#زندگینامه_حضرت_آدم
🔸قسمت دوم🔸
🔸 اعتراض فرشتگان به خلقت آدم
🔸 قبل از حضرت آدم(ع) نسل و یا نسلهایی شبیه به انسان وجود داشتند که در برخی منابع از آنان با نامهایی، مانند «نسناس» یاد شده است.
🔸آنان رفتار و کردار ناپسندی داشتند که در ذهن فرشتگان جا گرفته بود؛ از اینرو هنگامی که خداوند به آنان فرمود تصمیم به آفرینش موجودی را دارم که او را جانشینی در کره زمین قرار دهم، آنها اعتراض کردند و گفتند: آیا در زمین انسانی را قرار می دهی که با گناه و معصیت در آن، فساد کند و به خونریزی بپردازد
🔸پس از آنکه خداوند، حضرت آدم(ع) را آفرید، اسماء و علوم را به وی آموخت تا در زمین توان یافته و به نحوی بایسته از آنها بهره مند گردد.
🔸 از طرفی خدای سبحان اراده فرموده بود عیناً به فرشتگان بنمایاند که این آفریده جدیدی که به دیده حقارت بدان می نگریستند، دارای دانش و شناختی برتر از آنان است و به همین دلیل از آنان خواست که اگر به گمان خود راست می گویند و به جانشینی در زمین از آدم(ع) سزاوارترند، به وی خبر دهند از آن علمی که به آدم(ع) تعلیم داده شد؛ ولی فرشتگان از پاسخ درمانده و از خداوند عذر خواهی کردند...
༺◍⃟჻꧁꧂ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
༺◍⃟჻꧁꧂ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#حکایت #داستان
👀خاطره
مرد میانسالی خدمت استاد #اخلاق، آیت الله جاودان بود و مانند ابر بهار گریه میکرد!
آن مرد تعریف میکرد که من #طلافروش بودم و خانه مجللی در فلان محل داشتم و… خلاصه زندگیم خوب بود؛
اما ناگهان بدون هیچ دلیلی ورق زندگیم برگشت و الان یکسال است که دست به #طلا میزنم خاک میشود!
حاج آقای جاودان ضمن دادن دستورالعملهایی مانند صدقه و قربانی و… به ایشان گفتند: از پیامبر اکرم حدیث است که چشم زخم، شتر را در دیگ و مرد را به قبرستان میفرستد!
و ادامه دادند که در زندگی تا میشود نباید کاری کرد که در چشم دیگران باشیم؛ زیرا یک #آه يا #چشمزخم و… میتواند زندگی و سلامتی انسان را زیر و رو کند!
سپس ادامه دادند که یکی از بستگانشان در قدیم که خانه خوبی داشت برای آنکه از چشم زخم در امان بماند در ورودی خانه، #قالیچهای پاره انداخته بود تا کسانی که وارد آنجا میشوند به جای بزرگی و زیبایی خانه، قالیچه پاره به چشمشان جلوه کند تا آنجا از #چشمزخم در امان باشد.
#حکایت #داستان
@monasebathaye_mazhabi
༺◍⃟჻👀ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#حکایت #داستان
🌾همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسهای #نخود خواست.
مادرم به او از منزل داد، چون پدرم اجازه و اختیار #بخشش از منزل را به مادرم داده بود.
ده روز گذشت باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد، مادرم باز #کاسهای به او داد.
گفتم: مادر این #همسایۀ ما خیلی اهل #اسراف است؛ یک کاسه نخود را ما دو ماه میخوریم ولی آنها ده روزه اسراف و تمام میکنند.
مادرم گفت: پسرم #اشتباه فکر نکن، ما هر روز #برنج میخوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش میخورند.
ما از روی میلمان غذای باب میل خود میپزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند غذا درست میکنند؛
پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند.
پس ما اسراف میکنیم نه آنان!!!
به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
༺◍⃟჻꧁꧂ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
4_5994293955888418813.mp3
6.16M
🎧#داستان_تشرف آیت الله مرعشی به محضر امام عصر علیه السلام در مسجد سهله و گنج هایی که به ایشان آموزش دادند😍👌
📚 شيفتگان حضرت مهدى علیهالسلام، ج۱، ص ۱۳۰.
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
#مسجد_سهله
#سهله_خانه_امام_زمان
#حکایت
📚#حکایت خواندنی..
عالمی مشغول نوشتن با #مداد بود
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
#عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید
عالم گفت: پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری
🌀اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست.
🌀دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که میبری از تو انسان بهتری می سازد.
🌀سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست.
🌀چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست، مهم مغز مداد است که درون چوب است، پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید.
🌀پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد، پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی، ردی از آن به جا میماند، پس در انتخاب اعمالت دقت کن
_اللّهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدوآلِمُحَمَّدوَعَجّلفَرَجَهُم
༺◍⃟჻꧁꧂ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
༺◍⃟჻꧁꧂ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
👌#عاليه_حتما_بخونيد👇🏻
از #عزرائیل پرسیدند:
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
✔️یک بارخندیدم،
✔️یک بارگریه کردم
✔️ ویک بارترسیدم.
✔️"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
✔️"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
✔️"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش #وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن #عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من #مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود!
#حکایت
به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
༺◍⃟჻꧁꧂ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#حکایت 🌱
مردی به همسرش گفت : نزد فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله برو و درباره من از او سوال كن
كه آیا من شیعه شما هستم یا خیر؟❓ همسرش نزد فاطمه علیها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهی عما زجرناك عنه فانت من شیعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كردیم عمل می كنی و از آنچه نهی كردیم پرهیز می كنی تو از شیعیان ما هستی و گرنه شیعه ما نیستی .
زوجه آن مرد گوید: جواب فاطمه علیها السلام رابه شوهرم رساندم.
او گفت : وای بر من چه كسی از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در این صورت برای همیشه در جهنم هستم زیرا هر كسی از شیعیان آنها نباشد همیشه درآتش جهنم است . 😭
همسرش دوباره به خدمت فاطمه علیها السلام می رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت می رساند.
فاطمه علیها السلام می فرماید:
به او بگو آنطور كه گمان كردی نیست ، #شیعیان ما از بهترین افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ایمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهی ما كند شیعه ما نیست گرچه به بهشت می رود اما بعد از آنكه بوسیله بلاها و سختی ها از گناهانشان پاك شوند یا با انواع سختی ها در عرصه های قیامت و یا ورود در طبقه بالای جهنم كه عذاب می شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتی كه به ما دارند از جهنم نجاتشان می دهیم و به نزد خود می بریم.
قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام) / محمد رضا اکبري
᯽────❁────᯽
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
᯽────❁────᯽
#حکایت
#داستان مرد فقیر و #بقال
مردفقيرى بودکه همسرش از ماست کره ميساخت و او آنرا به يکى از بقالي هاي شهر ميفروخت،آن زن کره ها را بصورت دايره هاي يک کيلويى ميساخت. مردپس ازفروختن کره ها،در مقابل مايحتاج خانه راميخريد
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصميم گرفت آنها را وزن کند. هنگاميکه آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود،او از مردفقير عصبانى شدو روز بعد به مردفقير گفت: ديگر از تو کره نميخرم،تو کره را بعنوان يک کيلو به من ميفروختى در حاليکه وزن آن 900 گرم است. مرد فقير ناراحت شد و سرش را پايين انداخت و گفت: ما #ترازويي نداريم،بنابراين يک کيلو شکر ازشما خريديم و آن يک کيلو شکر شما را بعنوان وزنه قرار داديم! مرد بقال از شرمندگي نميدانست چه بگويد ...!!!!
يقين داشته باش که: به اندازه خودت براي تو اندازه گرفته ميشود...
اين يعني از هر دست بدهي از همان دست ميگيري...
به ما بپیوندید👇
•❥• @monasebathaye_mazhabi
༺◍⃟ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#حکایت
💠حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار 🪱بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان #نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی #عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از #داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد #گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم #غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم #مجمعه (#سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بهعبادت گذارندیم و العجب #شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
#جبرئیل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع #بلا و #طول_عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت.
❥•┈┈•━━━━━•┈┈••❥
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
❥•┈┈•━━━━━•┈┈••❥
🔎تلنگر...
♻️ استادي با شاگردش از باغى ميگذشتند...
♻️ چشمشان به يک کفش کهنه افتاد...
♻️ شاگرد گفت: گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند...
❌ بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
♻️استاد گفت :چرا براى خنده ی خود او را ناراحت کنيم،بيا کارى که من ميگويم و انجام بده و عکس العملش را ببين!!!
مقدارى پول درون آن قرار بده ...
♻️ شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند...
♻️ کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش خود گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد...
🌱 با گريه فرياد زد: خدايا شکرت.. !!!
🌱خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى...
♻️ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در اين فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت ...
♻️استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحال کردن دلت، ببخشى نه آنکه بستاني...!!!
#امام_زمان #حکایت
#شهادت_امام_رضا
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi
📚#حکایت
بچهها توی خانه #بازیگوشی و #شیطنت میکردند. گاهی درمانده میشدیم. از آقای #بهجت پرسیدم: «با بچهای که از دیوار راست میرود بالا و حرف گوش نمیکند، باید چه کار کرد؟» گفت: «همانطوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچهها هم همانطور رفتار کنید. اینطور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچهها یا #بداخلاقی با آنها بهخاطر اشتباه، بیمعنی میشود. بچه هم احساس نمیکند که بابایش درکش نمیکند.»
_اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج_
https://eitaa.com/monasebathaye_mazhabi