eitaa logo
منتخب کانالهای مذهبی
299 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
117 فایل
منتخبی از مطالب شاخص کانالهای مذهبی مختلف که شما را از مراجعه به کانالهای مذهبی متعدد بی نیاز میکند.
مشاهده در ایتا
دانلود
منتخب کانالهای مذهبی
قدر ماشینش برای زنش ارزش قائل نبود! شنیده بود توی محل دزد هست رفته بود قفل فرمون، قفل پدالی و دزدگیر
﷽ رمان زندگے نامه و خاطراتے از •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾••┈┈ 🌷 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷 فصل 2⃣ قسمت 1⃣ 🔷 چِندِشَم شد ... با شلوار شیش جیب بسیجی و اون همه ریش!!!😏 پیش خودم گفتم : این از جایی پول گرفته بیاد دهن دانشجو هارو سرویس کنه😕 اولین بار روی داربست دیدمش داشت بنر می زد. دفعه دوم هم توی صحن ، سر ماجرای کشف حجاب🙆 دخترا می گفتن : چرا باید چادر بپوشیم ...!😤 ما و اِکیپِ اَراذِل اوباش هم اومده بودیم پشتشون که مگه حجاب اجباریه ...! باید آزاد باشه😠 🔹توی نماز خونه مهندسی درگیری شدیدی شد دویست نفر ریخته بودند سر بیست نفر😐😱 محمد حسین و رفقاش اونروز کتک سفت و سختی خوردن ولی آخر سر حرفشون رو به کرسی نشوندن ☺️💪 بعد هاهم می دیدم مثل غُربَتیا باپای برهنه دوروبر شهدای گمنام ، پلاسن! نمیفهمیدم که چرا انقدر شهید شهید می کنن. می گفتم : توی جنگ که حلوا خیرات نمی کنن وقتی یه اتوبوس آدم خالی کنی اونجا به هرحال یکی تیر میخوره و کشته میشه. کجاشون خاص و ویژه اس؟! که توی دانشگاه دفن شن و براشون گنبد و بارگاه بسازن😒 🔹گذشت تا یه روز به واسطهء احسان در تعارف و معذورات رفتیم هیئتِ دانشگاه. هم ولایتی بودیم و هم کلاسی ول کن نبود.مدام می گفت : ( یه تُکِ پا بیا بریم هیئت )🏴 نخواستم روشو زمین بزنم برای اینکه دست از سرم برداره گفتم : جهنم و ضرر همه جا که میریم 😑 یه بار بریم هیئت. اعتقادی نداشتم اگه جایی روضه می خوندند ، می خندیدم 😬😐 نه این که قبول نداشته باشم برام مهم نبود. 😒 یک خط در میون نمازامو میخوندم صبح نمیخوندم مغرب رو ساعت 12 شب کلاغ پر میخوندم 😓 سرت رو درد نیارم اولین بار با احسان رفتم هیئتشون برام نوبَر بود !!😇☺️ دیدم لخت شدن و ذکرگویان بالا و پایین می پرند و به سر وصورتشون می زنن😧 آخر سر هم سفره انداختن ، آبگوشت 🍲 غذا کم اومد. دیدم حتی یکی از بچه های کادرشون به غذا لب نزدن 😳 محمد حسین فرستاد رفتند ساندویچ خریدن نذاشتن یه نفر هم گرسنه بیرون بره😋 بیرون هم که اومدیم ، دیدم بـَــه ...! 😍 دم در چند نفر کفشارو واکس می زنن. اَلَکی اَلَکی مجذوب کاراشون شده بودم 😇✌️ رفیقای قدیمیم هی بهم می گفتن: ریگی تو کفشته دنبال نون میگردی؟ 😐☹️ ادامه_دارد ... ✍ •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾••┈┈ @ham_safare_ba_shohada
منتخب کانالهای مذهبی
#نهج_البلاغه 💠کسی که در درون وجودش واعظی داشته باشد خداوند حافظی برای او قرار خواهد داد. 📚 #حکم
﷽ رمان زندگے نامه و خاطراتے از •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾••┈┈ 🌷 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷 فصل 2⃣ قسمت 2⃣ 🔷 گذشت ، تا رسید روزایی که نیمی از وقتم رو توی خونه ی محمد حسین می گذروندم.😐 همون زیرزمینی که معروف شده بود به ( خیمه ) 🚩 ناخود آگاه تو مسیری قرار گرفتم که چشم باز کردم ، دیدم رفیقای خوبی کنارمند☝️ خونوادمم خیالشون راحت شده بود. قبل از اون مدام گیر می دادن از ساعت هفت شب خونه باشم ولی از اون به بعد حتی اگه پنج روزم خونه نمی رفتم پدرم خاطر جمع بود. 😌✊ اصلا تصور نمی کردم که حزب اللهی ها انقدر شاد و شنگول باشن. 😁✋ اصولا آدمای ریشو رو که می دیدم تصور می کردم دپرس و افسرده اند و مدام دنبال غم و غصه اند 😒 🔹محمد حسین یه میز تنیس 🏓 گذاشته بود توی خونه ی دانشجوییش. وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت ، بازی و مسخره بازی شروع می شد. 😬😍 لذت می بردم از بودن کنارشون از شادی می ترکیدی بدون ذره ای گناه ...! 😄✌️ جثهء درشتی نداشت ولی قدرت بدنیش 💪 عالی بود این موضوع توی بازی زو بیشتر نمود پیدا می کرد. هیچکس نمیتونست شکستش بده خیلی حرفه ای بود توی خرپلیس و مافیا و چشمک هم همینطور. 😉👊 فضا خیلی جذاب بود. نه که توی خونه بعد هیئت هم خیلی بگو بخند داشتن ، این فضا رو که می دیدم لذت می بردم. 😍 با وجود حزب اللهی بودنش لاتی عمل می کرد. هم توی حرف زدن هم توی رفتار بهش می گفتم : هوس فالوده کردم. 😋🍨 می گفت : پاشو بریم بخوریم پایه بود 😎 برای خوراکی همه جا همراهمون می شد. ✊ ساندویچی و پیتزا فروشی و کافی شاپ ، حتی توی مغازه های صفائیه که عمرا بچه حزب اللهی ها پا بزارن😐😶 همه جا میومد تا ما رو تحت الشعاع قرار بده. خودش اصلا تاثیر نمیگرفت☹️ یادم نمیره خودمونی تر که شده بودیم ، میخواستم دستش بندازم. بهش زنگ زدم گفتم : (میخوام بیام ریشتو اتو بزنم) بی معطلی گفت : پاشو بیا کم نیاوردم و رفتم 😬 غش غش می خندید 😁✌️ اتو رو که میذاشتم زیر ریش هاش دود بلند می شد. عزوناله می کرد می گفت : هر مدل میخوای اتو بزن ، فقط نسوزون!😥 ادامه_دارد ... ✍ •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾••┈┈ @ham_safare_ba_shohada