eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
109 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حاج منصور زرنقاش و شهدا در حرم آقااباعبدالله الحسین (علیه السلام) مشرف بودند. یکی از برادران عزیزی که در بند اسارت دشمن درآمد، مرحوم آزاده،‌ شهید حاج منصور زرنقاش بود. ایشان در اردوگاه ۱۱ یا ۱۳ که من در آنجا نبودم، خدمتگزار جمع اسرا بود. قبل از اسارت کاروان‌دار حج بودند، در نتیجه، در اسارت هم شروع می‌کند همان‌طور به خدمتگزاری و عهده‌دار مسئولیت خدماتی می‌شوند. دشمن ایشان را شناسایی می‌کند و به هر حال، زیر شکنجه دشمن، ایشان مریض می‌شوند و کمتر از یک ماه که می‌گذرد‌‌ همان شب به شهادت می‌رسد. همان شب که شب شهادت ایشان است، یکی از برادرانمان در آن اردوگاه خواب می‌بیند که بی‌بی‌ فاطمه زهرا (علیهاالسلام) وارد اردوگاه شدند. سه نفر از خانم‌ها هم ایشان را همراهی می‌کنند. خانم فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مستقیم تشریف آوردند به همین آسایشگاهی که شهید حاج منصور زرنقاش در آن به شهادت رسیده بودند. حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) می‌فرمایند که «حاج منصور از ماست و می‌خواهیم او را با خودمان ببریم». این گذشت تا شبی که نوبت کربلا به اردوگاه رسید. در اردوگاه ۱۷ که دو قسمت داشت، قسمت A و قسمت B با هم حدود یک کیلومتر فاصله داشتیم که سعی کرده بودیم به بهانه‌های گوناگون از طریق مسابقه و ورزش و هر راهی که می‌شد با هم ارتباط داشته باشیم. خود من هم همین‌طور زیاد دعوت می‌شدم که بروم آن قسمت اردوگاه. حاج‌منصور زرنقاش شیرازی بود و برادرمان حاج موزه همشهری‌اش بود. در‌‌ همان شبی که نوبت کربلا به اردوگاه ۱۷ رسید، حاج موزه فرمودند: «خواب دیدم در حرم آقا امام حسین (علیه السلام) مشرف شده‌ایم و همه شهدا هم جمعند. در بین شهدا دیدم حاج منصور زرنقاش هم در حرم آقا مشرف هستند. خوشحال شدم. صورتش را بوسیدم و گفتم: «حاج آقا منصور اینجا چه کار می‌کنی؟» فرمود: «از‌‌ همان شب اول بی‌بی فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مرا آوردند در حرم فرزندشان آقا امام حسین (علیه السلام)». 📖 اروند خاطرات سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۶▫️ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
معرفی کتاب با بابا 🔺 اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. 🔺 پیش از این کتاب‌های ، و پیرامون این موضوع منتشر شده بود. 🔺 فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه می‌گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یک‌باره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدت‌ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت‌های بهشت برزخی است. اطلاعات بیشتر ⬅️ 🌐«با بابا»؛ روایت ۱۸ روز همنشینی پسری با پدرش در بهشت | ایبنا «با بابا» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/107861 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🔴 فرازی از وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید🕊 من سید حسن، بچه تهران و از لشکر حضرت رسول صلواتﷲعلیه‌و‌آله هستم. پدر و مادر عزیزم، شهدا با اهل بیت علیهم السلام ارتباط دارند؛ اهل بیت علیهم السلام شهدا را دعوت میکنند. من در شب حمله، یعنی فردا شب، به شهادت میرسم و جنازه ام هشت سال و پنج ماه و بیست‌وپنج روز دیگر درمنطقه می‌ماند. بعد از این مدت جنازه ام پیدا میشود، آنگاه که دیگر امام خمینی در میانتان نیست. این اسراری است که ائمه علیهم السلام به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم ؛ به آنان بگویید که مارا فراموش نکنند ... (دقیقا پیکر شهید بعداز شب عملیات یعنی ۸ سال و ۵ ماه و ۲۵ روز به دستمان رسید و کاملا آن وصیتنامه درست بود.) ☘️ به نقل از سردار حاج حسین کاجی برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار‌ ص‌۱۹۲ شادی روح صلوات 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
📚 معرفی کتاب «وصال: چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه)» اثری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. 🔺 همان‌گونه که از نام کتاب برمی‌آید روایاتی از دلدادگی شهدای هشت سال دفاع مقدس به حضرت ولی عصر (عجلﷲفرجه) در آن گردآوری شده‌است که بیانگر ارادت و عشق ناب آنان به آن حضرت است. «وصال» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/22903 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) تقدیم و پیش شماره تقدیم به ساحت ملکوتی جد شریف حضرت ولی عصر (عجلﷲفرجه) مظلوم سامراء، امام هادی (علیه السلام)، امام مظلومی که با جامعه کبیره ما را با مقام امامت آشنا کرد و دشمنان حریم ولایت با نوای شیطانی خود، حرمت ایشان را شکستند. 〰〰〰〰〰〰〰 عمل به وظیفه گفتند. خیلیها به ما گفتند این کار را نکنید! گفتند: نوشتن کتاب برای کسانی که به وصال یار رسیده اند و جمال دلربای مهدی موعود (عجلﷲفرجه) را زیارت کرده‌اند بسیار کار سخت و خطرناکی است! گفتیم: میدانیم به سختی و خطرهای این کار واقفیم. اما تا کی نباید گفت؟! خاطرات خوبان این امت در لابه لای چرخ زمان رو به فراموشی است. همه با همین دلایل روی حقایق موجود، حجاب فراموشی کشیده اند و ... چه اشکالی دارد؟ ما میخواهیم از شهدایی بگوییم که اینک در میان ما نیستند. گفتند تو از وصال محبوب و دیدار یاری سخن میگویی که نه قابل اثبات است و نه قابل انکار. بعد از این اگر کسی باز مدعی شد که امام را دیده و .... گفتم درست میگویید. من هم قبول دارم که مدعی رؤیت جمال یار را نباید تأیید کرد. اصلاً آموزه های دینی ما این را گفته‌اند. اما این شهدا کسانی نبوده اند که خود را به واسطهٔ مشاهدهٔ جمال محبوب مطرح کرده باشند. اینها هیچ کدام فریاد «دیدار» سر ندادند، بلکه در دستنوشته‌ای، وصیتی و ... اشاره ای کرده‌اند تا بدانیم طریق وصال برای همهٔ عاشقان مولا باز است. گفتند هدف شما از این کار چیست؟ گفتیم ما اعتقاد داریم که شهدا صحیفه دل خود را نورانی کردند تا لایق دیدار محبوب شدند. برای ما رویت جمال دلدار ملاک برتری نیست! ما میخواهیم به عملکرد شهدا نظاره کنیم آنها چه کردند که امام زمانشان آنها را مورد تأیید قرار داد؟ گفتند خوب است. اما در این دوره که مدعیان دروغین و جریانهای انحرافی خود را در پس رابطه با امام عصر (عجلﷲفرجه) پنهان داشته اند، این کار بسیار خطرناک است. گفتیم میدانیم اما با یاری خدا و عنایت حضرت ولی عصر (عجلﷲفرجه) مردم میتوانند سِره را از ناسِره تشخیص دهند. مردم تفاوت بین شهیدی که همهٔ وجود خود را در پیشگاه خدا در طبق اخلاص نهاده با مدعی کاذبی که از این راه دکان کاسبی به وجود آورده کاملاً تشخیص میدهند. و مگر ما نشنیده ایم که بسیاری از علمای ربانی، در سخت ترین شرایط روزگار به دیدار مهدی موعود نائل شدند و گره مشکلات را به دست حضرت گشودند. پس شنیدن این مطالب از شهیدی که خود را وقف اسلام کرده بعید نیست. اما در پایان باز هم میگویم که طبق آموزه‌های دینی، برای ما دیدار با امام زمان (عجلﷲفرجه) هدف نیست، بلکه مهمتر از آن انجام وظایفی است که مولای ما از شیعیان خود خواسته است و شهدای عزیز ما کسانی بودند که قبل از «علاقه به دیدار» به دنبال «رضایت مولا» بودند. آنها طی جهاد اصغر به جهاد اکبر مشغول شدند و این بود که آنان را به سرمنزل مقصود رساند. و ما در این مجموعه که با تحقیقات وسیع صورت گرفت به دنبال همین مطلب هستیم؛ شهدا چه کردند که امام عصر (عجلﷲفرجه) از آنها راضی شد؟ «رضایت امام» نکته ی مهم خاطرات شهید است و این است آنچه از ما خواسته اند. به امید آنکه این مختصر مورد تأیید امام تنها و غائب از نظر ما قرار گیرد. 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۱ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) ♨️ سر سلسله ی خوبان امام کاظم (علیه السلام) درباره ی مقدمات ظهور و شرایط قبل از آن فرمودند: «مردی از قم قیام میکند و مردم را به سوی حق دعوت میکند (بسیاری از بزرگان این شخص را امام راحل میدانند) گروهی دور او جمع میشوند که (به علت ایمان) مانند پاره های آهن هستند ... از جنگ و مبارزه خسته نشوند و ترس به خود راه ندهند و بر خدا توکل کنند و عاقبت پیروز شوند.»(بحارالانوار، ج ۱۰۴، ص ۲۱۶) فرزند یک مبارز بود؛ یک انقلابی مجاهد که در برابر ظلم و استبداد کوتاه نیامد. پدر گرامی امام، روحانی شهید سید مصطفی موسوی خمینی بود. از آن پدر چنین پسری آمد که اسلام را در جهان معاصر زنده کرد. امام خورشیدی بود که در آسمان شیعه درخشید و برای سالها اسلام را زنده نگاه داشت. حکم ولایت فقیه از سالها پیش در حوزه های علمیه روی زمین مانده بود. کسی نبود که توان اجرای آن را داشته باشد. یک فقیه عالم و عادل و آگاه به زمان و شجاع، که مخالف هوای نفس و مطیع امام زمان (عجلﷲفرجه) باشد لازم بود که آمد. او احکام بر زمین مانده را اجرایی کرد. از علما بود میگفت در نجف اشرف خدمت امام بودیم. صحبت از ایران به میان آمد. من گفتم این چه فرمایشهایی است که درباره ی بیرون کردن شاه از ایران میفرمایید!؟ یک مستأجر را نمیشود بیرون کرد. آن وقت شما میخواهید شاه مملکت را بیرون کنید!؟ امام سکوت کردند من فکر کردم شاید سخن مرا نشنیده اند. لذا همان سخن را تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: «فلانی، چه میگویی؟ مگر حضرت بقیة الله، امام زمان (عجلﷲفرجه) نستجير بالله به من خلاف میفرماید؟! ایشان فرموده: شاه باید برود.» آقای مرتضایی فر میگفت شب ۲۲ بهمن امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند و حکومت نظامی را نادیده بگیرند. این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. من در آنجا خدمت ایشان بودم. آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زد و مدت نیم ساعت با امام صحبت کردند. دیگر برادران بیرون از اتاق بودند. ما فقط میدیدیم آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض میکنند: «آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمیکند، شما حکمتان را پس بگیرید.» و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظامیان گفتن. شاید بتوانند موضع امام را تغییر دهند. نظرشان این بود؛ فرمانی را که راجع به حضور مردم در خیابانها داده شده پس بگیرند. یک مرتبه متوجه شدیم آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشتند و به حالت متأثر رفتند و در گوشه ی اتاق نشستند! ما که اینگونه دیدیم بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتیم. ابتدا این تصوّر پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کرده اند که شما چرا دخالت میکنید و ... دقایقی گذشت. از مرحوم آیت الله طالقانی پرسیدیم جریان چه بود؟ ایشان گفتند من هر چه به امام عرض کردم ایشان حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمیشوم فرمودند: «آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان (عجلﷲفرجه) باشد!» این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم؛ چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم. فردای آن روز وقتی پیروزی انقلاب با کمترین تلفات اعلام شد به اهمیت کار و پیام امام پی بردیم. *** بزرگترین ولی شناسان این دیار که عمری را با ارادت بر در خانهٔ مولایشان امام زمان (عجلﷲفرجه) طی کرده بودند، مطیع بی چون و چرای امام بودند. زیرا حضرت روح الله را نائب امام میدانستند و تبعیت از ایشان را بر خود واجب. از کرامات این بزرگ مرد هر چه بگوییم کم است که خود کتابی میخواهد بس عظیم. اما این مرد الهی چنان بود که بوی یار از چهره ی با صلابت و کلام نورانی‌اش استشمام میشد. در سخنان خود آن گونه بود که هیبت علوی احساس میشد. وقتی پیام ایشان در زمان جنگ پخش شد که فرمودند: «امر شده است استقامت کنیم.» همه ی دوستان با خود میگفتند چه کسی امر کرده است؟ راستی امام روح الله که بود؟! کسی آیا او را شناخت؟! آیا قدر این بزرگ مرد و انقلاب کبیر او را میدانیم؟! آن عالم بزرگوار فرمود: در هر صد سال یک ستاره در آسمان شیعه میدرخشد و این قرن، قرن خمینی کبیر است.» و آیا مطیع خَلَف صالح و جانشین برحق او، ولی فقیه زمان، امام خامنه ای عزیز هستیم؟! و مطمئن باشیم نائب امام، همواره از سوی امام تأیید خواهد شد که این ترجمان ولایت فقیه است. و امام، این بزرگ مرد تاریخ اسلام، با روحی شاد و ضمیری امیدوار در بهشت در کنار شهیدان خود به نظارهٔ ما نشسته است. تا ببیند ما با ولایت فقیه این میراث جاودانش چه میکنیم؟ 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) 📗 معرفی کتاب وصالتقدیم و پیش شماره 💢 قسمت اول 💢 قسمت دوم 💢 قسمت سوم 💢 قسمت چهارم 💢 قسمت پنجم 💢 قسمت ششم 💢 قسمت هفتم ✅ برای مطالعهٔ هر قسمت روی آن بزنید. 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۲ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) ♨️ شهید ثانی ۱ امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «کسانیکه در زمان غیبت به حضرت مهدی (عجلﷲفرجه) معتقد باشند همچون فرشتگانی هستند که بر حضرت آدم سجده کردند (و تسلیم امر خدا شدند) ولی کسی که او را انکار کرد مانند ابلیس است که بر آدم سجده نکرد.»(کمال الدین) سال ۹۱۱ هجری قمری در خانواده ای اهل علم و دانش و دین در جبل عامل لبنان، دیده به جهان گشود. در میان همهٔ ستارگان علمی و فقهی این خاندان، زیدالدین ابن علی معروف به شهید ثانی درخششی ویژه داشت. وی با داشتن مقام و شخصیت برجسته ی علمی و فقهی، در تأمین پاره ای از ضروریات معاش شخصاً تلاش می کرد. در تاریخ آمده وقتی هوا تاریک میشد و شب فرا میرسید از خانه بیرون میرفت و در خارج شهر مشغول جمع آوری هیزم می شد! شهید ثانی فرزندانی پارسا و عالم تربیت کرد که هر کدام دانشمندی بزرگ در جهان شیعه شدند. ایشان در پذیرایی از میهمانان و تأمین حوائج مردم در حد ایثار و فداکاری میکوشید. فوق العاده زاهد و متقی بود. ایشان مدتی در بعلبک به پنج مذهب (جعفری ،حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) تدریس میکرد! این دانشمند پاک نهاد به رغم اشتغالات تدریس، حدود هفتاد اثر علمی از خود به جای گذاشته است. ایشان برای تحصیل راهی سرزمین های متعددی چون مصر، دمشق، حجاز، بیت المقدس، عراق و استانبول شد. در محضر اساتید مجرب آن زمان کسب دانش کرد. وی مردی جامع بوده است. علاوه بر فقه و اصول، از فلسفه، عرفان، طب و نجوم هم آگاهی داشت. در سال ۹۵۳ پس از مراجعت به وطن در مدرسهٔ بعلبک به تدریس فقه در مذاهب مختلف اسلام همت گماشت. طبق نظر اساتید فن، ایشان در اثر هوش و استعداد سرشاری که داشت به درجه ی اجتهاد رسید و در علوم اسلامی صاحب نظر شد. او از محضر اساتید زیادی اعم از شیعه و سنی بهره ها برده تا جایی که اجازه ی روایت از بیست و پنج عالم شیعه و سنی کسب کرد! ایشان شاگردان زیادی تربیت کرد که از آن جمله پدر و عموی شیخ بهایی بودند. *** شهید ثانی میگوید: به همراه کاروانی در حال سفر بودم. در بین راه به جایی به نام «رمله» رسیدیم. خواستم به مسجدی که معروف به «جامع ابیض» است بروم. شنیده بودم که در این مسجد پیامبران زیادی دفن شده اند. به سراغ مسجد رفتم دیدم که در مسجد قفل است و در مسجد هیچ کس نیست. دستم را روی قفل گذاشتم و از خدا توفیق خواستم. در را کشیدم به اعجاز الهی در باز شد. داخل شده و در آنجا مشغول به نماز و دعا شدم. به علت نماز و دعا و توجه به سوی خداوند متعال متوجه حرکت کاروان نشدم و از قافله جا ماندم. وقتی بیرون آمدم متوجه شدم که کاروان رفته و هیچ کسی از آنها نمانده. نمیدانستم چه کار کنم. از کدام طرف باید بروم!؟ حتی وسایل من در بار شتر بود و همراه کاروان رفته بود. بنابراین شروع کردم پیاده به مسیری رفتن؛ آن قدر رفتم تا اینکه از رفتن خسته شدم. هیچ اثری از کاروان نبود حتی از دور هم آنها را ندیدم. وقتی در آن شرایط سخت و دشوار گرفتار شدم، تنها راه چاره را توسل دیدم؛ توسل به امام حی و تنها ذخیرهٔ الهی روی زمین. هنوز چند کلامی نگفته بودم. ناگهان مردی را دیدم که به طرفم آمد. مرد سوار شتر بود. وقتی آن سوار به من رسید صدایم کرد و گفت: «پُشت سر من سوار شو.» پشت سر آن جوان سوار شدم. یکباره دیدم که شتر مثل برق در مدت کوتاهی ما را به کاروان رساند. بین راه تلاش داشتم که ایشان را ببینم ولی اصلاً نتوانستم! قبلاً هم ایشان را ندیده بودم. ایشان مرا از شتر پیاده کرد و فرمود: «پیش دوستانت برو. من هم با خوشحالی به سمت کاروان رفتم.» یک باره یاد این ماجرای عجیب افتادم. برگشتم تا ایشان را ببینم. اما هیچ کس پشت سرم نبود. 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۳ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) ♨️ شهید ثانی ۲ در تاریخ آمده روزی دو نفر از مردم جبل عامل برای حل مشکل به این عالم بزرگوار مراجعه کردند. او نیز طبق موازین دینی و ضوابط شرعی قضاوت کرده و مشکل را حل کرد. نتیجه به نفع یکی از طرفین و به ضرر دیگری فیصله یافت. شخص محکوم از این داوری به خشم آمد و نزد قاضی شهر صیدا رفت و از او شکایت کرد. او به قاضی گفت: «شهید ثانی رافضی و بدعت گذار در دین است.» قاضی جریان را به سلطان عثمانی اطلاع داد و از طرف او فردی برای دستگیر کردن این عالم مأمور شد. فرد مأمور که مطلع شد این عالم بزرگوار به سفر حج رفته، به طرف مکه رفت. در راه مکه به شهید ثانی رسید و او را دستگیر کرد. شهید ثانی از او برای انجام اعمال حج مهلت خواست. او هم موافقت کرد. اما آن مأمور تحت تأثیر فردی از دشمنانِ شیطان صفت قرار گرفت. مأمور، در همان جا در حین اعمال حج آن فقیه بزرگ و عالم ربانی و مرد خدا را به شهادت رساند. سپس سر مبارک شهید را از تن جدا کرده، در ظرفی نهاده، روانه ی درگاه سلطان کرد. بعد هم پیکر پاک و مطهر شهید را همان جا رها کرد. در آن شب گروهی از ترکمن ها، که در آن نواحی بودند، متوجه صحنه ی عجیبی میشوند. انواری از آسمان را دیدند که پایین می‌آمد و بالا میرفت! آنها پس از جست وجو به پیکر بی سر و غرقه به خون شهید ثانی بر میخورند و بدون اینکه آن را بشناسند و هویت او را تشخیص دهند آن بدن پاک را همان جا به خاک می سپارند. سپس گنبد کوچکی بر مزار او میسازند. آن مأمور و قاتل جنایتکار نیز وقتی به دربار عثمانی میرسد به جای پاداش به سبب تخلف از دستور سلطان سلیم، که به وی سفارش کرده بود شهید را زنده نزد وی بیاورد، بی درنگ به سزای جنایت بزرگ خود رسیده و اعدام میشود. مرحوم خوانساری نویسنده ی روضات الجنات درباره ی شهید ثانی میگوید: «تا کنون در جمع دانشمندان بزرگ و برجسته ی شیعه کسی را به یاد ندارم که از لحاظ شکوه شخصیت، سعه صدر، خوش فهمی، حسن سلیقه، داشتن نظم و برنامهٔ تحصیلی، کثرت اساتید، ظرافت طبع، معنویت سخن و پختگی و بی نقص بودن آثار علمی، به پای او برسد. بلکه این استاد بزرگوار در تخلق به اخلاق الهی و قرب منزلت، چنان بود که در ردهٔ پس از امامان معصوم (علیهم السلام) قرار داشت. یاد این شهید والامقام گرامی باد.» 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۴ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) مبارز ۱ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در بیان اوصاف یاوران مهدی (عجلﷲفرجه) میفرمایند: «آنها در شبها مانند مادر جوان مرده از خوف خدا گریه میکنند و به عبادت مشغول اند و روزها را روزه می گیرند.»(وافی ج۲) دائماً در حال مبارزه بود. ساواک بیشتر تیم های تجسس خود را برای دستگیری او بسیج کرده بود. هر بار به طریقی توانسته بود از دست آنان فرار کند. فکر آقا سید خیلی باز بود. میگفت باید رژیم شاهنشاهی از بین برود. باید جمهوری اسلامی ایجاد شود! تمام تلاش او بر این معطوف بود که شاه از بین برود. یک بار طرح ترور شاه را آماده کرد و شش ماه هم روی این طرح برنامه ریزی کرد اما در زمان اجرا به دلیل لو رفتن طرح چند نفر از همراهان آقا سید دستگیر و ایشان هم فراری شد. رفته بود خارج از کشور انواع سلاح را با خودش آورده بود و به مبارزان مسلمان تحویل میداد. مقام معظم رهبری از ایشان به نیکی یاد میکردند. یک بار فرمودند: «در مشهد آقا سید علی اندرزگو را دیدم. با لباس مبدل راه میرفت. سبدی را که داخل آن خروس قرار داشت در دست گرفته بود. وقتی به من رسید سلام کرد و گفت: «تا حالا دیده اید خروس تخم بگذارد؟!» وقتی تعجب من را دید خروس را کنار زد. با تعجب دیدم که زیر پای خروس چند قبضه سلاح کمری است!» *** همسرش میگفت زندگی ما آمیخته بود با فرار و تعقیب و گریز. برای اینکه در امان باشیم ما را به زابل برد. خودش هم مرتب از مرز عبور میکرد و با سلاح به ایران برمی گشت! واقعاً در آنجا خیلی به ما سخت میگذشت. از خدا خواستم کمک کند. تا اینکه بعد از چند ماه دوباره آقا سید برگشت. وقتی شرایط ما را دید گفت میرویم مشهد. لااقل آنجا در جوار امام رضا (علیه السلام) هستید. آقا سید علی چند قبضه سلاح داشت که میخواست آنها را به مشهد منتقل کند. من آن موقع باردار بودم. آنها را زیر چادرم بستم. در یکی از پاسگاه های بین راه گفتند مسافرها پیاده شوید میخواهیم همه را بگردیم! بعد شروع کردند به گشتن. رنگ از چهره ام پریده بود. نمیدانستم چه کنم! هنوز نوبت به ما نرسیده بود. ایشان کمی فکر کردند و گفتند من الان به مادرم حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) مطلب را میگویم مطمئن هستم ایشان خودشان مراقبت میکنند! بعد خیلی محکم گفت: «حالا ببین مادرم حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) چه میکنند.» آقا سید علی آمد پایین. بعد خیلی طبیعی شروع کرد به داد زدن که «ای بابا چقدر سخته با زن مسافرت کردن و ...» من هم پیاده شدم و به کناری رفتم. یک دفعه آقا سید به طرف رئیس پاسگاه رفت و با عجله گفت: «آقا وضع خانم من خوب نیست. حالش به هم خورده. باردار هم هست.» رئیس پاسگاه گفت: «این که غصه نداره. ببرش تو قهوه خانه، آب و چای بده تا ما این مسافرها را بگردیم. آن وقت شما بیایید و سوار شوید. به همین سادگی آمدیم توی قهوه خانه که نزدیک پاسگاه بود. نشستیم و آب و چای خوردیم و... در همان جا به راحتی نشسته بودیم که دیدم حال آقا سید علی دگرگون شد! زیر لب حرف میزد و چشمانش بهاری شده بود. رو به من کرد و کرد و گفت:«من که بهت گفتم. مادرم زهرا (سلامﷲعلیها) ما را نجات می دهد.» بعد از چند دقیقه آمدیم و سوار اتوبوس شدیم و به راحتی به مشهد رفتیم. * * * سید علی اندرزگو معروف به مرد هزار چهره، کسی که سالهای سال ساواک و تمام دستگاههای امنیتی رژیم شاه به دنبال او بودند. او از کسانی است که انقلاب ارزشمند اسلامی ما به خون او و صدها شهید دیگر مانند او به بار نشست. 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۵ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) مبارز ۲ این خاطره را خود شهید اندرزگو برای آزاده ی گرامی حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده اند: یک بار زمانی که مشهد بودیم مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه، رودخانه وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج میزد. من دیدم با زن و بچه نمیتوانم عبور کنم. راه برگشت هم نبود؛ چون همه جا در ایران به دنبال من بودند. نمیدانستم چه کنم. همان جا نشستم متوسل به آقا امام زمان (عجلﷲفرجه) شدم. نمیدانستم چه بگویم از همه جا ناامید شده و گفتم: «آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب نمانند! آقا جان، اگر من مقصرم اینها تقصیری ندارند و ...» لحظاتی از توسل من نگذشته بود همان وقت اسب سواری رسید! از ما سؤال کرد اینجا چه میکنید؟! گفتم میخواهیم از آب عبور کنیم. آقایی که سوار بر اسب بود بچه را بلند کرد و در سینه خودش گرفت. من را هم پشت سر خود سوار کرد. خانم من هم پشت سر من سوار شد. ایشان اسب را به سمت آب حرکت دادند. وارد آب شد. در حالی که من دیدم اسب شنا میکرد راه نمیرفت! وقتی رسیدیم آن طرف ما را گذاشتند زمین و تشریف بردند. نمیدانی چه حالی داشتم. من سجده ی شکر به جا آوردم و در همان حال گفتم بهتر است از او بیشتر تشکر کنم. از سجده برخواستم. دیدم اسب سوار نیست و رفته. تعجب کردم. یعنی این قدر سریع برگشت؟! در همین حال به خودم گفتم لباسهایمان را دربیاوریم تا خشک شود. نگاه کردم دیدم به لباسهایمان یک قطره آب هم نپاشیده! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است! نمیدانستم چه کنم دو مرتبه سجده ی شکر به جا آوردم. حالت خاصی به من دست داده بود که ... وقتی هم که به روستای مجاور در افغانستان رفتیم کسی ما راتحویل نگرفت. تنها یک خانواده بودند که ما را برای یک شب قبول کردند. نیمه شب پیرزن صاحبخانه گفت: «تنها دارایی ما یک گاو بود که آن هم شیرش خشک شده، نمیدانیم از کجا خرجی زندگی را تأمین کنیم؟» آن شب در نمازم برای آنها دعا کردم خُب، فقط آنها بودند که زن و بچهٔ من را پناه داده بودند. این زن شاهد بود که من برایش دعا کردم. صبح وقتی به سراغ گاو میرود با تعجب میبیند که شیر فراوانی دارد! از آن روز ورق برگشت. همه ی اهل روستا به ما عنایت داشتند و ما را تحویل میگرفتند. ما مدتی آنجا ماندیم. *** فرزند آقای اندرزگو میگفت سال ۱۳۵۷ پدرم با مرحوم آیت الله کشمیری، از شاگردان آیت الله قاضی، تماس گرفت. این عالم به پدرم گفته بود که کارهایتان را بکنید، شما به زودی به دیدار جد شریفتان نائل میشوید. پدرم از بیشتر دوستان و خانواده خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. ماه رمضان سال ۱۳۵۷ و در حالی که اندک زمانی تا پیروزی انقلاب مانده بود، در حلقه ی محاصره ی صدها مأمور امنیتی رژیم فاسد پهلوی گرفتار شد. این سید بزرگوار در لحظات قبل از افطار به دیدار امام زمانش شتافت. یادش گرامی. 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۶ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) شهید محراب ۱ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «نزدیکترین حالت بنده به خداوند و رضایت خداوند از بندگان زمانی است که حجت خدا و امام زمان (عجلﷲفرجه) را نبینند و از مکان او خبر نداشته باشند ولی مطیع امر او باشند در صورتی که میدانند حجت خدا وجود دارد و زمین خالی از حجت نمی ماند.»(اصول کافی، ج۱) سال ۱۲۸۱ در خمینی شهر اصفهان در خانواده ای روحانی متولد شد. او تنها پسر خانواده بود. این طفل را هدیهٔ خدا «عطاءالله» نامیدند. آیت الله اشرفی اصفهانی تحصیلات مقدماتی را در خمینی شهر گذراند. در سن دوازده سالگی جهت ادامه تحصیل راهی اصفهان شد. ده سال از محضر علمای اصفهان نظیر شهید مدرس استفاده کرد. ایشان دوران طلبگی خود را با نهایت مشقت اقتصادی گذراند. در مدتی که در حوزه ی اصفهان بودند، هر هفته فاصله ی میان اصفهان تا خمینی شهر را که دوازده کیلومتر بود، پیاده طی میکرد. یک بار میفرمودند: دوشنبه ها خوراکم تمام میشد، سه شنبه دو ریال پولم را خرج می کردم. چهارشنبه که آخرین روز تحصیل بود بدون پول و غذا میگذراندم! در حجره با سه نفر دیگر در مدرسه نوریه اصفهان زندگی میکردیم. بسیاری از روزها نه چای داشتیم نه قند و نه نفت. برای مطالعه در شب، از نور چراغ نفتی توالت های مدرسه استفاده میکردم! در سال ۱۳۰۲ ش در سن بیست سالگی جهت ادامه تحصیل رهسپار حوزه علمیه قم شد. تمام مدت بیست و سه سال اقامت در قم، ایشان تنها سه یا چهار ماه با خانواده خود بودند و بقیه ی این سالها را تنها و مجرد سپری کردند! در چهل سالگی اجازه ی اجتهاد خود را از آیت الله خوانساری دریافت کرد. در سال ۱۳۳۵ آیت الله اشرفی اصفهانی بنا به دستور مرحوم آیت الله بروجردی جهت تبلیغ و نشر معارف و احکام دین و تقویت بنیه ی دینی و مذهبی اهالی کرمانشاه راهی این شهر شد و طلاب و شاگردان بسیاری را تربیت کرد. با اوج گیری انقلاب اسلامی، شهید اشرفی نیز حرکتهای وسیعی را در کرمانشاه پایه گذاری کرد. عمده ترین مراسم، که تا آن روز سابقه نداشت و در واقع جرقه ای بود در جهت شعله ور شدن یک آتش عظیم در این منطقه، مجلس بزرگداشت شهادت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی بود. با پیروزی انقلاب از خدمات مهم ایشان تلاش برای وحدت کامل بین روحانیت شیعه و سنی بود. با آغاز جنگ تحمیلی در مدت بیست و پنج ماه در تمام خطبه های نماز جمعه و مصاحبه ها و پیامهای خود به حضور مردم در جبهه ها تأکید میکردند. این عالم وارسته دائماً با حضور در جبهه ها به دیدار رزمندگان می شتافت و مقید بود که برای آنان سخنرانی کند و با یکایک رزمندگان مصافحه میکرد و با آنان به گفت وگو می نشست و می فرمود: «وقتی به جبهه میروم تا مدتی روحیه ام قوی میشود.» بارها در جبهه های ایلام، قصر شیرین، پادگان ابوذر، گیلان غرب، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار حضور یافت و با سخنرانیهای دلنشین خود، به سپاهیان اسلام روحیه بخشید. در آغاز عملیات فتح المبین در قرارگاه حضور یافت و پیشنهاد کرد رمز عملیات نام حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) باشد. پس از آزادی خرمشهر به رغم مخالفت فرماندهان، ایشان و امام جمعه اهواز عازم منطقه ی خرمشهر شدند. آنها به مسجد جامع رفتند و در جمع رزمندگان حضور یافتند. ایشان فرمودند: «امروز یکی از روزهای مهم اسلامی و یوم الله است و از جمله آرزوهای من فتح خرمشهر بود که به حمد الله من زنده ماندم و این روز را دیدم.» در شب جمعه هشتم مهر ۱۳۶۱ در منطقهٔ غرب، عملیات مسلم بن عقیل با حضور شهید و تنی چند از مقامات کشوری و لشکری آغاز شد. 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🟢💐ـ﷽ـ💐🟢 ۷ چهل روایت از دلدادگی به (عجلﷲفرجه) شهید محراب ۲ در شب جمعه هشتم مهر ۱۳۶۱ در منطقهٔ غرب، عملیات مسلم بن عقیل با حضور شهید اشرفی اصفهانی و تنی چند از مقامات کشوری و لشکری آغاز شد. آن شب نماز جماعت به امامت ایشان برگزار شد و دعای کمیل را برادر آهنگران اجرا کرد. در اواسط دعا آیت الله اشرفی فرمودند: «این بوی عطری که فضا را پر کرده متوجه میشوید؟!» ایشان بلافاصله فرمودند: «این بوی خوش از قدم امام زمان (عجلﷲفرجه) است. بیشتر رزمندگان حاضر در آن جمع متوجه بوی عطری عجیب شده بودند!» ایشان در آن شب حال عجیبی داشت و لحظه ای آرام نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود و لحظه ای هم به استراحت نپرداخت. یکی از محافظان ایشان میگفت دو روز بعد از این عملیات یکی از بسیجیان به دیدن آیت الله اشرفی آمد. ایشان رو به آیت الله اشرفی کرد و گفت: «من در همان شب عملیات در عالم خواب به محضر حضرت بقیةالله (عجلﷲفرجه) رسیدم.» بعد ادامه داد: آیت الله اشرفی هم در کنار امام زمان (علیه السلام) بودند. در عالم رؤیا آقا به شما فرمودند: «آقای اشرفی در نمازجمعه بگویید که داستان شما رزمندگان، حکایت آیات نهم تا دوازدهم سوره ی انفال است.» آیت الله اشرفی با تعجب به سخنان این بسیجی گوش میکرد. بعد قرآن را برداشت و با تدّبر آیات را نگاه کرد. سپس جوان را در آغوش گرفت و گفت: خواب شما از رؤیاهای صادقه است. این آیات مربوط به اولین نبرد اسلام و کفر، یعنی جنگ بدر و امداد خدا به مؤمنان است که واقعاً با نبرد در جبهه های ما مطابقت دارد.» این عالم وارسته هفته ی بعد آخرین خطبه نماز را خواند و به خواب آن رزمنده اشاره کرد. سپس فرمود: «... یک بشارت به تمام رزمندگان بدهم، بدانید حتماً خدا با شماست و سایهٔ پربرکت امام زمان (علیه السلام) بالای سر شماست ...» آیت الله اشرفی اصفهانی پس از هشتاد سال زندگی پرافتخار و خدمت به اسلام و قرآن، توسط یکی از مزدوران آمریکا و منافقین کوردل در ظهر ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱ در سنگر نماز جمعه ی مسجد جامع کرمانشاه و در محراب نماز به افتخار شهادت نائل شد و پیکرش طبق وصیت در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. یکی از معتمدان اصفهان به فرزند ایشان گفت:«مزار شهید اشرفی را خودتان انتخاب کردید؟!» گفتند: «نه به صورت اتفاقی اینجا را مشخص کردند.» ایشان ادامه داد: مدتی قبل، آیت الله اشرفی به گلزار شهدا آمده بودند. در همین محل فعلی قبرشان چند دقیقه ای ایستاده بودند و گفتند: «اینجا مکان بسیار خوبی است! بوی بهشت از اینجا می‌آید. اگر لیاقت پیدا کردم اینجا دفنم کنید.» آیت الله اشرفی روز قبل از شهادت به خدمت حضرت امام رسیدند. امام هم هنگام ورود و هم هنگام خروج، آیت اشرفی را در آغوش گرفته و بوسیدند. ایشان وقتی از در بیرون آمد گفت: «از برخورد امام، مطمئن شدم شهادتم نزدیک است. درست بیست و شش ساعت بعد آیت الله اشرفی اصفهانی به دیدار امام زمانش نائل شد. 💌 ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بریزید خون‌ها را... زندگی ما دوام پیدا می‌کند ❇️ شهیدان زنده‌اند 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 ارادت عجیب به حضرت زهرا علیهاالسّلام داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا علیهاالسّلام را در پادگان ولی‌عصر عجلﷲفرجه- راه‌اندازی کرد. وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا علیهاالسّلام قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.» علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا علیهاالسّلام را دوستان قدیمی او می‌دانستند. یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند. در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.» دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید! گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد. قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.» بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا علیهاالسّلام آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا علیهاالسّلام دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.» وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.» 📖 مهر مادر 🥀 شهید احمد کاظمی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۸۴ ▫️ مدفن گلستان شهدای اصفهان سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۱▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) دعوت کردند محمد چنارانی: رفت پیش مسئول پایگاه بسیج، اسمش را که برای اعزام به جبهه نوشته بود خط زد. همان شب حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را خواب دید که فرموده بودند: «اسماعیل بلند شو که از نیرو‌های ما عقب می‌مانی». فردای آن روز رفت پایگاه و دوباره اسمش را نوشت. وقتی خواستند مانع رفتنش شوند، خوابش را تعریف کرد و گفت: «حضرت زهرا (علیهاالسّلام) من را خواسته­‌اند، شما می­ گوئید نرو؟» رفت و پیکر بی‌جانش برگشت... 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید اسماعیل چنارانی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۷ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۱ ▫️ محل شهادت چزابه سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۲▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 از حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) دست برندارید گلوله­‌های دشمن پشت سر هم می‌ریخت روی سرمان. مانده بودیم چه‌کار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) تا بارون بیاد». دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (علیهاالسّلام) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران آمد و آتش دشمن آرام شد. الله­یار داشت از خوشحالی گریه می‌کرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین امام زمان(عجلﷲفرجه) را قسم بدین به جان مادرشان، حتماً جواب می‌گیرید». 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید الله­یار جابری ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۹ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۵ ▫️ محل شهادت حاج عمران عراق سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۳▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) سیرآب‌مان کردند! پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) است سیرآب شدیم. 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید محمد حسن فایده ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۲ ▫️ محل شهادت منطقه شرهاتی(والفجر۱) سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۴▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 یا فاطمه-سلامﷲعلیکِ! به فریادم برس! ➿ در اردوگاه موصل، پیرمرد بزرگواری بود که بعد از نماز صبح می‌نشست و دعا می‌خواند. بعثی‌های پلید هم اگر کسی بعد از نماز صبح بیدار می‌ماند و تعقیبات می‌خواند، خیلی معترضش می‌شدند. ➿ به هر حال، آمدند و معترض حاج حنیفه شدند. به او گفتند: «پیرمرد! این چیه که تو بعد از نماز صبح می‌نشینی و وراجی می‌کنی؟» (با لحن نابخردانه خودشان). ➿ حاج حنیفه که ‌دید این‌ها خیلی پایشان را از گلیمشان دراز‌تر کرده‌اند. گفت: «می‌دانید بعد از نماز صبح من چه کسی را دعا می‌کنم؟» گفتند: «چه کسی را دعا می‌کنی؟» گفت: «به کوری چشم شما، ‌بعد از نماز صبح می‌نشینم و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی را دعا می‌کنم». ➿ نگهبان بعثی این حرف را شنید و رفت. موقع آمار، در که باز شد، حاج حنیفه را بردند و حسابی کتک زدند و او را انداختند داخل زندان. ➿ دو نفر دیگر هم در زندان بودند. یکی از آن‌ها علیر‌ضا علی‌دوست بود که اهل مشهد است. ایشان می‌گفت: «ظهر که زندانبان غذا آورد، ما دیدیم غذا برای دو نفر است، با دو تا لیوان چای. گفتیم: ما سه نفریم. گفت: این پیرمرد ممنوع از آب و غذاست. ➿ چهار روز به این پیرمرد یک لقمه غذا و یک قطره آب ندادند. هرچه ما اصرار کردیم، امکان نداشت. زندانبان می‌ایستاد تا ما این لیوان چای را بخوریم و بعد که خاطرجمع می‌شد، می‌رفت. ➿ روز چهارم دیدیم که حاج حنیفه دیگر توانایی اینکه نمازش را روی پا بخواند، ندارد. او نشسته نمازش را خواند و به جای اینکه بعد از نماز، تعقیبات بخواند، دراز کشید و همین‌جور شروع کرد با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از تشنگی خودش صحبت کردن. عرض می‌کرد: فاطمه جان! از تشنگی مُردم، به فریادم برس! ➿ ما به بعثیان پلید التماس می‌کردیم، ولی حاج حنیفه گرسنه و تشنه، چشمش را به روی بعثی‌ها بلند نمی‌کرد، تا چه برسد به این‌که زبانش را باز کند. ➿ عزتش را این‌طور حفظ می‌کند ولی از آن طرف، تشنگی خودش را با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در میان می‌گذارد. ➿ علی‌دوست می‌گفت: «روز چهارم آنقدر از تشنگی نالید تا این‌که چشم‌هایش بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت. ➿ ما دو نفر، متوسل به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) شدیم و عرض کردیم: یا فاطمه! عنایتی کنید تا ما بتوانیم امروز یک لیوان چای برای حاج حنیفه نگه داریم. ➿ بالاخره تصمیم گرفتیم از دو لیوان چای، نصف یک لیوان را من سر بکشم و نصف دیگر را آن برادر، طوری که زندانبان عراقی متوجه نشود و یک لیوان چای را مخفیانه در یک قوطی بریزیم. به هر حال، آن روز توانستیم یک لیوان چای را نگه داریم. ➿ زندانبان رفت و ما منتظر بیدار شدن حاج حنیفه بودیم که این لیوان چای را به او بدهیم. بعد از لحظاتی، دیدیم بیدار شد، اما با چهره‌ای برافروخته و شاداب. بلند شد و شروع کرد به خندیدن و صحبت کردن. ➿ دیدیم، این، آن حاج حنیفه نیست که با ضعف و ناتوانی نمازش را نشسته خواند و دراز کشید و به‌‌ همان حالت، ‌با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) عرض حاجت می‌کرد و از تشنگی می‌نالید. ➿ به هر حال، آرام آرام سر صحبت را باز کردیم و گفتیم: امروز به برکت توسل شما، ما توانستیم یک لیوان چایمان را نگه داریم. ➿ حاج‌حنیفه خندید و گفت: خیلی ممنون! خودتان بخورید. نوش جانتان! الان در عالم خواب، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) هم از شربت سیرابم کردند و هم از غذا سیرم نمودند و آن طعم شیرین شربتی که از دست مبارک حضرت زهرا (علیهاالسلام) خوردم، هنوز کام مرا شیرین نگه داشته است. من این چای تلخ شما را نخواهم خورد. 📖 حماسه‌های ناگفته سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۵▫️ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حاج منصور زرنقاش و شهدا در حرم آقااباعبدالله الحسین (علیه السلام) مشرف بودند. یکی از برادران عزیزی که در بند اسارت دشمن درآمد، مرحوم آزاده،‌ شهید حاج منصور زرنقاش بود. ایشان در اردوگاه ۱۱ یا ۱۳ که من در آنجا نبودم، خدمتگزار جمع اسرا بود. قبل از اسارت کاروان‌دار حج بودند، در نتیجه، در اسارت هم شروع می‌کند همان‌طور به خدمتگزاری و عهده‌دار مسئولیت خدماتی می‌شوند. دشمن ایشان را شناسایی می‌کند و به هر حال، زیر شکنجه دشمن، ایشان مریض می‌شوند و کمتر از یک ماه که می‌گذرد‌‌ همان شب به شهادت می‌رسد. همان شب که شب شهادت ایشان است، یکی از برادرانمان در آن اردوگاه خواب می‌بیند که بی‌بی‌ فاطمه زهرا (علیهاالسلام) وارد اردوگاه شدند. سه نفر از خانم‌ها هم ایشان را همراهی می‌کنند. خانم فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مستقیم تشریف آوردند به همین آسایشگاهی که شهید حاج منصور زرنقاش در آن به شهادت رسیده بودند. حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) می‌فرمایند که «حاج منصور از ماست و می‌خواهیم او را با خودمان ببریم». این گذشت تا شبی که نوبت کربلا به اردوگاه رسید. در اردوگاه ۱۷ که دو قسمت داشت، قسمت A و قسمت B با هم حدود یک کیلومتر فاصله داشتیم که سعی کرده بودیم به بهانه‌های گوناگون از طریق مسابقه و ورزش و هر راهی که می‌شد با هم ارتباط داشته باشیم. خود من هم همین‌طور زیاد دعوت می‌شدم که بروم آن قسمت اردوگاه. حاج‌منصور زرنقاش شیرازی بود و برادرمان حاج موزه همشهری‌اش بود. در‌‌ همان شبی که نوبت کربلا به اردوگاه ۱۷ رسید، حاج موزه فرمودند: «خواب دیدم در حرم آقا امام حسین (علیه السلام) مشرف شده‌ایم و همه شهدا هم جمعند. در بین شهدا دیدم حاج منصور زرنقاش هم در حرم آقا مشرف هستند. خوشحال شدم. صورتش را بوسیدم و گفتم: «حاج آقا منصور اینجا چه کار می‌کنی؟» فرمود: «از‌‌ همان شب اول بی‌بی فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مرا آوردند در حرم فرزندشان آقا امام حسین (علیه السلام)». 📖 اروند خاطرات سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۶▫️ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شنیدنی عباس موزون از کسانی که در یک عملیات تروریستی به شهادت می‌رسند 👈آیا می‌دانید وقتی در یک جمع نورانی یک عملیات تروریستی رخ می‌دهد، برای چه اتفاقی می‌افتد. 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
معرفی کتاب با بابا 🔺 اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. 🔺 پیش از این کتاب‌های ، و پیرامون این موضوع منتشر شده بود. 🔺 فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه می‌گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یک‌باره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدت‌ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت‌های بهشت برزخی است. اطلاعات بیشتر ⬅️ 🌐«با بابا»؛ روایت ۱۸ روز همنشینی پسری با پدرش در بهشت | ایبنا «با بابا» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/107861 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سخنرانی عجیب آیت‌ الله رئیسی درخصوص رسیدن به جایگاه شهادت💔 ( به تاریخهادقت کنید) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59