زندگیتون
منور به نور الهی
و دلتون شاد
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
صبح ڪَلداڹِ
ڪَليست نشسته بر
طاقچهےاحسـاس،
رُخ در رُخ زندڪَي
لبخندميزند!
سلام
صبحتون بخیر
لبخندمهمون لبتون
ودلتون
خانه خوشبختی وشادمانی😊
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
راهِ رسیدن به خدا
قرآن کریم میفرماید: هر خانهای رو از دَرش وارد بشید..
کنایه از اینکه هر کاری راهی داره، و باید از راهش وارد بشید...
چه در مسائل دنیائی، و چه در مسائل معنوی و آخرتی.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا. (بقره/۱۸۹)
به هر خانهای، از درِ آن خانه وارد شوید.
امام صادق (ع) درباره این آیه فرمود: "منظور از این آیه، این است که هر کاری را از راهش وارد شوید".
تفسیر برهان، ج۱، ص ۱۹۰.
حالا اگه کسی میخواد
به خدا برسه...
به قرآن برسه...
به سعالدت برسه...
راهش چیه؟
روایات زیادی از اهلبیت داریم که فرمودند:
نَحْنُ بَابُ اللهِ
یعنی راهِ رسیدن به خدا، ما اهلبیت هستیم برای نمونه فقط یه دونه از این روایتها رو ببینید:
اصبغ ابن نُباته میگوید خدمت امیرالمومنین نشسته بودیم که یک نفر از معنای این آیه سوال کرد. حضرت علی (ع) فرمود:
نَحْنُ الْبُیُوتُ الَّتِی أَمَرَ اللهُ أَنْ یُؤْتَی مِنْ أَبْوَابِهَا وَ نَحْنُ بَابُ اللهِ وَ بُیُوتُهُ الَّتِی یُؤْتَی مِنْهُ، فَمَنْ بَایَعَنَا وَ أَقَرَّ بِوَلَایَتِنَا فَقَدْ أَتَی الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَ مَنْ خَالَفَنَا وَ فَضَّلَ عَلَیْنَا غَیْرَنَا فَقَدْ أَتَی الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا.
ما اهلبیت آن خانههایی هستیم که خدا امر کرده است از درِ آن وارد شوید. ما اهلبیت «باب الله» هستیم. هر کس با ما بیعت کند و به ولایت ما اقرار کند، از درِ این خانه وارد شده است، و هر کس مخالفت ما را کند، و دیگران را بر ما برتری دهد، به بیراهه رفته است.
احتجاج الطبرسیّ: ۱۲۱.
این حدیث معروف پیغمبر (ص) هم اشاره به همین مطلب داره:
أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا.
"من شهر علم هستم، و علی (ع) درِ ورودی به این شهر است".
و در زیارت جامعه کبیره میخوانیم:
مَنْ ارادَ اللهَ بَدَءَ بِکُمْ...
وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُمْ...
هر کس اراده کند به خدا برسد، باید ابتدا از شما اهلبیت شروع کند.
و هر کس قصد کند به خدا برسد، باید اوّل به شما اهلبیت توجّه کند....
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه تون زیبا
18 رمضان
ان شاءالله امروز🌴🌸
برای تک تک دوستانم
همون روزی بشه که
آرزو شو دارند
پر از خیروبرکت
پر از دلخوشی
پر از موفقیت و🌴🌹
پر از محبت خدا در زندگی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ 💎 جشن شکوفایی بچه ✨
ماجرا از آنجایی شروع شد كه ما به یك مهمانی «اعلام خبر بارداری» دعوت شدیم. اول با خودمان گفتیم «آخی! خودشون خوشحالن دارن بچهدار میشن، میخوان ما رو هم شریك كنن». آن موقع نمیدانستیم از این به بعد هربار كه آنها خوشحال هستند، قرار است ما هم شریك باشیم و كادو بدهیم.
ما بیخبر از سرنوشت شومی كه در انتظارمان بود، خوشحال به آن مهمانی رفتیم. به عنوان هدیه هم از این سكه گرمیها دادیم كه هم بالاخره طلاست، هم خیلی گران نیست.
چند هفته بعد از آن مهمانی، با ذوق و شوق تماس گرفتند و گفتند به مناسبت «تعیین جنسیت بچه»، یك مهمانی كوچك گرفتهاند. هرچه اصرار كردیم بگویند بچه دختر است یا پسر، كه حداقل بدانیم هدیه صورتی تهیه كنیم یا آبی، قبول نكردند و گفتند كه باید همان شب سورپرایز شویم. ما یك هدیه سفید خریدیم و به مهمانی رفتیم؛ سعی كردیم خودمان را سورپرایز شده نشان دهیم و در حالی كه وانمود میكنیم اصلا انتظارش را نداشتهایم، بابت مشخص شدن جنسیت بچه، به والدینش با هیجان تبریك بگوییم.
نه ماه كه تمام شد، فرزند دلبندشان به دنیا آمد و در این مرحله، علیرغم دانستن جنسیت بچه، فقط باید یك تكه طلای سنگین هدیه میدادیم. از شانس ما بچه هم پسر بود و با این حساب، یك سور دیگر به مجموعه جشنها اضافه میشد.
چند ماه بعد، وقتی كمكم داشتیم نگران میشدیم كه چرا این بچه دندان در نمیآورد، زنگ زدند و گفتند: «جشن دوتا دندونشرو باهم گرفتیم، منتها یكم بزرگتر و سنگینتر. بالاخره دوتا دندون با همه دیگه».
و بدین ترتیب ما هم با یك هدیه كه چند گرم سنگینتر بود و مناسب دوتا دندان با هم، به «جشن دندونی» رفتیم.
به جز جشنهای تولد، جشن راه افتادن و جشن زبان باز كردن، خیالمان راحت بود تا زمان «از شیر گرفتن»، جشنی نخواهیم داشت كه با یك «گودبای پمپرز» ناگهانی غافلگیر شدیم.
فكر اینجایش را نكرده بودیم. به این مناسبت فرخنده هم كادویی جز چند دست شلوار اضافه و قالیچه زاپاس به ذهنمان نرسید. هدایا را زدیم زیربغلمان و به جشن رفتیم. با اینكه دست و دلمان نمیرفت در مهمانیای كه تم لباسها «قهوهای» و كیك هم به شكل «پوشك» بود چیزی بخوریم، وقتی بچه میگفت شماره يك یا بعضا دو دارد، سعی میكردیم اشك شوق در چشمانمان حلقه بزند و ایستاده او را تشویق میكردیم.
بعد از اینكه فرزند دلبندشان به مدرسه رفت، نفس راحتی كشیدیم. خوشحال بودیم كه زندگیمان به حالت عادی بازگشته و كم كم داشتیم روحیه از دست رفتهمان را به دست میآوردیم. تا اینكه چند روز پیش تماس گرفتند و اعلام كردند ما به جشن «به فكر به دنیا آوردن فرزند دوم افتادن» دعوت شدهایم.
✍️ آرزو درزی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨رزق کرم ✨
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ."
سلیمان به مورچه گفت :" وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن...
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
نصیحت امام صادق علیه السلام
سفیان ثوری می گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: یا بن رسول الله مرا نصیحت کن، حضرت ابتدا چهار نصیحت سپس به تقاضای بیشتر وی حضرت تعداد پنج نصیحت دیگر فرمود: روی هم نه نصیحت شد، آنها عبارتند از:
❶ دروغگو؛ جوانمردی ندارد.
❷ پادشاه؛ رفیق ندارد( ریاست رفاقت نمی شناسد).
❸ حسود؛ آسایش نبیند.
❹ بد اخلاق؛ مجد و بزرگی نیابد.
❺ به خدا اعتماد کن؛ که ایمان همین است؛
❻ به آنچه که خدا داد راضی باش؛ که بی نیازی همین است.
❼ با همسایگان خوش رفتاری کن؛ تا مسلمان باشی.
❽ با بی دین رفقات نکن؛ که فسق و فجورش را به تو می آموزد.
❾ با مردم خدا ترس مشورت کن.
#منبع:
خصال، ج۱، ص۱۶۹
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربان ڪه باشے💝
صبحت هم زیباست☀️
خورشید هم زیباست💛
آسمان رنگ دیگرے دارد ❤️
روز رویایےست😍
تو بخواه
برای مهربانے همیشه بهانه پیدا مےشود...🌺
سلام. صبحتون بخیر🌷
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
در شب هفدهم ماه مبارک رمضان که پیغمبر صلى الله علیه و آله به معراج تشریف برد و همه جا را دید و در همان شب مراجعت فرمود. صبح آن شب ، شیطان خدمت آن سرور مشرف شد و عرض کرد: یا رسول الله ! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم طرف چپ ((بیت المعمور)) منبرى بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده آیا شناختى آن منبر را و متوجه شدید که از کیست ؟
آن حضرت فرمودند: خیر؛ آن منبر از کیست ؟
شیطان عرض کرد: آن منبر از من است و صاحب آن بودم ! بالاى آن مى نشستم و ملائکه پاى منبر من حاضر مى شدند، از براى آنها راه بندگى حضرت منان را مى گفتم . ملائکه از عبادت و بندگى من تعجب مى کردند! هر وقت که تسبیح از دستم مى افتاد، چندین هزار ملک بر مى خاستند، تسبیح را مى بوسیدند و به دست من مى دادند. اعتقاد من این بود که خداوند از من بهتر چیزى را خلق نفرموده ؛ ولى یک بار دیدم امر به عکس شد و رانده درگاه او شدم . و الان کسى از من بدتر و ملعون تر در درگاه احدیت نیست . اى محمد صلى الله علیه و آله وسلم ! مبادا مغرور شوى و تکبر نمایى ، چون هیچ کس از کارهاى الهى آگاه نیست .
در ملاقات خود با حضرت یحیى عرض کرد: من جزو ملائکه بودم و چهار هزار سال سرم را از یک سجده بر نداشتم ؛ ولى عاقبتم این شد که از صفوف ملائکه بیرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالى گردیدم
#داستانهایی_ازابلیس_ص40
#نقل_ازخزینه_الجواهر646
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️