نویسنده: ناشناس
اولین باری که توی پیادهروی اربعین شرکت کردم، حیران و متحیر از این واقعهی عجیب راه میرفتم و نگاه میکردم و فکر میکردم که اینجا چه خبره؟!
تا چند سال پیش تو جنگ، این عراقیها ما رو میکشتن و ما هم اینا رو.
۲۳۴هزار شهید ما دادیم و ۲۵۰هزار کشته اونا. دیگه مجروح و اسیر و آواره و خسارت اقتصادی و اجتماعی و فلان و بهمان رو اصلاً ولش کن.
بابا ما بچگیمون با نفرت از اینها گذشت، با خاطرات جنگیدن پدرمون با عراقیها بزرگ شدیم.
نوجوونیم که رفتم راهیاننور با غضب اونور اَروندرود رو نگاه میکردم.
حالا چهطور شده که همین عراقیها ما رو میبرن تو خونهشون و نهایت احترامی که تو مخیلهی هر دنیادیدهای نمیگنجه به ما میکنن.
چهطور شده نهایت خدمت و خاکساری و ازخودگذشتگی که تو هیچ کتابی نمیشه مثلش رو خوند رو برای ما انجام میدن.
آقا ما زمان جنگ بچه بودیم و ندیدیم، که حالا خامِ چهارتا چای و فلافل و ماساژ و این چیزا شدیم؛
جبههایها، جانبازا، دستوپا دادهها، مادروپدر شهدا، زن و بچه شهیدان، حتی اسرا و آزادگان، اینا کجا میرن؟ بدوبدو، اونم جلوتر از بقیه. اینا چرا با عراقیا دل میدن و قلوه میگیرن؟
دِ آخه حاجخانوم تو هنوز استخوانهای بچهات برنگشته، شما کجا؟
امام حسین علیهالسّلام که تازه شهید نشده.
زمان جنگ هم کربلا بود، امام حسین بود، امیرالمؤمنین بود، عشقشون توی قلبها بود، پس چرا دنیا اینجوری نبود؟
ظهر که ایستادیم برای نماز و نهار و استراحت، قرآن گوشیم رو آوردم تا چند آیهای بخونم، به این آیه رسیدم:
آیه ۱۰۳ سوره آلعمران
وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقوا ۚ وَ اذكُروا نِعمَتَ اللهِ عَلَيكُم إذ كُنتُم أعداءً فَألَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَأصبَحتُم بِنِعمَتِهِ إخواناً وَ كُنتُم عَلىٰ شَفا حُفرَةٍ مِنَ النَارِ فَأنقَذَكُم مِنها ۗ كَذلِکَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدُونَ
و همگی به رشته[دین] خدا چنگ زده و به راههای متفرّق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید، خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف و نعمت خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید و در پرتگاه آتش بودید، خدا شما را نجات داد. بدین گونه خدا آیاتش را برای (راهنمایی) شما بیان میکند، باشد که هدایت شوید.
هرکی اربعین رفته کربلا، حس کرده که قضیه بیتعارف، قضیهی آمادگی جهان برای امر #ظهور_امام_زمان عجلاللهتعالی هست. انشاءالله