#داستانی
✅از مرحوم محدث قمی نقل کرده اند:
در روایت آمده حضرت موسی(ع) از خداوند خواست که عابدترین بنده را به او نشان دهد، خداوند فرمود: برو فلان مکان او را پیدا می کنی.
موسی(ع) رفت و با شخصی فلج، جذامی و دارای بیماری برص مواجه شد و تصور کرد، اشتباه آمده است، از خداوند سوال کرد که آیا درست آمده ام؟
جبرییل نازل شد و گفت: درست آمده ای و من مامورم که اکنون بینایی این شخص را هم از او بگیرم.
وی ادامه داد:
آن شخص در لحظه نابینا هم شد اما سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: ای کسی که به نعمات فراوانی داده ای شکر.
موسی(ع) دیگر تعجب کرد و جلو رفت و گفت:
من پیامبر الهی هستم و مستجاب الدعوه، اگر چیزی از خدا می خواهی بگو، آن مردم پاسخ داد: آنچه که خدا به صلاحم بود به من داد و آنچه که به صلاحم نبود، نداد.
در این اثنا موسی(ع) برای آنکه امتحانش کند، گفت:
خداوند به تو چه چیزی داده؟
ظاهرت را از تو گرفته و این وضعیت را داری باز هم او را صدا می زنی؟
آن شخص گفت: این که در کل این منطقه گشتی و مرا پیدا کردی نعمت است ، چون خدا نعمت معرفتش را فقط به من داده و فقط من خداشناسم و سایر ساکنین این منطقه بت پرست هستند.
حالا می خواهی به خاطر چند مریضی از خدا دست بردارم؟
✨آنجا بود که موسی(ع) متوجه شد عابدترین بنده خدا کسی است که قدردان نعمات اوست.✨
@momenane_ir
#داستانی
⬅️ *گردوی بی مغز*
✍مـلا مهرعلی خـویی، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن. گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند
🔸ملا گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟ گفت دو کودک از روی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت
👈دنیا هـم همینه، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیـم و آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه از این دنیا می رویم.
@momenane_ir
🌷🌷🌷
#داستانی
روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچهای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل میکرد.
سلیمان(ع) همچنان به او نگاه میکرد که در همان لحظه قورباغهای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفتزده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید.
مورچه گفت: «ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند که نمیتواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد.
قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس باز میگردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا میآورد و دهانش را باز میکند و من از دهان او خارج می شوم.»
سلیمان(ع) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری، آیا سخنی از او شنیدهای؟
مورچه گفت: آری او میگوید «یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المومنین برحمتک» ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمیکنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
🌷🌷🌷
@momenane_ir
#داستانی
نقل شده یکى از شاگردان مرحوم آیة الله سید عبدالهادى شیرازى ، در درس اشکال کرد.
هر چه استاد به نرمى جواب داد، او سرسختانه قبول نکرد.
پس از تمام شدن درس ، شاگرد نزد استاد آمده و باز اشکال مى کند.
مرحوم شیرازى ۱۴ جواب علمى به وى مى دهد.
شاگردان دیگر که قدرت علمى استاد را مى بینند، مى پرسند:
شما با این جواب هاى محکم ، چرا در هنگام درس ، کوتاه آمدید؟
مى گوید: این جواب ها یادم بود، ولى ترسیدم اگر بگویم ، روحیه آن طلبه شکسته شود و من دچار عجب و غرور شوم .
صلاح آن دیدم که او آزادانه اشکال کند تا شهامت سخن گفتن در او زنده بماند.
این بزرگى روح و نیّت خالص را مى رساند.
@momenane_ir
#داستانی
✨نشانه ی مو های پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم
مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(علیه السلام) رسید. جعبهاى نقرهاى رنگ به امام داد و گفت:
«آقا! هدیهاى برایتان آوردهام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) است. که از اجدادم به من رسیده است». حضرت رضا(علیه السلام) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهاى پیامبر است».
مرد با تعجب و کمى دلخورى به امام نگاه کرد و چیزى نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موى پیامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.
(از کتاب «دیوان خدا» نوشته نعیمه دوستدار
@momenane_ir
📌⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔
#داستانی
روزی زن همسایه به در خانه ام آمد. او زنی محجبه وزیبا رو بود که هرچه یاد دارم هیچ یک از عزاداریهای امام حسین"ع" را بدون اشک وگریه نگذرانده بود.
وقتی به حیاط می آمد ومی نشست طوری در زیر چادر گریه میکرد که گویی تازه یکی ازاعضای خانواده ش را از دست داده , خلاصه به دم در برای استقبال از او رفتم شرم سنگینی در چشمانش احساس کردم ,از او پرسیدم خیر باشد این وقت صبح با این قیافه چه شده ؟ باصدایی پر از شرم جواب داد:
آمده ام حلالیت بطلبم گفتم : چرا؟
گفت: من دیروز ناخواسته غیبت تورا کردم و دیشب خواب دیدم که مرده ام,
وقتی به نزدیکی پل صراط رسیدم چندین ایستگاه بود که هر کدام مخصوص به یک گناه بود. یکی دروغ , یکی بد حجابی , یکی راضی بودن همسر, یکی حلال وحرام و آخری غیبت . من همه را با آرامش رد کردم الا ایستگاه غیبت،
هرچه خواهش والتماس می کردم فایده ای نداشت. می گفتند:
ما که نمی توانیم جای دیگران تو را ببخشیم, توباید خودت از آن حلالیت بطلبی, این قدر التماس کردم که ناگهان مردی خوش قامت با صورتی نورانی آمد وگفت:
من شفاعتش را می کنم. آرام پرسیدم شما چه کسی هستید؟ فرمود: من حسین ابن علی"ع" هستم .
تو اینقدر در عزای من گریه کردی که من شرمم شد وساطتت را نکنم. من مات ومبهوت به ایشان نگاه می کردم .
بعد به من فرمود: آب دهانت را بیرون بریز , من هم ریختم , آب به شکل جانوری زشت در آمد و فرار کرد تا اینکه از خواب بیدار شدم و تا این موقع که به در خانه ات آمدم گریه می کردم که چطور با تو حرف بزنم ,
فقط التماس می کنم که از من بگذر , من هم وقتی حال اورا دیدم نتوانستم نبخشم بعد از رفتنش با خود فکر کردم , پس من که این همه به راحتی پشت سر همه حرف میزنم تکلیفم چیست؟
@momenane_ir
#داستانی
🌷🍃🌷✨✨✨🌷🍃🌷
در دو گوشهي مسجد، دو گروه دور هم حلقه زده و نشسته بودند، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ وارد شد و به هر كدام نظري افكند و پرسيد: آقايان چه ميكنند؟ به عرض رسيد كه يكي از اين دو دسته به ذكر خدا و دعا مشغولند و گروه ديگر مشغول مذاكرهي علمي هستند.👌
رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود:
«هر دو دسته در راه خير و سعادتند، ولي من به گروهي ملحق ميشوم كه مذاكرات علمي دارند؛ زيرا من مبعوث شدهام كه مردم را به علم و كمال سوق دهم و سپس به جمع آنها پيوست.
@momenane_ir
#داستانی
❇️ علم نافع
◽️باید دنبال علمی برویم که به درد می خورد؛ آن کدام علم است؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی وارد مسجد خود شدند و دیدند جمعیت إحتَوَشُوا رَجُلاً یعنی اطراف یک مردی را گرفته اند و مشغول اند، حضرت فرمود: مَا هَذا؟ چه خبر است امروز؟ عرض کردند: یا رَسُول الله انّه علّامة، این علامه است؛
علامه از نظر لغت عرب صیغه مبالغه است، اگر عرب بخواهد خیلی مبالغه کند که این شخص خیلی دانشمند است و چندین علم دارد، میگوید علّام ، اگر باز هم بخواهند خیلی خیلی علم را نشان دهد، این تاء گرد نشانه مبالغه و تاکید است؛ را می آورد.
◽️لذا عرض کردند:
یا رسول الله انّه علّامة، قال و ما العلّامة! علّامه نزد شما کیست؟
عرض کردند: یا رسول الله انّه أَعرف بأنساب العرب و اشعار العرب،
آن قدر این شخص دانشمند است و علم او زیاد است که انساب عرب را میداند، یعنی می داند که این شخص مثلاً فرزند کیست؟ از کدام طائفه است؟ همه را کاملاً آگاه است، علم انساب به آن میگویند.
دلیل دیگر علامه بودن او این است که اشعار عرب را میداند، اشعاری که قبل از جاهلیت گفته شده است، قبل از اسلام در زمان جاهلیت و از زمان قدیم گفته شده است، این ها را می دانست؛
✨حضرت فرمودند:
این علم است ولی علمی نیست که به درد آدم بخورد و اگر آن را نداند، در قیامت به ضرر او تمام شود.
◽️بعد حضرت علم را نشان داد، که کدام علم به درد آدم می خورد...، هم در دنیا، هم در آخرت.
حضرت فرمود:
انّما العلم ثلاثة، آیةٌ محکمة، سنةٌ قائمة،
فریضة عادلة،
علم سه قسمت است: یکی از آن ها آیة محکم است؛ که یعنی علم اعتقادات، علم عقاید، علم کلام؛
◽️و اما اینکه سنة قائمة، سنت قائم در اجتماع و در نفس انسان عبارت است از علم اخلاق،
انسان باید دنبال اخلاق باشد - که البته منظور اخلاق فاضله است-.
این موضوع را شاید در آینده بگویم که علمای اخلاق می گویند انسان در تهذیب نفس و جهاد اکبر خود، باید سه مرحله را طی کند: تخلیه و تحلیه و تجلیه؛ که اول، صفات بد را از خود دور کند، که این تخلیه است، بعد خود را مزین کند با صفات خوب،که به آن تحلیه گویند، بعد از آن، این صفات را جلا بدهد ،که این تجلیه است؛ و این است علمی که در دنیا و آخرت، در قبر، در برزخ، در محشر، و در همه جا به درد شما می خورد.
👤 آیت الله سید عادل علوی
@momenane_ir
#داستانی
مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی (ره) دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که در آن زمان در شهر مشهد مشغول کار بود ایشان را عمل کرد. پرفسور پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند.
مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت:
شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم.
وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور بولون گفت:
"تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است".
و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اکنون مزار این پروفسور مسیحی مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند.
@momenane_ir
#داستانی
حديثی از ابن ابیحمزه آمده است كه گفت: «نزد حضرت موسی بن جعفر(علیهالسلام) بودم كه 30 غلام را كه از حبشه برای او خريده بودند، به محضرش آوردند. يكی از آنها كه نيكو سخن میگفت، با حضرت سخن گفت و امام كاظم(علیهالسلام) نيز با زبان خود جواب وی را گفت... .
«علی بن ابیحمزه» میگوید من گقنم: «ای فرزند رسول خدا، شما با اين حبشیها با زبان خودشان سخن گفتيد؟».
حضرت فرمود: آری....سپس فرمود: تعجب مكن! آنچه در نظر تو شگفت و حيرتآور آمد و آنچه از من شنيدی، مانند پرندهای است كه به منقار خويش قطرهای از دريا برگيرد. آيا اگر پرندهای چنين كند از دريا چيزی كاسته میشود؟! امام به منزله درياست كه آنچه نزد اوست هيچگاه تمام نمیشود و شگفتیهای او بيش از شگفتیهای درياست.
@momenane_ir
#داستانی
حاجت برادر مسلمان
گفت: ای فرزند پیامبر! فلان شخص از من طلبی دارد، ولی من پولی ندارم. برای همین او می خواهد مرا زندانی کند.
امام فرمود: در حال حاضر مالی ندارم که بدهی تو را بدهم.
گفت: پس کاری کنید که او مرا زندانی نکند.
امام در حالی که در مسجد مشغول عبادت (اعتکاف)بود، کفش های خود را به پا کرد.
گفتند: ای فرزند رسول خدا، مگر فراموش کردید که در حال اعتکاف هستید (و نباید از مسجد خارج شد)؟
فرمود: فراموش نکرده ام، اما از پدرم شنیده ام که رسول الله می فرمود: کسی که در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد، مانند کسی است که نه هزار سال، روز را به روزه و شب را به عبادت مشغول بوده است.
روایت ها و حکایت ها، ص122.
@momenane_ir
#داستانی
نقل شده است که شیخ محمد بافقی یزدی، مدتی بسیار می گریست.
شاگردانش پرسیدند:استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید، چرا؟
گفت:گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی دین درست کرده ایم؟! پرسیدند:چه ربطی دارد؟ شما چه نقشی در بی دینی دیگران داشته اید؟
گفت:عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند، اگر ما شیعیان حضرت علی علیه السلام به راستی به آموزه های دینی خود عمل می کردیم؛ یک غیرمسلمان در دنیا باقی نمی ماند. همه مسلمان می شدند. چرا که انسان ها بر اساس فطرت خود، عشق، محبت، صحبت، عدالت، ظلم ستیزی، صداقت و معنویت که در اسلام وجود دارد را می ستایند. اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدند.
@momenane_ir