eitaa logo
پسرفاطمه(عج)
6.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
13.7هزار ویدیو
81 فایل
﷽ ❤ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ‍ ⚠️ تبادل فقط باکانالهای مذهبی وآموزشی بالای 2 کا ادمین نظرات ، پیشنهادات و تبادل ⬅️ @SeydAli_Alavi تبلیغات ارزان ⬅️ @tabtarefe
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرفاطمه(عج)
#صفحه_چهار حمید برای اولین بار بود که می‌رفت برای شناسایی. با دو نفر از نیرو‌های چمران می‌رفته که ه
خدا حافظ ... حاج همت که توی ورودی سنگر ایستاد، همه ی نگاه ها به سمتش چرخید. خسته به ظر می رسید. خاک و اشک روی گونه هایش به هم آمیخته بود. فرصتی برای استراحت نداشت؛همان طور که ایستاده بود رو کرد به حاج قاسم و گفت: حاجی یک دسته نیرو می خوام... حاج همت که تا چند روز پیش یک لشکر نیرو را هدایت می کرد؛ الان آن قدر تنها شده بود که... حاج قاسم به سید اشاره کرد و گفت همراه حاجی برود به مقر یکی از گردان های لشکر ثارالله که توی جزیره ی مجنون بود و هر چند تا نیرو که حاج همت می خواهد به او بدهد. حاجی از همه خدا حافظی کردو رفت سمت موتورش، سید حمید هم دنبالش با پای برهنه به راه افتاد پشت سر حاجی نشست و راه افتادند. هنوز چند دقیقه از حرکتشان نگذشته بود که... حاج همت و سید حمید رفتن رفتن پیش جد سید حمید... به روایت برادر زاده شهید: وقتی جنازة بقیة شهدا را آوردند، تا فلکه بیشتر تشییع نمی‌شد. اما تابوت این شهید، هم به خاطر سید بودنش، هم به خاطر خوبی‌هایی که داشت و رشادت‌های بی‌شمارش، تا گلزار شهدا بدرقه شد. ما هیچ چیز از کار‌هایی که در جبهه کرده بود نمی‌دانستیم. حتی نمی‌دانستیم چه‌کاره است. هر وقت که می‌رفت جبهه، با کاروان بسیجی‌ها نمی‌رفت. تنها می‌رفت. نمی‌خواست کسی از کارش سر دربیاورد که آنجا چه کار می‌کند. البته این را الان فهمیدم. الان نبودنش بین ما عجیب حس می‌شود. به روایت برادر شهید: آن روز فقط حمید را تشییع کردند. آشیخ محمد آمد برایش نماز خواند. خود آشیخ محمد بود که گفت حمید وصیت کرده او برایش نماز بخواند. حمید را بردیم کنار رضا دفن کردیم. جنازه‌اش را هم دیدیم. آدم صحنه را مستقیم ببیند خیلی ناراحت می‌شود. دل و جرأت و نفس می‌خواست که آدم ببیند برادرش، پارة تنش، نه چشم دارد، نه دست، نه پهلو... چی بگویم من آخر؟ مدتها بعد دوستش حسین باقری شهید شد که می خواستیم کنار شهید خاکش کنیم. وقتی قبر را کندیم و رسیدیم به لحد، شروع کردیم به کندن پایین پای سیدحمید. یک لحظه آنجا سوراخ شد و من دیدم یک بوی عطری آمد. من دیگر نفهمیدم چی شد. آن حاجی گفت: این بوی عطر از کجا آمد؟ گفتم: از اینجا. گفتم برود بالا. بعد دست کردم در آن حفره که ببینم بدن آن سید اولاد پیغمبر سالم است. حس کردم انگار همین یک ساعت پیش او را دفن کرده‌اند، به این تازگی بود. فرازی از وصیت نامه شهید ای سرور وآقا ومولای من به حرمت آن لحظه ها و ثانیه های مقدسی که مخلصین در جبهه ها شما را به صورت عینی مشاهده می کنند. قسمتان میدهم که شفاعت کنید مارا به درگاه ایزد منان که لحظه ای روا مدار بر ما آن ننگی که تاریخ از کوفیان یاد می کند. ای جوانان و پاکدلان تقویت کنید دوستی اهل بیت را در قلبتان و نورانی کنید قلب خود را به نور قران و تفکر نمائید در آیات نجات بخش آن و مطالعه کنید بزرگترین منبع فضایل اخلاقی و بالاترین رحمت الهی را تا تسخیر ناپذیر شود جهان بینی و افکارتان از اندیشه غیر الهی. اما مادر: به جد بزرگوارم به یگانگی خدا این اجازه را اگر خدا داده بود شرک نبود تورا سجده می کردم ;که آفرین و درود جده ات فاطمه سلام ا… بر تو و استقامت تو. آری شهدا اینگونه اند... شهدا زنده اند... شهدا می بینند... شهدا می شنوند... شهدا... ای کشتـگان عشـق بـرایــم دعـا کنیـد یعنـی نمیشود که مـرا هم صـدا کنیـد؟ برای شادی روح شهدا صلوات به نیابت از آن جان برکفان سیدالشهدا زیارت عاشورا و زیارت حضرت زهرا بخوانیم که انشالله نگاهی به ما بیاندازند. روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🙏🏻 ❤️🌷 🌺 ✅ @montazar