eitaa logo
امتداد حکمت‌ و فلسفه
851 دنبال‌کننده
404 عکس
22 ویدیو
128 فایل
#اِمتدادِحِکمت‌وَفَلسَفِه، از ضرورت جریان یافتن اعتقادات تا عمل در مقیاس جامعه، بحث می‌کند. همان دغدغه‌ای که فَقیه‌ِحَکیم‌ِحاکمِ‌انقلاب از اهالی فلسفه مطالبه می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه درسگفتار- قائمی نیک.docx
16.1K
🔸استاد؛ دکتر 🔸موضوع؛ نظریات اندیشمندان غربی 🔸تاریخ؛ 13 / 4/ 1398
🔸 استاد؛ بر اساس تقسیم بندیِ یورگن هابرماس می توان سه گرایش مهم جامعه شناسی در غرب را اینطور بررسی کرد: 1. گرایش پوزیتیویستی که در نگاه هابرماس بر اساس «علقۀ فنی-ابزاری شناخت» (technical cognitive interests) مطرح می شود و نظریه پردازان آن، آگوست کنت و امیل دورکیم هستند. با این حال پیدایش اصل این علقه را می توان تا دکارت و ریاضیات تحلیلیِ او پی گرفت. به دنبال معضلۀ منطقی ای که دکارت در آن گرفتار شد، کانت میان عقل نظری و عقل عملی تفکیک نمود. دورکیم، بنا بر آنچه در کتاب «صور بنیادین حیات دینی» و کتاب «جامعه شناسی و فلسفه» ذکر کرده، به دنبال بسط قواعد عقل نظری به قلمرو جامعه است. به تعبیر دیگر، کانت اگر سه مقولۀ مشهور را از قلمرو عقل نظری به قلمرو عقل عملی منتقل ساخت، دورکیم سعی دارد تا این سه مقوله را با منطق عقل نظری، با جعل قلمرو جدیدی به نام جامعه بشناسد. 2. گرایش دوم بر مبنای «علقۀ عملی شناخت» (practical cognitive interests) است که از میل بشر به افزایش فهم متقابلِ بیناذهنی سرچشمه می‌گیرد و موجب توسعه عرصه‌های مطالعاتی‌ای می‌گردد که با معنای زبان، نمادها، هنجارها و کنش‌ها ارتباط دارد یعنی همان دانش تفسیری و تأویلی. جامعه شناس این علقه، ماکس وبر است که البته در بررسی پیشینۀ بحث می توان به دیلتای نیز اشاره کرد. برای درک رابطۀ وبر با سنتِ اصلی فلسفۀ غرب، می توان به اقدامی است که دیلتای در تغییر ماهیت عقل کانتی انجام داد، توجه کرد. دیلتای عقل کانتی را از قلمرو سوژه به قلمرو جهان زندگی و تاریخ منتقل ساخت. وبر این قلمرو را قلمرو علوم فرهنگی نامید و علوم اجتماعی یکی از اقسام علوم فرهنگی دانست. از این رو برخلاف عقل نظری، ما در اینجا دیگر ضرورت علّیِ عقل نظری را شاهد نیستیم، بلکه حوادث اجتماعی را بر اساس اصل جهت کافی توضیح می دهیم. ابزار روشی وبر، نمونۀ آرمانی (Ideal Type) است. 3. گرایش سوم مبتنی بر «علقۀ رهایی‌بخش شناخت» (emancipatory cognitive interests) است که منبعث از توانایی انسان برای «استدلال انعکاسی یا بازاندیشانه» (reflective reasoning) است. نظریۀ انتقادی در اینجا بررسی می شود و نظریۀ پرداز مشهور کلاسیک آن، کارل مارکس است؛ هرچند به دلیل طرح بحث باید به هگل اشاره کرد. هگل برای حل تفکیک عقل نظری از عقل عملیِ کانت، اصل اثبات (ابتنای علم بر اثبات اصول موضوعه) را نقد کرده و فلسفه را مبتنی بر اصل نفی (سلب) می داند. نفی این امکان را به او می دهد که برخلاف متفکرین دورۀ کلاسیک و روشنگری، اصل تضاد را به عنوان مبنای فلسفه بپذیرد، هرچند آن را به تبعیت از کانت، در قلمرو ایده ها جاری می سازد. مارکس با اشاره به اینکه جهان ماده و نیروی اجتماعی متناسب با آن، یعنی پرولتاریا در فلسفۀ هگل به آزادی نمی رسند، موضوع فلسفۀ خود را از عمل (پراکسیس) پرولتاریا در قلمرو جامعه قرار می دهد و با معکوس ساختنِ دیالکتیک هگل، اصل تضاد را به قلمرو حیات اجتماعی منتقل می سازد. در جامعۀ سرمایه داری، پرولتاریا تحت ایدئولوژی های کاذب، امکان وحدت و تبدیل شدن به یک طبقه را ندارد، لذا علم اجتماعی موظف به نقد وضعیت سرمایه داری و آگاه کردنِ پرولتاریا نسبت به جایگاه تاریخی خود است. از این رو، نظریۀ اجتماعی، نظریۀ انتقادی است. @monir_ol_din