🌸🍃🌸🍃
از حضرت امام حسين (ع) معناى ادب را پرسيدند؟ حضرت فرمودند:
هُوَ اَنْ تَخْرُجَ مِنْ بَیْتِکَ، فَلا تُلْقِىَ اَحَداً اِلاّ رَأَیْتَ لَهُ الْفَضْلَ عَلَیْکَ.
ادب عبارت است از این که وقتى که از خانه خارج مى شوى به هرکسى برخورد مىکنى او را برتر از خود بینى.
#منبع:
موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 910
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🕊ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.
هرچی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد.
🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
🌹... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم.
بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای.
🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
🌷شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ...
🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم...
📗 کتاب حکایت فرزندان فاطمه
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#رسول_خدا_فرمودند:
كسى كه به هنگام بيرون
رفتن از خانهاش «بسم اللّه»بگويدآن دو فرشته
نگهبان اويند گويند: هدايت شدى؛
و اگر«لا حول و لا قوة الاّ باللّه»
بگويد، آن دو مىگويند:حفظ شدى؛
و اگر« تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ »
بگويد، آن دو گويند: كفايت شدى؛
پس شيطان مىگويد:
من چگونه مىتوانم بر بندهاى كه
مورد هدايت و حفظ(خداوند)قرار گرفته
و خداوند امور زندگانى او را
كفايت كرده است غلبه كنم و او را بفريبم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
#اسامي_ياران_شيطان
در سفینة البحار آمده است که شیطان یارانی دارد که برای وسوسه انسان ها به او یاری می رسانند. این شیاطین در هر موقعیت زمانی و مکانی، در خدمت ابلیس هستند تا او را به اهدافش برسانند. اسامی آنان از این قرار است:
1_ ولهان؛ انسان را در طهارت و نماز وسوسه می کند و به شک می اندازد که این نماز باطل است
2_هفاف؛ ماموریت دارد که در بیابانها و صحراها انسان را اذیت کند و برای ترسانیدن او را به وهم و خیال اندازد یا به شکل حیوانات گوناگون به نظر انسان درآید
3_ زلنبور؛ موکل بازاری هاست. لغویات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زینت می دهد.
4_ ثبر؛ در وقتی که مصیبتی به انسان وارد می شود، صورت خراشیدن، سیلی به خود زدن، یقه و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده جلوه می دهد.
5_ابیض؛ انبیا را وسوسه می کند - یا ماءمور به خشم در آوردن انسان است و غضب را پیش او موجه جلوه می دهد و به وسیله آن خونها ریخته می شود.
6_اعور؛ کارش تحریک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت می آورد! و انسان را وادار به زنا می کند
(اعور، همان شیطانی است که بر صیصای عابد را وسوسه کرد تا با دختری زنا کند.)
7_داسم؛ همواره مراقب خانه هاست. وقتی انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نیاورد، با او داخل خانه می شود و آن قدر وسوسه می کند تا شر و فتنه ایجاد نماید
8_مطرش؛ کار او پراکندن اخبار دروغ یا دروغ هایی است که خود جعل کرده؛ در حالی که حقیقت ندارند.
9_قنذر؛ او نظارت بر زندگی افراد می کند. هر کس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد؛ غیرت را از او بر می دارد، به طوری که انسان در برابر ناموس خود بی تفاوت می شود.
10_دهار؛ ماءموریت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوری که انسان خواب های وحشتناک می بیند، یا در خواب به شکل زنان نامحرم در می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند.
11_قبض؛ وظیفه او تخم گذاری ست. روزی سی عدد تخم می گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد زمین، از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریت ها و غول ها و جن بیرون می آیند که تمام آنها دشمن انسان اند.)
12_تمریح؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: برای ابلیس - در گمراه ساختن افراد - کمک کننده ای به نام (تمریح) وی در آغاز شب بین مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر می کند.
13_قزح؛ ابن کوا از امیرالمؤمنین علیه السلام از قوس و قزح پرسید، حضرت فرمود: قوس قزح مگو؟! زیرا نام شیطان (قزح) است بلکه بگو قوس اله و قوس الرحمن
14_زوال؛ مرحوم کلینی از عطیة بن المعزام روایت کرده که وی گفت: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و از مردانی که دارای مرض (ابنه) بوده و هستند یاد کردم. حضرت فرمود: (زوال) پسر ابلیس با آنها مشارکت می کند ایشان مبتلا به آن مرض می شوند.
15_لاقیس؛ او یکی از دختران شیطان و کارش وادار کردن زنان به هم جنس بازی است او مساحقه را به زنان قوم لوط یاد داد.
16_متکون؛ شکل خود را تغییر می دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک در می آورد و مردم را گول می زند و این وسیله آنان را وادار به گناه می کند.
. 17_مذهب؛ خود را به صورت های مختلف در می آورد، مگر به صورت پیغمبر و یا وصی او. مردم را با هر وسیله که بتواند گمراه می کند.
18_خنزب؛ بین نمازگزار نمازش حایل می شود؛ یعنی توجه قلب را از وی برطرف می کند. در خبر است که: عثمان بن ابی العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله عرض کرد: شیطان بین نماز و قرائت من حایل می شود - یعنی حضور قلب را از من می گیرد - حضرت جواب داد: نامش شیطان (خنزب) است. پس هر زمان از او ترسیدی به خدا پناه ببر.
19_مقلاص؛ موکل قمار است. قمار بازها همه به دستور او رفتار می کنند. به وسیله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمنی در میان آنان به وجود می آورد.
20_طرطبه؛ از دختران آن ملعون می باشد. کار او وادار کردن زنان به زنا است و هم جنس بازی را هم به آنان تلقین می کند.
#سفينة_البحارج١ص٩٩_١٠٠
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🛑 *تقصیر شماست.......
🔻در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سیدعلی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی گاه و بیگاه خاطرات و تجربه هایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل می كرد و این گفته ها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد.
ایشان می گفت: “یك روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم *ریچارد نیكسون* - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است.
به دلیل كثرت دانشجویان كلاس ها در آمفی تئاتر برگزار می شد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن می آمد دیگر فرصت آشنایی با یكایك دانشجویان را نداشت اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را می پرسید.
در یكی از همان جلسات نخست به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد قدری در باره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیه السلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد.
این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او ترجمه انگلیسی نهج البلاغه را تهیه كردم و هفته های بعد به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا او برساند.
در جلسات بعد دیگر فرصت گفت و گویی پیش نیامد و من هم تصور می كردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل تقریبا موضوع را فراموش كردم.
روزی از روزهای آخر ترم در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد، با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفته اش بیشتر ترسیدم.
با دیدن من روزنامه ای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت می بینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم خبر و تصویر دردناك خودسوزی یك جوان را در وسط خیابان دیدم.
او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: می دانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپی گری و موسیقی های اعتراضی و آسیب های اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست!
من با اضطراب سخن او را می شنیدم و با خود می گفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟
او سپس از نهج البلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علی بن ابیطالب به مالك اشتر را كپی گرفته ام و هر روز می خوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه مرور می كنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و می پرسد این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟
بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامه ای برای اداره حكومت بنویسند، نمی توانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است!
دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: می دانی درد امثال این جوان كه زندگی شان به نابودی می رسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمی شناسند!
🔻آری، *تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشته اید و پیام علی را به این جوانان نرسانده اید!*
دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور نهج البلاغه است.”
🔻این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره “باران غدیر” در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد.
پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشك در چشمانش حلقه زده بود از مظلومیت علی بن ابی طالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: “شما در معرفی امام علی و نهج البلاغه موفق نبوده اید! *باید پیام های امام علی را چون سیم كشی برق و لوله كشی آب به دسترس یكایك انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند !*
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚پاداش انفاق
عابدی چندین سال عبادت می کرد. در عالم رویا به او خبر دادند که خداوند مقدر فرموده است نصف عمرت فقیر باشی و نصف دیگر غنی. حال اختیارش با خود توست که نصف اول را انتخاب کنی یا دوم .در عالم رویا گفت: زن صالحه و عاقلی دارم، با او مشورت کنم.
زن گفت: نصف اول را غنی انتخاب کن. به مروردر زندگی اش نعمت فزونی یافت ، زن گفت: ای مرد وعده خداست، همین طور که خدا نعمت می دهد تو هم انفاق کن. او هم چنین کرد. نصف عمرش گذشت منتظر بود تا فقر بیاید اما فرقی نکرد. همین طور نعمت خدا بر او جاری بود، به او خبر دادند تو تشکر کردی ما هم زیاد کردیم.
شکر مال، انفاق آن است چنانکه کفرانش روی هم گذاشتن و بخل آن است
#داستان_بخوانیم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
در شکست در پیروزی
در روزگاران قدیم، سرداری بود مهربان و با انصاف. او به دانشمندان و بزرگان، احترام خاصی میگذاشت و همیشه از حرفهایشان استفاده میکرد. روزی به عارفی گفت: « یه جمله ایی به من بگو که در غم و شادی، مرا تسکین دهد. نه از غمها ناراحت شوم و نه از شادیها، مغرور. »
عارف، دو تکه کاغذ برداشت و چیزی نوشت و گفت: « این را در جیب چپت بگذار و این یکی را در جیب راستت. هنگام ناراحتی و شکست، چپت را ببین و موقع شادی و پیروزی، راستت را.»
چندی بعد ، سردار ، در یکی از جنگها، شکست خورد. به لشکرش نگاهی انداخت و آهی کشید. به یاد حرف عارف افتاد. آن برگه را باز کرد و خواند : « این نیز ، بگذرد. »
با خواندن نوشته روحیه گرفت و آرام شد و سپاه را جمع کرد و سر و سامانی داد و از پشت به دشمن حمله کرد و اینبار ، پیروز شد.
در حالیکه خوشحال بود ، باز به یاد عارف افتاد. برگه دوم را باز کرد و خواند : در آن نوشته شده بود « این نیز ، بگذرد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚راستگوئی!
روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد. دستور دادند
که همه ی دختران شهر به میهمانی شاهزاده دعوتند. شاهزاده در این جشن همسر خود را انتخاب می
کند.دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد چرا که عاشق شاهزاده بود.اما تصمیم گرفت که در
میهمانی شرکت کند تا حداقل یکبار شاهزاده را از نزدیک ببیند.روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاهزاده به
هر یک از دختران دانه ای داد و گفت کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده ی من خواهد
بود. شش ماه گذشت و با اینکه دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد ولی گلی در گلدان
نرویید. روز موعود همه ی دختران شهر با گلهایی زیبا و رنگارنگ در گلدان هایشان به کاخ آمدند. شاهزاده بعد از
اینکه گلدان ها را نگاه کرد اعلام کرد که دختر خدمتکار همسر اوست. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را
انتخاب کرده که در گلدانش گلی نبوده. شاهزاده گفت این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته ی
همسری من می کند، گل صداقت.
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و ممکن نبود گلی از آنها بروید.
#داستان_بخوانیم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚معجون آرامش
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.
چون روزی چند بر این حال بود، کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان. بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!
گفت: معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند: آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید
گفت: نخست اعتماد بر خدای است،
دوم آنچه مقدر است بودنی است،
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم، پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.
#داستان_بخوانیم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
#فضايل_اميرالمومنين
حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله) در منقبت مولا علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمودند؛
یَا عَلي (علیه السلام) ، لَولاَ أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ، مَا قَالَتِ اَلنَّصَاٰرَى فِي اَلْمَسِيحِ اِبْنِ مَريَمَ ، لَقُلْتُ فِيكَ اَلْيَومَ مَقَالاً لاَ تَمُرُّ بِمَلَإٍ إِلاَّ أَخَذُوا اَلتُّرَابَ مِنْ تَحتِ قَدَمَيْك .
یا علی (علیه السلام) ، اگر نگران این موضوع نبودم که عدهای از امت من، آنچه را که مسیحیان در مورد حضرت مسیح میگویند (که عیسی خدا ست)، درباره شما هم بگویند ، امروز در وصف شما سخنی میگفتم ، که از هرجا گذر کنی ، خاک زیر پای تو را برای تبرک و طلب شفا برگیرند .
#منابع :
کنوز الحقائق ، ص ۱۸۸ .
الإنتصار ، ج ۶ ، ص ۲۲۹ .
کفایة الطالب ، ص ۲۳۲ .
کنز العمال ، ج ۶ ، ص ۴۰۰ .
المناقب (الخوارزمی) ، ص ۳۱۱ .
ینابیع المودة ، ج ۱ ، ص ۳۹۱ .
مجمع الزوائد ، ج ۹ ، ص ۱۳۱ .
المناقب (ابن المغازلی) ، ص ۳۰۴ .
بلوغ الارب و کنوز الذهب ، ص ۶۶ .
المعجم الکبیر (الطبرانی) ، ج ۱ ، ص ۳۲۰ .
مسند أحمد بن حنبل ، ج ۱ ، ص ۱۶۰ .
علل الحدیث (أبي حاتم) ، ج ۱ ، ص ۳۱۳ .
تاریخ دمشق (ابن عساکر) ، ج ۱ ، ص ۲۲۶ .
شرح نهجالبلاغه (ابنأبي الحدید) ، ج ۱۸ ، ص ۲۸۲ .
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️