🖤🖇
صدای هیاهو جیغ از کوچه بلند شده بود
با تعجب در رو باز کردم سرگی کشیدم دیدم
جمعیت زیادی جمع شدن کسی
در سروصورتش میزند دیگری
خودش را به خاک میکشاند
چادر مادرم را سر کردم به سوی
جمعیت رفتم به دونفر که مثل من
در گوشه ای تماشا میکردند اتفاق را
جویا شدم مثل اینکه کسی از این
خانواده فوت شده بود با بی خیالی
به طرف خونه برگشتم شانه ام را بالا
انداختم و فکر کردم حتما سنش زیاد
بوده که فوت شده همین که از درب حیاط
آن خانه گذشتم پاهایم سست شد دیگر یاریم
نکرد یه جوان ۲۰ساله شاید کمتر عکسش در چارچوب در بود باورش برایم سخت بود
مگر چقد سن داشت که الان زیر خروار خاک
باید بخوابد دوباره برگشتم از همان دونفر پرسیدم چند سال سن داشت آن مرحوم
همانطور که حدس میزدم سنش زیادی
کم بود غصه ام شد همیشه
فکر میکردم مرگ برای آدم هایی
است که سنی ازشان گذشته
با بغض به خانه برگشتم در خودم
فرو رفتم حتی دیگر بلند نشدم
چیزی بخورم نمیدانم شب بود
یا روز ولی از بس گریه وزاری کرده
بودم گویا منم داغ دارم
ولی تنها داغی که مرا می سوزاند
این بود که من الان چندین ساله
در غفلتم هیچ وقت به این
فکر نکردم که شاید اجل من هم سر برسد
اصلا به این فکر نکردم وقتی من مردم
جواب خدا رو چی میدادم؟
میگفتم خوشی های این دنیا
چشمم را کور کرد یا میگفتم
فکر میکردم مرگ فقط برای همسایه است.
چرا اینقدر ما در خواب غفلتیم
کی قرار است بفهمیم این دنیا
فقط یک مسافرتی زودگذر است
کی قرار است بفهمیم نه مال
برایمان میماند نه خانه نه ماشین
نه بچه نه پدر نه مادر
چرا اینقدر به همدیگر ظلم میکنیم
چرا دل همدیگر را میشکنیم
مگر ما وجدان نداریم
مگر ما انسانیت نداریم
عاقبت که چی جواب
خدارو در قبر چی می دهیم
میدانی در آن ظلمات قبر
فقط خودت هستی خدایه خودت.
شاید فردا هم نوبت ما باشد....
امام علی:
(در عجبم کسانی که مرگ دیگری را میبند ولی به عاقبت خود فکر نمیکنند )
#تلنگر
#روز_فرارسیده
@monnji