4.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
680 روز تا دولت جوان حزب اللهی
با #سخنرانی دلنشین و روشنگرانه استاد #حسن_عباسی
این مافیای های سیاسی که در بدن انقلاب اسلامی ریشه دوانده مانند سرطان و دردشون مردم نیست باید جراحی کرد وانداخت دور؛ طبیعتا جلوی اینها می ایستیم/بدهکار کسی هم نیستیم
#دکتر_حسن_عباسی_صدای_ماست
#معلم_انقلابی
✅ @montazar
783.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پنجشنبه دهم مردادماه و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
🌺 🌿 🌺 🌿 🌺 🌿 🌺
میگویند خیرات برای رفتگان😔
مثال نسیم خنکی ست که🌸
در هوای داغ به صورت انسانی می وزد🌸
به همین لذت بخشی🌸
و به همین لطافت🌸
پنجشنبه است😔
خیرات رفتگان #فاتحه و #صلوات🌸🙏🌸
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #مرگهای_ناگهانی #آخرالزمان و #هشدار به مومنین!
🔰دیشب به بنده تلفن زدند و گفتند که فلان شخص که خیلی هم مواظب سلامتی خودش بود و فشار خونش را همیشه اندازه گیری می کرد تا از حد متعارف تجاوز نکند، سکته کرد و یک مرتبه از بین رفت!
🌸 امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند:
✳️ در آخر الزمان مرگ های ناگهانی زیاد می شود.
🌟ملک الموت مردم را می رباید... اگر این زمان را درک کردید باید با طهارت بخوابید.
✅سوال کردند:
یا امیرالمومنین یعنی با وضو بخوابیم؟
🌷 حضرت فرمودند: خیر. یعنی ذمّه خودتان را از حق و خلق خلاص کنید.(یعنی حساب خود را صاف و پاک کنید...)
🌿🌿🌿🌴🌷🌷🌷🌴🌿🌿🌿
📒از بیانات آیت الله حق شناس
🔰با ما همراه باشید👇
✅ @montazar
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️ #بسیارمهم
♻️ چندین بار تماشا کنید
✅ @montazar
#مانمیدانیم_بازُوّارامام_حسین_چه_میکنند💚💚💚
از #امام_صادق💚 علیه السلام روایت شده
هیچ کس نیست در روز قیامت مگر اینکه آرزو می کند ای کاش #امام_حسین❤️ علیه السلام را زیارت کرده بودم آن هنگامیکه می بیند که با زوار امام حسین علیه السلام چه می کنند، چقدر نزد خداوند مورد کرامت واقع می شوند. (وسائل الشیعه/ ج14/ص424)
#آقاجونم_اربابم_خیلی_دلم_گرفته😞😭😞 #دلم_اربابمو_میخواد
#امام_حسین❤️
#شب_جمعه
#عاشقکربلاتمتاآخرشباهاتم♥️
✅ @montazar
✨ #شب_جمعه و #شب_زیارتی_ارباب
حاجت خودرا بطلب...
یک نظر کردی وصد سال بدهکار توایم
شب جمعه همه در حسرت زوار توایم
این هم ازلطف تو ومادرتان بود که ما
بادل کرب وبلا رفته عزادار توایم❣
🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
شب جمعه نسیم کربلایت
به دلها می دهد حال و هوایی❣
✅ @montazar
4.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ تصویری/شب های جمعه میگیرم هواتو
🎙امیرعباسی
#شب_جمعه
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۶۴ او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان)عج( فقط آقا را صدا مي زدي
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۶۵
همه گردان ها از محورهاي خودشان پيشروي كردند. ما بايد از مواضع مقابلمان
!و سنگرهاي اطرافش عبور مي كرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد
در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقي
از داخل يك سنگر شليك مي كرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها
.نمي داد. ما هر کاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار را بزنيم
ابراهيم را صدا كردم و ســنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد
!وگفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي سنگره
.بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت
.من هم به دنبال او راه افتادم
در يكي از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه مي كردم. او
موقعيت مناســبي را در يكي از ســنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد. اما اتفاق
عجيبي افتاد! در آن ســنگر يك بسيجي كم سن و سال، حالت موج گرفتگي
پيدا كرده بود. اســلحه كاش خودش را روي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب
!داد مي زد: مي كُشمت عراقي
ابراهيم همينطور كه نشســته بود دســت هايش را بالا گرفــت. هيچ حرفي
!نمي زد. نفس در ســينه همه حبس شــده بود. واقعاً نمي دانستيم چه كار كنيم
.چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نمي شد
آهســته و سينه خيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط
دعا مي كردم و مي گفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن
.مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده
.يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود
گريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا
.تو صورت كســي نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت. بعد بلند شد
.و به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد
لحظه اي بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و
به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه مي كردم. يكدفعه با اشاره
!يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم
رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد! ابراهيم غرق خون روي
.زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت )داخل دهان( و يك
ًگلوله به پشــت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او مي رفت. او تقريبا
!بيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به
.بهداري ارتش در دزفول رسانديم
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهاي
.پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت
بين راه دائماً گريه مي كردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از
طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادي از بدنش
.رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند
💕join ➣ @montazar
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣