پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۴۵ يكــي از عمليات هاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را .فرس
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۴۶
روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر
،روي ارتفاعات بازي دراز انجام داده اند. قرار شد هم زمان بچه هاي اندرزگو
.عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند
براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري
.1 و رضا گوديني و من انتخاب شديم
.شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند
.وسايل لازم كه مواد غذايي و ساح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم
با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به
منطقه دشت گيان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا
.كرديم و خودمان را مخفي كرديم
در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســايي مواضع دشــمن و جاده هاي
داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشه اي ترسيم كرديم. دشت
روبروي ما دو جاده داشــت كه يكي جاده آســفالته)جاده دشــت گيان( و
.ديگري جاده خاكي بود كه صرفاً جهت فعاليت نظامي از آن استفاده مي شد
فاصله بين ايــن دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود. يــك گروهان عراقي با
.استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند
با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم
من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي
رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي
.جاده رفتيم
دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي
.آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم
از نقــل و انتقالات نيروهای دشــمن معلوم بود كــه عراقي ها هنوز بر روي
بازي دراز درگير هســتند. بيشــتر نيروهــا و خودروهاي عراقي به آن ســمت
مي رفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت
!سرمان شنيديم. ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم
يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي
گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شــد. تمام دشــت از
ســوختن تانك روشن شــده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقي ها افتاده
.بود. به طوري كه اكثر نگهبان هاي عراقي بدون هدف شليك مي كردند
.وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آن ها هم كار خودشان را انجام داده بودند
با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادي
داريم. اســلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتري در
.دل دشمن ايجاد كنيم
هنوز صحبت هاي ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صداي انفجاري از داخل
جاده خاكي شــنيده شد. يك خودرو عراقي روي مين رفت و منهدم شد. همه
ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صداي تيراندازي عراقي ها بسيار
زياد شد. آن ها فهميده بودند كه نيروهاي ما در مواضع آن ها نفوذ كرده اند براي
.همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند. ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم
روبروي ما يك تپه بود. يكدفعه يك جيپ عراقي از پشــت آن به سمت ما
!آمد. آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصميم گيري باقي نگذاشت
114
بچه ها ســريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتي
به سمت خودرو عراقي حركت كرديم. يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او
كشته شده بودند. فقط بيسيم چي آن ها مجروح روي زمين افتاده بود. گلوله به
.پاي بيسيم چي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله مي كرد
يكي از بچه ها اســلحه اش را مسلح كرد و به سمت بي سيم چي رفت. جوان
.عراقي مرتب مي گفت: الامان الامان
!ابراهيم ناخودآگاه داد زد: مي خواي چيكار كني؟
.گفت: هيچي، مي خوام راحتش كنم
ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتي تيراندازي مي كرديم او دشمن ما بود، اما
!حالا كه اومديم بالاي سرش، اون اسير ماست
بعد هم به سمت بيسيم چي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت. روي
.كولش گذاشت و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه مي كرديم
يكــي گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار مي كنــي!؟ از اينجا تا مواضع خودي
ســيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن
!قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته
بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم
عراقي ها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم
.و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم
پس از هفت ســاعت كوه پيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم
با اســير عراقي حرف مي زد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر مي كرد. موقع اذان
صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اســير عراقي هم با ما
!نمازش را به جماعت خواند
آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز،كمي غذا خورديم.
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
" ﷽
✨در محضـــ🕯ـــر بزرگــــ💎ـــان✨
💎 #امام_زمان علیهالسلام🕊
🔻آیتالله بهجت قدسسره:
در روایت است که: « #دینداری در آخرالزمان مثل نگاهداشتن #آتش🔥 در دست است».
آیا هنوز وقت آن نرسیده است؟!
لابد طبلش را میزنند تا بیدار شویم که امروز دینداری #سختتر از نگاهداشتن آتش در دست است!!!!!
📚(در محضر #بهجت، ج۳، ص۳۸)
#درمحضربزرگان
ظهـــور نـزديــڪ اســت
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🆔 @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 #استغفار_امام_زمان_عج_برای_ما
😞😞
چرا گناه میکنیم چوبش را نمیخوریم؟
🎤 #استاد_دانشمند
🖥 ببینید و نشر دهید📡
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬احترام به پدر و مادر یعنی این☝️
تا حالا بوسه بر پای پدر ومادرت
زدی⁉️
🌹خدا عاشق همین کارهای #شهید_حججی بود که شهادت
رو نصیبش کرد...
🌺 @montazar
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
💠مرحوم سید شهاب الدین مرعشی نجفی از پدرشان مرحوم آیت الله سید محمود نجفی مرعشی، نقل می کنند که:
🍃"من سال ها دنبال این بودم که #قبر #حضرت_زهرا سلام الله علیها را بیایم. سال ها نذر کردم، توسل جستم تا در خواب امام صادق یا باقر علیهما السلام را دیدم. (تردید از خود ایت الله نجفی بوده است.)
🍃در خواب به ایشان می فرمایند که چرا انقدر تلاش می کنی و نا آرام هستی؟
🍃گفتم اقا من می خواهم قبر حضرت زهرا سلام الله علیها را بدانم کجا است و حضوری بروم.
🍃حضرت فرمودند: (به این مضامین) مخفی بودن آن سری دارد که تا ظهور امام زمان علیه السلام هم امکان پیدا شدنش نیست.نکته ای که حضرت در خواب می فرمایند این است که "علیک بکریمة اهل البیت".
🍃مرحوم مرعشی گفتند: من فکر کردم حضرت زهرا سلام الله علیها را می فرمایند که گفتم خوب آقا من هم دنبال همین امر بوده و به دنبال قبر حضرت زهرا سلام الله علیها هستم.
🍃فرمودند نه! #حضرت_معصومه در #قم. بعد در ادامه به این مضمون فرمودند: هر جلالت و عظمتی که قرار بود در حرم حضرت زهرا سلام الله علیها قرار دهند، آن را در حرم حضرت معصومه قرار داده اند و این نکته مهمی است که این در مورد هیچ کدام از امامزادگان دیگر مطرح نشده است.
✅ @montazar
🔻 #دعایی_سوزناک از #امیرالمؤمنین امام على عليه السلام:
🔹خداى من! چه گناهان بزرگى را بردبارى نمودى و آنها را با نعمت هايت پاسخ دادى!و چه بسيار نافرمانى هايى كه به كَرَمت، از آشكارسازى آنها گذشتى.
خداى من! اگر در نافرمانى تو عمرم طولانى گردد و در نامه عمل، گناهم بزرگ شود، من جز بخشش تو را آرزومند نخواهم بود و جز خشنودى تو را اميدوار نخواهم گشت ...
خداى من! وقتى درباره گذشت تو مى انديشم، خطاهايم در نظرم كوچك مى گردند. آن گاه، عظمت بازخواست تو را به ياد مى آورم، و گرفتارى ام بزرگ مى نمايد ...
آه از آن وقت كه من در نامه عمل، بدى اى را بخوانم كه فراموش كرده ام و تو آن را به شمار آورده اى و مى فرمايى: «بگيريدش!». واى به حال بنده اى كه اقوامش نمى توانند نجاتش دهند و قبيله اش نمى توانند به او سودى برسانند و اگر اجازه بانگ زدن به او داده شود، همه به حالش دل مى سوزانند!...
📚تنبيه الخواطر، ج٢ ، ص١۵٧
✅ @montazar
4_5778424553084552614.mp3
13.65M
🔊 #سخنرانی #استاد_رائفی_پور
📝« ریشه دشمنی ایران و صهیونیسم»
«یادواره شهدای مسگر آباد »
📅 5 خرداد 98 - تهران
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولين بار #رژیم_غاصب_اسرائیل درب #مسجد_حضرت_ابراهیم را باز کرد و اجازهی فیلمبرداری داد و اینک نمایی از قبور پيامبران خدا را ببینید و حیرتزده شوید! برای اولین بار قبور حضرت ابراهیم و حضرت یعقوب و حضرت یوسف را مشاهده کنید.
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۴۶ روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر ،روي
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۴۷
هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم
:اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد وگفت
من ابوجعفر، شــيعه و ساكن كربا هســتم. اصاً فكر نمي كردم كه شما اينگونه
.باشــيد و...خاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را مي فهميديم
هنوز هوا روشن نشــده بود که به غار»بان سيران« در همان نزديكي رفتيم و
.استراحت كرديم. رضا گوديني براي آوردن کمک به سمت نيروها رفت
.ســاعتي بعد رضا با وســيله و نيروي كمكي برگشت و بچه ها را صدا كرد
پرســيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتي به ســمت غار برمي گشــتم يكدفعه جا
.خوردم! جلوي غار يك نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم يكي از شماست
ولي وقتي جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اســير عراقي در حالي كه
اسلحه در دست دارد مشغول نگهباني است! به محض اينكه او را ديدم رنگم
.پريد. اما ابوجعفر سام كرد و اسلحه را به من داد
بعد به عربي گفت: رفقاي شما خواب بودند. من متوجه يك گشتي عراقي
شدم كه از اين جا رد مي شد. براي همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزديك
!شدند آن ها را بزنم
.با بچه ها بــه مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزي پيش خودمان نگه داشــتيم
.ابراهيم به خاطر فشــاري كه در مسير به او وارد شده بود راهي بيمارستان شد
چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچه ها از ديدنش خوشحال شدند. ابراهيم
!را صدا زدم و گفتم: بچه هاي سپاه غرب آمده اند از شما تشكر كنند
!باتعجب گفت: چطور مگه، چي شده؟! گفتم: تو بيا متوجه مي شي
،با ابراهيم رفتيم مقر ســپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر
اسير عراقي كه شما با خودتان آورديد، بيسيم چي قرارگاه لشکر چهارم عراق
بــوده. اطاعاتي كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تيپ ها، فرماندهان، راه هاي
.نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است
بعد ادامه دادند: اين اســير ســه روز است كه مشــغول صحبت است. تمام
.اطاعاتش صحيح و درست است
،از روز اول جنــگ هم در اين منطقه بوده. حتي تمام راه هاي عبور عراقي ها
تمامي رمزهاي بيسيم آن ها را به ما اطاع داده. براي همين آمده ايم تا از كار مهم
شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندي زد و گفت: اي بابا ما چيكاره ايم، اين كارخدا
بود. فرداي آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند. ابراهيم هر چه تاش
كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشــد. ابوجعفرگفته بود: خواهش مي كنم من را
.اينجا نگه داريد. مي خواهم با عراقي ها بجنگم! اما موافقت نشده بود
٭٭٭
.مدتي بعد، شنيدم جمعي از اسراي عراقي به نام گروه توابين به جبهه آمده اند
.آن ها به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقي ها مي جنگيدند
عصر بــود. يكي از بچه هاي قديمي گروه به ديدن من آمد. با خوشــحالي
گفــت: خبر جالبي برايت دارم. ابوجعفر همان اســير عراقي در مقر تيپ بدر
!مشغول فعاليت است
:عمليات نزديك بود. بعد از عمليات به همراه رفقا به محل تيپ بدر رفتيم. گفتيم
.هر طور شــده ابوجعفر را پيدا مي كنيم و به جمع بچه هاي گروه ملحق مي كنيم
قبل از ورود به ســاختمان تيپ، با صحنه اي برخورد كرديم كه باوركردني
نبود. تصاوير شــهداي تيپ بر روي ديوار نصب گرديده بود. تصوير ابوجعفر
!در ميان شهداي آخرين عمليات تيپ بدر مشاهده مي شد
.سرم داغ شد. حالت عجيبي داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه كردم
.ديگر وارد ساختمان نشديم
.از مقر تيپ خارج شــديم. تمام خاطرات آن شــب در ذهنم مرور مي شد
حمله به دشــمن، فداكاري ابراهيم، بيســيم چي عراقي، اردوگاه اسراء و تيپ
!بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت KHAMENEI.IR
🌷 #از_شما_متشکرم
🏐 پیام رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت قهرمانی تیم #والیبال جوانان ایران در جهان
💻 @Khamenei_ir
" ﷽
📚دانستنیهــ✅ــاے مـ📿ـذهبـے📚
💢پاسخ امیر المومنین علیه السلام به #تهدید_نظامی_معاویه
✨وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ؛ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي. مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً، وَ إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ.
💠معاویه!مرا به جنگ خوانده ای.اگر راست می گویی مردم را بگذار و به جنگ من بیا،و دو لشکر را از کشتار بازدار،تا بدانی پرده ی تاریک بر دل کدام یک از ما کشیده،و دیده ی چه کس پوشیده است؟
من ابوالحسن،کشنده ی جدّ و دایی و برادر تو در روز نبرد بدر، می باشم که سر آنان را شکافتم.امروز همان شمشیر با من است.و با همان قلب با دشمنانم ملاقات می کنم.نه بدعتی در دین گذاشته، و نه پیامبر جدیدی برگزیده ام، من بر همان راه راست الهی قرار دارم که شما با اختیار رهایش کرده، و با اکراه پذیرفته بودید!.
✍امام عليه السلام بى آنکه معاويه را صريحاً به تعبيراتى که خودش داشته خطاب نمايد، پاسخ دندان شکنى به معاويه مى دهد که اگر در تهديد به جنگ صادق است، به جاى اينکه خون هاى مسلمانان از دو طرف ريخته شود تک و تنها به ميدان بيايد و در برابر امام(عليه السلام) قرار گيرد و به يقين معاويه پاسخى براى اين پيشنهاد نداشت، زيرا هرگز خود را مرد چنين ميدانى نمى دانست.
📘 #نهج_البلاغه ،نامه ۱۰
#دانستنیهای_مذهبی
ظهـــور نـزديــڪ اســت
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🆔 @montazar
#پناهیان: کاسهای زیر نیمکاسه «سرمقاله نویس گاردین» وجود دارد
حجّتالاسلام پناهیان:
🔹بعضی از سرمقاله نویسهای گاردین طوری از تنشزا بودن ترامپ انتقاد میکنند که انگار با سیاست تنشزدا و مذاکرهجوی اوباما حاضرند کنار بیایند! ولو داعشیها و سربریدنها را در منطقه راه بیندازند.
🔹ابوموسی اشعری با شعار صلح از جنگ بهتر است به جنگ عدالت علی(ع) رفت و رأی هم آورد.
🔹برای غلبه بر عدالت علی(ع)، تمام امید معاویه به صلحطلبی ساده لوح احمقی مانند ابوموسی اشعری بود.
🔹بعضیها چون مطمئن هستند جنگ نخواهد شد فریاد میزنند «نه به جنگ علیه ایران» تا بعداً بگویند این سرمقالههای گاردین بود که جلوی جنگ را گرفت!
🔹هر وقت دیدید کسانی که عدالتخواه و اهل مقاومت نیستند از صلح دم میزنند به دنبال کاسه زیر نیم کاسه باشید.
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ
⭕️ امام حسین(ع)همه چیش فرق میکنه
🔺 پیاده روی اربعین مسیر همراه با شور و شعف
🔺عزای اباعبدالله غم به اون صورت دنیوی نداره
👤استاد #رائفی_پور
✅ @montazar
#حدیث_غدیر
💔امام صادق علیه السلام فرمودند:
اى حفص! شگفتا از آنچه على بن ابى طالب (ع) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه (در روز غدیر) نتوانست حق خود را بگیرد، در حالى که شخص با دو شاهد حق خود را مى گیرد.💔
بحارالانوار : جلد37 ، ص140
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
✅ @montazar
4_329420293636358456.mp3
18.64M
🔊 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 تشرف آیت الله نمازی خدمت امام زمان عج الله درسفر حج از زبان ایشان
🎧 گوش کنید و نشر دهید📡
✅ @montazar
🔴 #امام_خمینی(ره)
♦️هان ای روحانیون اسلامی، ای گویندگان آیین دوست، ای حق پرستان شرافتمند، ای شرافتمندان وطن خواه، ای وطن خواهان باناموس،موعظت خدای جهان رابخوانید ویگانه راه اصلاحی راکه پیشنهادفرموده بپذیرید وترک نفع های شخصی کرده تابه همه سعادت های دوجهان نایل شوید...
♦️امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته وبرای قیام اصلاحی بهترین روزاست، اگرمجال قیام را از دست بدهید وقیام برای خدانکنید فرداست که مشتی هرزه گرد برشماچیره شوندوتمام آیین وشرف شما رادستخوش اغراض باطله خود کنند.
📚صحیفه امام جلد 1ص 22
@montazar
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۴۷ هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم :اسير عرا
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۴۸
خيلي بي تاب بود. ناراحتي در چهره اش موج مي زد. پرسيدم: چيزي شده!؟
ابراهيــم با ناراحتي گفت: ديشــب با بچه هــا رفته بوديم شناســائي، تو راه
1 رفت روي مين و
برگشــت، درست در كنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزيزي
.شهيد شد. عراقي ها تيراندازي كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم
،تازه علت ناراحتي اش را فهميدم. هوا كه تاريك شد ابراهيم حركت كرد
!نيمه هاي شب هم برگشت، خوشحال و سرحال
!مرتب فرياد مي زد؛ امدادگر... امدادگر... سريع بيا، ماشاءالله زنده است
بچه ها خوشــحال بودند، ماشــاءالله را ســوار آمبولانس كرديم. اما ابراهيم
!گوشه اي نشسته بود به فكر
كنارش نشستم. با تعجب پرسيدم: تو چه فكري!؟
.مكثي كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين افتاد، نزديك سنگر عراقي ها
.اما وقتي به سراغش رفتم آنجا نبود
!كمي عقب تر پيدايش كردم، دور از ديد دشمن. در مكاني امن
.نشسته بود منتظر من
٭٭٭
خون زيادي از پاي من رفته بود. بي حس شــده بــودم. عراقي ها اما مطمئن
حالت عجيبي داشت
هوا تاريك شده بود. جواني خوش سيما و نوراني بالاي سرم آمد. چشمانم
.را به سختي باز كردم
مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين خارج شــد. در گوشه اي امن مرا روي
.زمين گذاشت. آهسته و آرام
.من دردي حس نمي كردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد
!بعد فرمودند: كسي مي آيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست
.لحظاتي بعد ابراهيم آمد. با همان صابت هميشگي
مرا به دوش گرفت و حركت كرد. آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود
معرفي كرد. خوشا به حالش
.اين ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيان غرب
٭٭٭
ماشــاءالله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخاص وباتقواي
گيــان غرب بود كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه در
.جبهه ها و همه عمليات هاحضور داشت
.او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 غربی ها ٢٥٧ رشته تخصصی
آخرالزمان شناسی دارند ؛ما حتی یکی هم نداریم!
🎤 #استاد_رائفی_پور
🖥 ببینید و نشر دهید📡
✅ @montazar