3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانیبهیادماندی
میدونی کجا به حضرت ابلفضل
ایمان آوردم:)
آنجا بود که فکر میکردم کسی دیگه
هواسش بهم نیست
شب بود مادرم اومد گفت بریم جایی
دعوت شدیم اولش یکم خستگی بهونه کردم
حتی دیگه قرار نبود بریم
ولی یدفعه گفتم بریم آماده که شدیم
از همون اولش ته دلم بهونه میگرفت
رفتیم جایی که دعوت بودیم دیدم مجلس
روضه هست نشستیم پذیرایی کردن
که بی دلیل روضه از باب الحوائج خواندن
تعجب کردم نه تاسوعایی بود نه چیزی
دستم زیر چونه ام بود اشکام میرختن
خیلی تعجب کرده بودم دلم یه حالی بود
که اصلا قابل توصیف نیست
بعدش در باز شد یه آقایی اومد یه جعبه دستش بود روضه خون هم داشت میخوند
یدفعه ساکت شد شروع کرد گریه کردن
اصلا اون مجلس مجلس زمینی ها نبود
یه حالی بود همین که روضه خون گفت
پرچم مزار حضرت ابلفضل رو آوردن
دیگر صدایم دست خودم نبود بلند بلند
گریه میکردم منی که همیشه مراقب بودم
این دفعه حتی برام مهم نبود فقط
میدونستم من اینجا نیستم بعدش مداح
ادامه داد که امشب همه دعوت شده ایم
دعوت حضرت ابلفضل :)
حتی مداح هم گفت: امشب قرار نبود از
باب الحوائج بگیم این یه حکمتی داشت
بعد فهمیدم هرکس مارو قبول نکنه
باب الحوائج قبول میکنه از اون
شب این آقا رو دیگه به چشم یه
رفیق میبینم کسی که مرامش گوش
فلک رو کر کرده
رفیق هروقت گره افتاد به کارت
بگو یا ابلفضل🙂❤️✌️🏿
#یاابلفضل
@monnji
ای که راه بستی میان کوچه ها بر
فاطمه....
گردنت را میشکستانجا اگر
عباس بود:)💔
#یاابلفضل
#ایامفاطمیه
@monnji | منجـے