4_421976765850714224.mp3
14.92M
📢کبوتری هوایی شدم
🎤🎤 #حامدزمانی هلالی
💠امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا 🌹
#سیدنورخدا پر کشید و آسمانی شد🍀
#شهید_نورخدا_موسوی پس از ده سال جانبازی به خیل یاران شهیدش شتافت
او سالها قبل در درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی ملعون به جانبازی صد در صد رسیده بود
سردار سرتیپ دوم شهیدسیدنورخداموسوی ، شهریورماه ۱۳۴۹ در #خرم_آباد استان لرستان متولد شد. پدرش کارگر و مادرش خانهدار بود. نور خدا پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت مقدس سربازی به تحصیل در دانشگاه #نیروی_انتظامی مشغول شد و بعد از فارغالتحصیلی ازدواج کرد. وی پس از مدتی زندگی در تهران به شهر زاهدان منتقل و فرمانده یگان تکاوری زاهدان شد.
سید #نور_خدا موسوی در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۸۷ برای مقابله با گروهک #تروریستی عبدالمالک #ریگی ملعون معروف به #جند_الشیطان عازم منطقه لار شد. مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که گلوله ای به پیشانی وی برخورد کرد.
هم رزمان #نورخدا پیکر نیمهجانش را بهسختی فراوان به بیمارستان #زاهدان رساندند بعد از عمل ایشان بهبود چندانی در وضعیتش حاصل نشد و ایشان با درجه جانبازی ۱۰۰ درصد حدود 10 سال زندگی نباتی داشت.
شادی روح پاک شهید فاتحه با صلوات 🌹
#مردان_خدا
#پنج_شنبه ست برای شادی روح شهیدان #صلوات
✅ @montazar
✍طوری میگویند "دیگر رسما وارد #تحریم شدهایم" که انگار پیش از این آمریکا مدام در حال خدمت رسانی بدون چشم داشت به ایران و ایرانی بوده
۴۰ سال است ایران تحریم است و هرچه تا کنون به آن دست پیدا کردیم، حاصل تکیه به توان داخل بوده و بس!
*زینب گودرزی*
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از سپهبد سُورِنا تا قاسم سلیمانی
دکتر حسن عباسی: غرب و یهود نفرت و تحریف اشکانیان و برجسته کردن هخامنشیان
یک #ویدئو جنجالی در مورد تمدن عظیم ایران
✅ @montazar
🍂داستان راجب حق الناس:
#بخوانيد👇
مرحوم حاج آقا رضا خراسانچى گفت: عموى من حاج على اکبر در اواخر عمر فلج شد و آب از دهانش مى ریخت و نمى توانست درست حرف بزند، به طورى که حرف «ر» را «ل» مى گفت. روزى به من گفت: من فردا میلَمْ. من فهمیدم که مى خواهد بگوید من فردا مى میرم. ولى با خود گفتم شاید مى خواهد بگوید: من مى خواهم به مشهد بروم. گفتم: هوا سرد است، بهتر است به مشهد نروید. گفت: نه، میگم من میلَمْ (یعنى مى میرم). این را گفت و فرداى آن روز مرد. رمضان باغبان، روزى به من مراجعه کرد و گفت: دیشب، حاج على اکبر را خواب دیدم که در باغ وسیعى بود، حالش را پرسیدم، گفت: خیلى خوبم، ولى پنج ریال به نانواى نزدیک منزل بدهکارم. بابت یک عدد نان، بیست تومانى به وى دادم، چون بقیه اش را نداشت بدهد، گفت: طلبم باشد. گفتم: من مى میرم و ورثه ى من طلبت را نمى دهند. گفت: اشکال ندارد، فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم. آقاى خراسانچى گفت: نزد نانوا رفتم و به او گفتم: از حاج على اکبر چیزى طلبکارى؟ گفت: بله، یک نان خرید و به جاى 5 ریالى بیست تومانى داد، من پول خُرد نداشتم و گفتم: بماند. گفت: من مى میرم و ورثه ام پول تو را نمى دهند. معلوم شد این خواب، از رؤیاهاى صادقه بوده است، پنج ریال به او دادم.
•حواسمان باشد
💕join ➣ @montazar
🔹نشر_صدقه_جاریست🔹