شب_جمعه🌙
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شبزیارتے
#یا_حسینــــــــــ♥
گفتم: تا ڪربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظہ ...
هر ڪجا باشے مهمان اویے!
رو به قبله بایست و سه بار بگو:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 💓
@monajatnamaz
وقتی این جسم #بی_سر را در منطقه عملیاتی پیدا کردند در جیبش کاغذی را یافتند که در آن نوشته بود: بی سر و سامان تو ام #یا_حسین ...
@monajatnamaz
#شهید_مهدی_نعمایی
🏴 لا یوم کیومک یا اباعبدالله
کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»
انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانهاش میلرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینهام.
آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را میبخشی؟ این پیکر بابامهدی است.»
یکهو دلش ترکید و داد زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟»
برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمیشد. از صدای گریههای ریحانه مردم به هق هق افتادند.
دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من میکنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.»
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم.» گفت «من هم نمیبوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.»
یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟»
گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد میکرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) قدم برمیداشت.»
یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر میدید طاقت میآورد؟
#یا_حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@monajatnamaz
#استاد_عباسی_ولدی
✨ پیدا نکردم...
🏔 رباب! تو مگر اصغرت را دوست نداشتی؟ داشتی. اصغرت شیرین نبود؟ چرا، شیرین تر از هر عسلی. بر تن خیال خویش چه قدر لباس آرزو کرده بودی؟ خیلی. پس چرا اینقدر صبوری رباب؟!
🏔 برخی از ما آب و نانمان که پس و پیش میشود، پتک گلایههایمان بالا میرود و روی سر همسرانمان فرود میآید. خوابمان، استراحتمان که بالا و پایین میشود، زبان در دهانمان مار میشود و نیش میزند ...
⛰ گشتهام در مقاتل معتبر، دنبال گلایهای از تو بودهام که پس از شهادت طفل شیرخوارهات به حسین علیه السلام گفته باشی. من پیدا نکردم! چرا تو که آن جواهر نایابت را دادی، گلایه نکردی؟ ما چقدر با تو فاصله داریم؟ چرا اینقدر صبوری رباب؟!
📚 در میان روضههایت زندگی کردن خوش است
#یا_حسین
#محرم
@monajatnamaz