غدیرانه💚
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
برکهای رود شد و موج شد و دریا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا میرفت
دست در دست خودش یک تنه بالا میرفت
تا که بعثت به تکامل برسد آهسته
پیش چشم همه از دامنه بالا میرفت
تا شهادت بدهد عشق ولی اللّه است
پله در پله از آن مأذنه بالا میرفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا میرفت
گفت: اینبار به پایان سفر می گویم
بارها گفتهام و بار دگر می گویم
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشانها نخی از وصلهی نعلین علی است
گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمه بگویم، دستش
هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده
گفتنیها همگی گفته شد آنجا امّا
واژه در واژه شنیدند صدا را امّا
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
#غدیر
#عیدالله_اکبر
کانال مناجات با خدا:
🆔@monajat_ba_khoda