eitaa logo
پسرفاطمه(عج)
6.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
13.8هزار ویدیو
81 فایل
﷽ ❤ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ‍ ⚠️ تبادل فقط باکانالهای مذهبی وآموزشی بالای 2 کا ادمین نظرات ، پیشنهادات و تبادل ⬅️ @SeydAli_Alavi تبلیغات ارزان ⬅️ @tabtarefe
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ مردِ صابون بود، نه مردِ صاحب‌الزمان! 🔻 دکان‌دار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... می‌فروخت. مدت‌ها بود که در زندگی‌اش یک جریانی پیدا کرده بود که به تاب‌وتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد دو نفری که در مغازه‌اش هستند، راه ارتباطی به حضرت دارند. به التماس افتاد برای همراهی با آن‌ها. با اصرار، همراهشان شد. رسیدند به رودخانه‌ای پرآب که آن دو راحت پا بر آب گذاشتند. ماند او حیران و ترسان. گفتندش: نام امام را ببر و بگذر. نام امام را برد و پا بر آب گذاشت. میان راه، باران گرفت و مرد از خیال امام بیرون آمد و دل‌نگران صابون‌هایش شد که زیر باران مانده بود. رویش به سمت امام بود و دل و فکرش رفت روی پشت بام؛ پیش صابون‌ها؛ که پایش در آب فرو رفت... از دیار و یاد یار جا ماند و به قول آن عزیز: مردِ صابون بود، نه مردِ ! 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۴۸ 👤 🙏 @montazar
🔴 امام، همهٔ زندگی‌ات شده است؟! ✍ [علی‌بن‌مهزیار] چشمان اشکبارش را با آستین پاک کرد و با دستان لرزان، نامه‌ای را که به خطِ خودِ «امام جواد» علیه السلام برای عموعلی فرستاده شده بود، در آغوش کشید و جملهٔ طلایی‌اش را زمزمه کرد: - اگر بگویم مانند تو را ندیدم، امیدوارم راستگو باشم... و دلش می‌خواست مثل عمویش باشد برای امامش و نبود...! علی تو چرا مثل عمو نیستی برای امام زمانت؟ چرا کمی؟ چرا کمی؟ چرا کمی؟ و چه خون دلی خورد از دست خودش...! 🔸 که به قول «امام رضا» علیه السلام: - امام ابر بارندهٔ زندگی‌اش بود و باران تند و پیوسته چون رگباری و آفتاب نورافشان و آسمان سایه‌افکن و زمین گسترده و چشمهٔ جوشان و پرآب و گلستان پر گل! ❗️امام را داشت و از او غفلت می‌کرد؛ جز گاهی در لحظهٔ احتیاجی. امام، همهٔ زندگی‌اش نشده بود! 📚 برگرفته از کتاب | داستان شیدایی علی‌بن‌مهزیار اهوازی 📖 ص 52 👤 @montazar