eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.2هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
149 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۸ 🕊 ازدواج ۲ ✨ آقاي پيروي گفت: پدرت انسان عجيبي بود. در مرخصي ها به مشهد مي‌آمد و با موتور من، به محله‌هایی در حاشیه شهر ميرفتیم که من تا آن روز نرفته بودم. او از طرف خودش، بسته هایی تهیه کرده بود و به خانواده شهدا و اسرا و جانبازان سر ميزد و کمک ميکرد. آقاي پيروي پرسید: از حرفهاي پدرت چيزي به ياد داري؟ گفتم: پدرم همیشه از یکی از دوستانش به نام برونسي صحبت ميکرد و من نميتوانستم نام او را درست بیان کنم یا مثلاً حرف از آرپي‌جي که ميشد من میگفتم: پیچ پیچی و پدرم می خندید. آقاي پيروي گفت: خيلي خوبه که اینها را به ياد مي آوري. بعد گفت: پدرت انسان عجیبی بود، با اینکه دانشگاه را ندیده و تحصیلات آنچنانی نداشت، اما از قدرت مدیریت عجيبي برخوردار بود. او مانند شهید برونسی بود و با هم خيلي رفیق بودند و با هم شهید شدند. در یکی از جلسات نقشه منطقه عملياتي را به خوبي بررسي و تحليل کرد. خودش در شناسايي آن منطقه حضور داشت. به قدری زیبا و کارشناسانه راهکارهای عملیاتی را تحلیل کرد که همه او را تحسین کردند. یکی از فرماندهان ارشد سپاه که در جلسه حاضر بود به پدرت گفت: شما در دانشگاه رشته جغرافیا خواندي؟ پدرت خندید و گفت: من فقط تا پایان دبستان درس خواندم. آقاي پيروي ادامه داد: حتی یادم هست در یکی از جلسات، در حضور آقاي هاشمي رفسنجاني، پدرت تحلیل خيلي خوبي از اوضاع منطقه عملیاتی شرح داد. آقاي هاشمي با تعجب گفت: خيلي خوب توضیح دادید، مسئولیت شما چیست؟ حاج محمد گفت: خادم رزمندگان در تیپ امام صادق (علیه السلام) هستم. آنجا یکی دیگر از مسئولین گفت:«راهکارهایی که حاج آقا طاهري در عملیاتها مشخص مي کند بسیار دقیق است. همه جوانب را در نظر میگیرد.» محسن رضايي فرمانده سپاه، دکتر قالیباف، سردار قاآني و شهید شوشتري که فرماندهان لشکر ما بودند، خاطرات نابي از پدرت دارند. آقاي پيروي ادامه داد: یکبار پدرت، من و چند نفر دیگر را انتخاب کرد و گفت:«شما باید دوره فرماندهي و مديريت را سپری کنید. شما در آینده میتوانید از فرماندهان باشید.» ما به پشت جبهه اعزام شدیم و دوره هاي مختلفي را گذراندیم. من بعد از پدرت تا رسته فرماندهي گروهان پیش رفتم. اینها همه از آينده نگري پدرت بود. من همینطور محو سخنان ایشان بودم. آقای پیروی بیشتر مطالب را نصفه نیمه میگفت تا من به خاطر بیاورم و ادامه دهم. بعد گفت: اما یک خاطره از خودت بگویم. آخرین باری که پدرت به مرخصي آمد، پس از یک مدت طولاني از جبهه برگشته بود و به کاشمر رسید. وقتی پشت در قرار گرفت شما در را باز کردي. یادت میاد؟ خندیدم و گفتم: بله یادمه. من پدر را نشناختم. اما ساک پدر برایم آشنا بود. دویدم و گفتم: مامان، یک آقا از سپاه اومده که ساک حاج محمد دستشه! مادرم چادرش را سرش کرد و با تعجب وارد حیاط شد. همان موقع پدر از پشت در وارد شد و همدیگر را دیدند و خندیدند. مادرم گفت: دوباره اینقدر از جبهه دير آمدي که پسرت تو را نشناخت. ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۹ 🕊 روایت گذشته ها ۱ ✨ وقتي مرا مرخص می کردند، دکتر ثميني به آقاي پيروي گفت: در خانه بهتر ميتوانيد به او برسید و با او صحبت کنید تا حافظه او برگردد. یک پرستار هر روز برای تعویض پانسمان و تزریقات به منزل شما می آید. بهتر است درباره حادثه به او چيزي نگوييد چون ترمیم مغزي نياز به آرامش و زمان دارد. مرا به منزل آقاي پيروي منتقل کردند. در بیشتر ساعات و روزها در حالت عادي نبودم. گاهي گريه ميکردم و با خودم حرف ميزدم. اصلاً شرایط یک انسان سالم را نداشتم. نکته دیگر اینکه من تا مدت ها نماز نخواندم. یعنی اصلاً نميدانستم نماز چگونه است؟! در این مدت تمام بستگان و نزدیکان، براي بهبودي من تلاش می کردند. هر کسی هر کاري از دستش بر مي‌آمد انجام میداد. کم کم اطرافیان به این نتیجه رسیدند که بعید است من به شرایط قبل برگردم! زخمها و آسيبهاي بدني يكي يكي برطرف شد، اما عقل من هنوز ... من کمتر با دیگران حرف میزدم. بیشتر خلوت میکردم و گاهي گريه مي کردم. گاهي هم در خود فرو ميرفتم و فکر می کردم. در آن حالات حرفهایی ميزدم که براي اطرافیان عجیب بود. من ميدانستم چه کسانی به ملاقاتم مي آيند و حتي از تصمیمات و افکار برخيها خبر داشتم. من بعضي مواقع با ناراحتی در مورد بهشت و نعمتهایش حرف میزدم. البته الان چيزي را به یاد ندار، اما اطرافیان شاهد این مطلب بودند. آقای پيروي پس از مدتي که این مطالب عجیب را از من میشنود، تصمیم به ثبت گفته هایم میگیرد. یک ضبط و نوار تهیه کرد و صدایم را ضبط نمود. ایشان در آن شرایط خاص، مرتب از من سؤال میکرد و من جواب مي دادم. البته این را هم بعدها فهمیدم و الان هیچ چيزي در خاطرم نیست. ولي با شنیدن صدای خودم در نوار آنها را باور کردم. سؤالات ایشان در مورد بهشت بود و من هم يكي يكي آنها را جواب میدادم. روزها گذشت و شرايط من هنوز عادي نشده بود. آقاي پيروي از پزشکان زيادي مشاوره گرفت. همه ميگفتند دعا کنید تا ایشان بهبود یابد. پزشکان ميگفتند در بیشتر حوادث اینگونه، شخص حادثه دیده تا پایان عمر در همین حالت باقي مي ماند. برخيها در اثر ضربه وارد شده به مغز، تا پایان عمر مانند افراد عقب مانده خواهند بود و دچار افسردگی خواهند شد. این مطالب خانواده را خيلي نگران کرد. کار تمام اطرافیانم دعا کردن شده بود. ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۰ 🕊 روایت گذشته ها ۲ ✨ مادرم یک شب در منزل آقاي پيروي کنار من نشست و به صورتم خیره شد. بنده خدا سختي هاي بسياري کشيد تا ما بزرگ شویم. شنیده بود که باید از گذشته براي من حرف بزند تا ذهن و حافظه من فعال شود. بي مقدمه گفت: روزي که به دنيا آمدي ما در روستاي مهدي آباد کاشمر بودیم. تازه انقلاب پیروز شده بود. روستاي ما نه برق داشت و نه آب و نه گاز! تو در آذرماه ۵۸ و روز دوازدهم محرم به دنیا آمدي و پدرت در اول قرآن اسمت را نوشت تا با کتاب خدا مأنوس باشي. ميداني ۱۲ محرم شهادت کدام امام است؟ خيلي فکر کردم اما چیزی یادم نیامد. مادر گفت: شهادت امام چهارم امام سجاد (علیه السلام) بعد گفت: شاید بپرسی چرا اسم تو را سجاد نگذاشتیم؟ حالِ فکر کردن و حرف زدن نداشتم. مادر گفت: پدرت به پیامبر(صلیﷲعلیه‌وآله) خيلي علاقه داشت و در جریان انقلاب به امام خميني هم عشق مي ورزيد. براي همين نام فرزند شهید امام را روي تو نهاد تا تو بنده خوب خدا شوي و عالم شوي و دیگران را هدایت کنی. پدرت خيلي در مورد حلال و حرام دقت داشت. خمس مالش را سر موقع پرداخت مي کرد. زمانی که تو را باردار بودم همسایه ما یک سینی انگور برایمان آورد. وقتي پدرت وارد شد گفت: این انگورها را کي آورده؟ گفتم: فلانی گفت: از اینها خوردي؟ گفتم: نه. پدرت خوشحال شد و بیرون رفت. مستقیم پیش روحاني روستا رفت و گفت: همسایه ما اهل خمس نیست. چه کنم تا این انگورها حلال شود؟ ظاهراً مبلغی را بابت خمس پرداخت کرد و با هم شروع به خوردن کردیم. مردم روستا پدرت را خيلي قبول داشتند. زمانی که انقلاب پیروز شد و شوراهاي روستا تشکیل شد و خان و خان بازی از روستاها جمع شد تمام اهالي درب خانه ما آمدند و پدرت را به عنوان رییس شوراي روستا انتخاب کردند. يكساله بودي که ما راهي کاشمر شدیم. من یک زن جوان تنها، همراه با تو که یکساله بودی و پدرت که مرتب به جبهه ميرفت. حاجي اولین سفر جبهه را بدون خبر رفت. به من گفته بود یک مأموریت کوتاه میروم که عازم جبهه شد. آن زمان ما هیچ فامیلی در کاشمر نداشتیم. خيلي به ما سخت گذشت. مدتي بعد خواهرت به دنیا آمد. دوستان حاجي در سپاه کاشمر به ما سر می زدند و پیگیری میکردند که اگر مشکلی داریم برطرف کنند. اما نبود ایشان واقعاً برایم سخت بود. زماني که خواهرت به دنیا آمد واقعاً شرایط روحي من به هم ریخته بود. سر حاجي داد زدم و گفتم: این همه جوان توي این کشور است، مسئول کل کارهاي جنگ فقط شما هستی؟ یک مقدار پیش این بچه ها بمان. ببین مصطفي چقدر اذيت ميکنه؟ ببين چقدر شیطنت داره؟ من که نمیتوانم به همه کارها برسم. حاجي دلخور شد. ده روزي پيش ما ماند. البته مرتب براي سخنراني و جلسات به شهرها و روستاهاي مجاور ميرفت. گاهي تو را هم با خودش مي برد. يادت مي‌آيد؟ گفتم: یک چیزهایی یادم هست. یک روز با پدر به سپاه کاشمر رفتیم و حسابي آنجا را به هم ریختم. مادر خندید و گفت: درسته، یادمه حاجي همین را تعریف کرد. اما روز دهم وقتي ميخواست برود، باز هم ناراحت بودم. اما او فرمانده بود و بايد ميرفت. البته ما که نميدانستيم فرمانده است. بعدها از این و آن شنیدم. يكي دو سال بعد هم مرتضی، برادر کوچک شما به دنیا آمد. بعدها هم کلی تلاش کردم تا شما بچه ها کم و کسري در زندگي نداشته باشید. هم برایتان پدر بودم و هم مادر. مادرم راست مي گفت. حق زيادي گردن ما داشت. گفتم: ما شرمنده شما هستیم. شما زندگیتان را براي ما گذاشتید. ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۱ 🕊 بهشت را دیدم ✨ روزهاي بستري من در خانه از چهار ماه گذشت. کم کم شرایط من بهتر ميشد. درست چهار ماه و نیم بعد از این حادثه، اتفاق مهمي در زندگی‌ام رخ داد. اتفاقي که باعث شگفتی همه شد! من برای اولین بار در مورد نماز صحبت کردم! احساس نیاز کردم و چیزهایی به یاد آوردم و توانستم به سختي نماز مغرب بخوانم. چون عبارات نماز کم کم به یادم مي آمد و از شوق گریه میکردم. پس از اولین نمازی که خواندم، احساس کردم روز به روز و ساعت به ساعت حالم بهتر ميشود. دیگر در خلوت خودم گریه نمي کردم. روند بهبودي من خيلي سریع پیش رفت. در مدت کوتاهي شرايط من تقريباً به حالت قبل بازگشت. همان ایام بود که تصمیم گرفتیم به خانه خودمان برویم. قبلاً آپارتماني را نزدیک منزل آقاي پيروي اجاره کرده بودیم که به آنها نزدیک باشیم. ما بدون هیچ تشريفات خاصي راهي زندگي خودمان شدیم. حالا همسرم وظیفه داشت که هم به خانه برسد و هم از من مراقبت نماید. من در منزل خودمان با همسرم زندگي مي کردم. اما هر روز آقاي پيروي به ما سر ميزد. یک روز حسابي در فکر فرو رفته بودم. آقاي پيروي آمد، کنارم نشست و گفت: تو فکري؟ چيزي شده؟ چند وقته منزل ما نيامدي؟ كمي مکث کردم. سرم پایین بود و به زمین خیره بودم. گفتم: من نمیدانم در این مدت که مریض بودم خواب میدیدم یا در بيداري ... ایشان متفکرانه و به آرامي پرسيد: چي ديده بودي؟ گفتم: فکر کنم به بهشت رفتم. من بهشت خدا را دیدم ... آقاي پيروي يکباره وسط صحبتهاي من پرید و دستش را بالا آورد و گفت: کات! صبر کن. خدا رو شکر. بعد بلند شد و رفت! من متحیر بودم که چه شد! با تعجب دیدم ایشان ضبط صوت را آورد. نواري را پخش کرد و گفت: اینها صحبتهاي خودت در این چند ماه است. خوب گوش کن. صحبتهاي من پخش ميشد. باور نمیکردم این حرفها را زده باشم. من خيلي زيبا در مورد بهشت حرف میزدم! در نوار ضبط شده، آقاي پيروي همينطور از من سؤال مي کرد. با هر حرفی که مي شنيدم، مطلبي را به ياد مي آوردم. مطالبي که سرشار از معنویات بود. خيلي به وجد آمده بودم. همین طور مطالب بسیار زيبايي برايم يادآوري میشد. آقاي پيروي گفت: من یقین دارم تو در بهشت بودی. در این مدت بارها و بارها بهشت الهي را براي ما به زيبايي توصيف کردي، در حالي که در شرایط عادي دنيايي نبودي. گفتم: ولی من چیز زیادی به خاطر نمی آورم. فقط چند مطلب کوتاه ... درسته من پدرم را دیدم. من مهمان او در بهشت بودم. بهشت را با تمام زیبایی هایش دیدم. آقاي پيروي گفت: خيلي خوبه، هرچه به ياد آوردي بنویس. اینها خيلي مهم است. نوار را گوش کن. شاید مطالب ديگري به ياد بياوري. وقتی نوار را کامل گوش کردم، بسياري از مطالب بار دیگر برایم تداعي شد. قسمتي از نوار را گوش کردم. خيلي برايم جالب بود. آقاي پيروي مي پرسيد: مصطفي ما باید تو این دنیا چیکار کنیم؟ من هم در آن حالت می گفتم: هرچه ميتوانيد براي رضاي خداوند کار کنید و او را هر لحظه حاضر و ناظر بدانید. در جايي ديگر پرسید: توي بهشت خوردني چی هست؟ بعد به شوخی گفت چايي هم هست؟ گفتم: آنجا اینقدر نعمتهاي زيبا هست که کسی به فکر چايي نيست، ولي اگر چايي هم بخواهي فراهم ميشود. بعد اشاره کردم به آیه: فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ ... هر چه دل بخواهد و هرچه چشم از آن لذت ببرد برایشان فراهم است. (سوره زخرف آیه ۷۱) اما مطالبي را هم در مورد برخي افراد گقته بودم که آن مطالب به طور کل از ذهنم خارج شده بود. البته فکر میکنم این هم کار خدا بود! من از آن زمان که به هوش آمدم، تا چند ماه، به همه چیز آگاهي داشتم! همه چیز را میدیدم و مي فهميدم. در مورد باطن برخي افراد مطالبي مي فهميدم که تمام اینها، وقتی به شرایط عادی برگشتم از من گرفته شد. احساس میکنم لازمه زندگي دنيايي اين است که خيلي از مطالب را ندانیم تا بتوانیم مانند اهل دنیا با یکدیگر زندگی کنیم. روزهاي بعد، در تنهايي خودم، آنچه از بهشت دیده و شنیده بودم بر روي کاغذ نوشتم تا فراموش نکنم. یادآوری بهشت الهي اشکم را جاري ميکرد. چرا مرا از بهشت بیرون کردند؟ در مورد حرفهایی که در نوار زدم، آقاي پیروي در همان روزهاي اول، از برخي علما و مجتهدین مشهد سؤال کرد. آنها ضمن تأیید این مطالب و اتفاقات گفتند: ممکن است داماد شما در اثر این حادثه به برزخ رفته و به چنین مشاهداتي دست یافته باشد. قبلاً نيز براي ديگران چنین اتفاقاتی افتاده. ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۲ 🕊 توصیف بهشت ✨ من نميدانم چه زماني روح از بدنم خارج شد و نميدانم چه مدتي خارج از بدنم بودم، اما این را حس کردم که از داخل یک تونل نوراني عبور کرده و به جايي رفتم که سراسر نور بود! بعدها وقتي کتابهاي تجربه هاي نزدیک به مرگ را خواندم، مشاهده کردم خیلی از کساني که به آن سوي عالم رفته اند، با شور خاصی از این تونل نوراني صحبت میکنند. در صورتي که به نظر من این تونل خيلي مهم نبود. آنچه بعد از این تونل نوراني ديده ميشد، بسیار عجیب تر و مهم تر بود. درست مثل اینکه یک نفر با هواپیما به مشهد برود و وقتي بگويي چه خبر؟ او دائم از هواپیما یا از مسیر سفر بگوید! اما از مقصد حرفي نزند. این تونل مسیر عبور بود و مرا به سرزميني وارد کرد که توصیف نشدني است. من چیزهایی دیدم که تمام زندگیم را دستخوش تغییرات کرد. تفکرات من نسبت به قبل از حادثه بسیار متفاوت شد. آنچه دیدم مانند این بود که مثلاً شما تصاویر سیاه و سفید جنگلهاي شمال را بر روي کاغذ ببینید، یا این که به واقع وارد جنگل شده و آنجا را از نزدیک لمس کنید! مثال دنیا با آنجا تقریباً اینگونه است. آنجا همه چیز واقعي بود. هيچ چيزي انسان را آزار نمي داد. نور بود، ولي آفتاب انسان را اذیت نمی کرد. سرما و گرما معنا نداشت. همه چیز در اوج زيبايي بود. سرسبزي آنجا و درختان و بوته هایش هیچ مثل و مانندی در دنیا نداشت. آنجا گرسنگي، بي حالي، مريضي و هرچه که از ضعف جسمي است، معنا نداشت. من از یک محیط بی ارزش، وارد یک مكان بسيار عالي شده بودم. نميدانم آنچه دیده ام را چگونه توصیف کنم. مگر ميشود با علم محدود بشري و با این کلمات و عبارات، بهشت را توصیف کرد؟! آنجا تمام درختان و بوته ها و همه چیز در اوج زيبايي بود. هر چيزي که ميخواستي بلافاصله مهيا ميشد. بر روي درختان انواع میوه ها وجود داشت. تمام میوه ها رسیده و براق بود. اگر اراده میکردیم میوه ها جلو می آمدند و آماده بودند تا از آنها استفاده کنیم. یادم هست چون به موز علاقه داشتم درخت موزي را از دور دیدم. موزهای زیبا و رسیده اش آماده مصرف بود. با خودم گفتم چطور باید این میوه را بردارم؟ ناگهان یک موز از درخت جدا شد و به سمت من آمد! این موز مقابل من قرار گرفت تا آن را بخورم. واقعاً نمیدانم چطور باید شرایط آنجا را توصیف کنم. آنجا گرسنگي و تشنگي نبود. خستگي و بي حالي راه نداشت. آنچه ميخواستي، ميتوانستي به دست آوري. خوردن و آشامیدن در آنجا تفريحي است. کسي در آنجا گرسنه نميشود تا به سراغ غذا برود، اما اگر غذا بخواهد، بهترینها برایش فراهم است. اگر نوشیدنی بخواهد، بهترینها برایش مهیاست. اگر میوه بخواهد شاخه های درختهاي ميوه نزدیک میشوند و ... آنجا همه‌اش لذت بود. باور کنید اوج لذتهاي دنيا با آنچه من در آن جا دیده ام قابل مقایسه نبود. اینجا معمولاً لذت ها با درد و سختي و خستگي و سستي همراه است، اما آنجا بهترینها را مي خوردي و هیچ مشکلی ایجاد نميشد، احتیاج به دفع نبود. بیماری و کسالت، پيري و خستگي هيچ معنايي نداشت. اینجا مثلاً وقتی به بهترین جنگلها میرویم، ترس از حیوانات و یا سرما و گرما و يا حتي حشرات و خزندگان، مانع لذت بردن کامل انسان میشود، اما آنجا لذت مطلق بود، بدون هیچ مشکل و دردسر. یادم هست وقتی در میان درختان راه ميرفتم صداي زيبايي به گوشم رسید. مانند صدای چه چه پرندگان! اما پرنده اي نديدم! خوب که دقت کردم دیدم تمام برگها و درختان و تمام آنچه در اطرافم بود، ذکر خداوند را می گفت. آن صدايي که ميشنيديم ترنم زيبايي از ذکر «سبحان الله» بود. این صدا آنقدر زیبا بود که مشتاقانه گوش میدادم، البته اگر کسی میخواست، میتوانست گوش ندهد، این هم در اختیار انسان بود. اینجا اگر یک کوهنورد بخواهد لذت ببرد، بايد مسيري طولاني را با سختي در کوه طي کند تا به قله برسد و سپس این مسیر طولاني را برگردد، اما آنجا به محض اینکه اراده میکردی از این طرف به آن طرف ميرفتي! بالاي بلندي رفتن هیچ خستگي نداشت. اراده ميکردي آنجا بودی. مثلاً من صداي شرشر آب رودخانه را شنیدم، همین که اراده کردم در کنار آن رود زیبا و زلال بودم. خداوند در قرآن در وصف نعمتهاي بهشتي ميفرماید: از گوشت پرندگان هرچه اشتها (و علاقه) داشته باشي (فراهم است) اینها موارد پیش پا افتاده و سطحي از نعمتهايي بود که من مشاهده کردم. ۱_پی‌نوشت آنجا هر کسی هرچه ميخواست به دست مي آورد، اما رتبه و درجه افراد متفاوت بود، براي همين لذتي که از بهشت میبردند تفاوت داشت. برخي با همان خوردني ها و زيبايي‌ها سرگرم بودند. برخي رتبه و درجه بالاتري داشتند، آنها خودشان را به این مسائل ابتدايي سرگرم نمي کردند. اما ... چه کنم که نميتوانم آن زيبايي مطلق را شرح دهم. من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش ♨️ ادامه دارد ... @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 🕊 پی‌نوشت مربوط به قسمت ۱۲ ۱_ بهشت اقامتگاه ابدي مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است. توصیف بهشت در سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل بیان شده است و به بسياري از نعمتهاي بهشتي همچون میوه ها و باغها و چشمه ساران و همسران زیبارو با لباسهاي حریر و ... و نیز نعمتهای معنوی همچون رضوان خداوند و ... اشاره گردیده است. در اینکه آیا آن بهشت موعود، اکنون نیز موجود است یا نه، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر است. اکثر دانشمندان معتقدند که بهشت هم اکنون وجود خارجي دارد و براي اثبات ادعاي خود به ظواهر برخي از آيات استدلال میکنند. در روایات مربوط به معراج و روایات دیگر نیز نشانه هاي روشني از اين موضوع دیده میشود. بنابراین میگویند بهشت در درون و باطن این جهان است اما برای ما قابل درک نیست؛ به عبارت دیگر، عالم آخرت و بهشت و دوزخ بر این عالم احاطه دارد و این جهان همانند جنین در درون آن جهان قرار دارد. 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۳ 🕊 لذت مطلق ۱ ✨ بگذارید موارد دیگری را که به یاد می‌آورم یا در نوار اشاره کردم را شرح دهم: من تا قبل از این ماجرا فقط صورت و بدن خودم را در آینه دیده بودم. اما آنجا گویی خودم را از تمام جهات و به صورت سه بعدي ميديدم! آن هم با دقت و وضوح کامل! از دیدن خودم نه وحشت کردم و نه تعجب! گويي همه چيز طبيعي و عادي است. احساس میکردم چهره ام از قبل زیباتر شده. من جوان‌تر و خوش هیکل‌تر از قبل شده بودم. از طرفي گاهي به بدن خودم که روی تخت بیمارستان بود نگاه میکردم، اینجا نيمي از صورتم آسیب جدی دیده بود، اما آنجا وقتي به چهرهٔ خودم دقت مي کردم، از زيبايي و تناسب آن لذت مي بردم! نکته دیگر اینکه انسان وقتي به تنهايي به مكاني جديد ميرود، احساس غربت دارد. اما من هرگز چنین احساسي نداشتم. من در بهشت برزخي در اوج خوشي و لذت بودم. مثل کسي که به عروسي يکي از بستگانش ميرود و با لباسهای زیبا در کنار دوستانش مي نشيند، مي گويد، مي خندد و خوشحال است و حسابی پذیرایی میشود. آنجا افراد مختلفي را ميديدم که همه شاد و خوشحال بودند. هیچکس غمگین و افسرده نبود. همه لباسهای زیبا و از نعمتهاي الهي لذت مي بردند. من یاد آیه ۱۷۱ سوره آل عمران افتادم. يکي از دلايلي که همه در بهشت، لذت مطلق داشته و خوش هستند و نگراني ندارند، این بود که آنجا عالم ادراک است. درک همه کامل بود و براي همين، همه ميدانستند که خداوند مهربان همواره پشتیبان آنهاست. درست مثل بچه هاي خردسال که از هيچ چيزي نگرانی ندارند. چون به پدر و مادرشان اعتماد و توکل دارند و ميدانند آنها به فکر فرزندشان هستند. اما ما بزرگترها چون اعتقاد لازم به سرپرست بودن خداي مهربان نداریم، همیشه نگران هستیم و ترس داریم. در حالي که خداي مهربان می فرماید: 🌱 «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»(یونس،۶۲) 🌱 آگاه باشید (دوستان و) اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین می‌شوند! و اینجاست که پي مي بريم چرا: 🌱 «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد، ۲۸) 🌱 آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد! من با دیگران صحبت میکردم. تمام آنها چهره هايي بسيار با محبت داشتند. در آنجا تمامی شهدا و انسانهای پاک حضور داشتند. از دیدنشان آرامش دروني‌ام بیشتر میشد. گویی سالهاست آنها را میشناسم. حتي قبل از تولد و حضور در دنياي خاکي! من از دیدن آنها هیچگونه احساس ترس یا شگفت زدگی نداشتم. مثل کودکي که در پارک به تنهايي مشغول بازي است و میداند پدر و مادر و بستگان مهربانش در کنارش حضور دارند. آنها لباسهاي زيبايي برتن داشتند. نمیدانید از دیدن و گفتگو با آنها چقدر خوشحال شدم. آنجا نیز آیه ۱۱ سوره انسان برایم تداعي شد. در وجود آنها محبتي وصف ناشدني بود. آنها بدون تكلم مشغول صحبت با من شدند! مفاهیم و سؤالات و احساسات، به مراتب بهتر از زمان صحبت کردن منتقل مي شد! برخي مسائل احساسی هست که نميتوان به راحتي بيان نمود. يعني هيچ واژه اي را براي بيان آن نميتوان یافت. اما در حضور همراهان مهربان بهشتي، احساسات من به بهترین شکل بیان میشد. میگویم همراهان مهربان بهشتي، چون حتي واژه اي نميتوانم پیدا کنم که اهل بهشت را به خوبی توصیف کنم. بگویم پدر و مادر، از پدر و مادر مهربان تر بودند. بگویم استاد، اصلاً با یک استاد قابل قیاس نبودند. واقعاً نميدانم آن افراد با محبت را چطور توصیف کنم. در حضور آنها همه چیز در بهترین حالت بود. من سرشار از عشق الهی شده بودم. عشق و علاقه خاصی که اصلاً در ذهن نمي گنجد. به قول معروف از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. دوست داشتم تا ابد در کنار آنها بمانم. من از آنها مطالب بسياري آموختم. آنها در یک لحظه دريايي از علوم را به قلب من روانه کردند! در یک لحظه مطالبی به اندازه هزاران جلد کتاب به من منتقل شد. علوم و دانشهايي به من منتقل شد که همه در این دنیا به دنبالش میگردند. من علت هر اتفاق یا ماهیت هر کاري را بلافاصله می فهمیدم. من یقین کردم که این کره خاکی که براي سکونت ما انسانها انتخاب شده، محل زندگي اصلي ما نیست. در بهترین حالت اینجا محلي براي تعلیم و تربیت ماست. ما باید در اینجا رشد کنیم تا براي زندگي اصلي آماده شویم. اینجا یک گذرگاه موقت و یک مسافرخانه بیشتر نیست، پس نباید دلبستگی ایجاد شود. آنجا تازه می فهمیدم که چرا مولا امیرالمؤمنین علیه السلام اینقدر به مرگ علاقه داشتند و می فرمودند: به خدا سوگند که انس و علاقه من به مرگ از علاقه طفل به سینه مادر بیشتر است.(نهج البلاغه خطبه۵) ♨️ ادامه دارد ... 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۴ 🕊 لذت مطلق ۲ ✨ من با تمام وجود حس کردم ماهیت وجودي ما با گناه و نافرماني پروردگار منافات دارد. خداوند از روح خودش در ما دمیده و این روح الهي دوست ندارد که نافرمانی پروردگار را انجام دهد. ما به دلیل داشتن همین روح الهی، عاشق انجام کارهای خوب هستیم، کارهایی که پروردگار مهربانِ ما را خوشحال میکند و چه کاري بهتر از خدمت به بندگان خداوند؟! من اگر بندگان خدا را دوست داشته باشم و به آنها عشق بورزم و در مسیر هدایت آنها فعالیت کنم، از بهترین کارهاست. کوچکترین محبتي که به خاطر خداوند به بندگانش داشته باشم، در وجود من دريايي از عشق الهي ايجاد میکند. یک لبخند گرم، یک جمله محبت آمیز، یک فداکاری کوچک، یک جمله مثبتی که از دهان ما خارج ميشود، حتي اگر به فرزند خودمان باشد، چنان در سرنوشت ما موثر است که قابل بیان نیست. اما از آن طرف، افکار زشت، خشونت، احساسات منفي و بدخلقي به بندگان خداوند، حتی به یک نفر از آنها چنان تأثیر منفی در سرنوشت ما ایجاد میکند که باورکردنی نیست. از دیگر مطالبی که از مصاحبت با آن دوستان الهی متوجه شدم این بود که: مشکلات و سختيها، معلم زندگي ما هستند. کسانی که در مقابل مشکلات صبر مي کنند و به دنبال برطرف کردن آنها هستند، ظرفیت وجودي خودشان را بالا میبرند و در پیشگاه خدا مقام بسيار بالايي دارند. اما آنها که در مقابل مشکلات جزع و فزع کرده و تحمل نمي کنند، در واقع خود را از توفیقات بزرگي که ميتوانست نصیب آنها شود محروم می کنند. مثال بزنم تا متوجه شوید: چند نفر در یک رشته سخت و مهم دانشگاهي درس ميخوانند، برخي سختيهاي اين رشته را که میبینند درس را رها کرده و مشغول روزمرگي ميشوند. کسي براي اين افراد احترام خاصی قائل نیست. اما برخي دانشجوها شرایط سخت را تحمل کرده و پس از گذران دوران تحصیل، در درجات بالاي علمي مشغول فعالیت میشوند. آنها افراد مهمي ميشوند و بسیاری از مردم حسرت آنها را ميخورند. اين نتيجه تحمل سختیهاست. يکي ديگر از مطالبي که از همنشيني با این یاران الهی کسب کردم، این بود که انسانه، با اعمال و کارهایی که به اراده خودشان انجام میدهند، مجازاتها و تنبیه ها و یا پاداشها را براي خودشان انتخاب میکنند. یعنی دقیقاً نتیجهٔ اعمال خود را ميبينند. البته من درک این مفاهیم را از برکت وجود پدرم میدانستم. من به سرچشمهٔ خورشید نه خود بردم راه ذره اي بودم و مهر تو مرا بالا برد ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۵ 🕊 عشق الهی ✨ از مهمترین مطالبی که درک کردم این بود: نخستین وظیفه ای که ما داریم، عشق و ابراز محبت نسبت به دیگران است. و اولین کسی که باید به او عشق بورزیم و با ادب در محضر او باشیم پروردگار خوب و مهربان ماست. بعد فهمیدم که بهترین روش گفتگو و ابراز عشق به این خداي مهربان، توسط پیامبر به ما بیان شده. این همان راز و نیاز و عبادتي است که در دین بیان شده و انجام میدهیم و باید تلاش کنیم که عاشقانه تر باشد. البته اهمیت این رابطه عاشقانه را تا به آن سوي عالم نرویم متوجه نميشويم. من آنجا بود که فهمیدم چرا معصومین (علیهم السلام) و بزرگان دین عاشق نماز هستند. كمي که از همنشینی من با این دوستان الهی گذشت، احساس کردم که هیچ علمی در عالم نیست که من از آن بي‌اطلاع باشم. حتي يادم هست در زمینه مسائل پزشکی که سالها درس خوانده بودم، فهمیدم که پرهیز کردن، بیشتر از تمام درمانها ارزش دارد. حتي مي فهميدم که چرا برخی کارها در دین حرام یا مکروه اعلام شده. در واقع ما از سوي خداوند به این جهان آمده ایم و به سوي او باز میگردیم، او عاشق ماست و نمیخواهد که از او جدا شویم. لذا از هر مانعی که بخواهد ارتباط ما را با پروردگار عزیزمان کم رنگ کند باید دوري کرد. آنجا درک کردم که کارهاي خوبي که در مورد بندگان خدا در دنیا و با اخلاص انجام داده ام، برخي گناهان مرا از بین برده! 🌱... إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ...(هود، ۱۱۴) 🌱 یقیناً نیکی ها، بدی ها را از میان می برند. با خودم میگفتم ای کاش بیشتر از این به بندگان خداوند خدمت می کردم. من وقتي از آنجا به اهل دنیا نگاه ميکردم، احساس مي کردم برخي آدمها با رفتارشان، همین الان نیز اخلاق بهشتي دارند. کساني که به دیگران خالصانه محبت ميکنند، هدیه ميدهند، حتي کساني که خالصانه به بندگان خدا لبخند میزنند. آنها که مشغول گره گشایی از کار دیگران هستند و یا با معرفت به حرم‌هاي ائمه (علیهم السلام) رفت و آمد دارند و حتی کسانی که مشغول خواندن و تدبر در قرآن هستند و یا لحظاتي که نواي ملکوتي اذان پخش میشود، یا موقع دیدن دریا و یا موقع نزول باران، در واقع در این لحظات بوي بهشت در میان اهل دنیا پخش میشود. حتي الان وقتي دلتنگ بوي بهشت ميشوم، به سراغ این موارد ميروم تا آرام شوم. من به بدن خودم روی تخت بیمارستان و گریه و زاری اطرافیان نگاه میکردم، اما اصلاً برایم مهم نبود. میدانستم خداوند این تقدیر را برایم ایجاد کرده و حتماً خيري در آن بوده و الان در بهترین حالات در بهشت برزخي هستم. تمام زندگی نزدیکان خودم را به چشم برهم زدني میدیدم که تا لحظه مرگ، چه مراحلي را طي خواهند کرد. من میفهمیدم که صبر آنها بر این مشکلات پیش آمده، چقدر در سرنوشتشان تأثیر مثبت دارد، لذا هرگز برای آنها ناراحت نبودم. آنجا هیچ محدودیت زماني و مکاني نبود. در دنیا باید صبر کنیم تا فردا شود تا اتفاقات فردا را مشاهده کنیم، اما آنجا تمام اتفاقات آینده را به راحتي مشاهده ميکردیم! از دیگر مطالبي که به آن یقین پیدا کردم این بود که خيلي بايد مراقب تفکراتمان باشیم. چه کسانی منبع فكري ما را تغذيه میکنند؟ فکر انسان باید خوب باشد تا اعمال خوب از او سر بزند. کسی که در افکارش عاشق انسانها باشد، در راه هدایت آنها نیز تلاش خواهد کرد و مسیر بهشت برزخي خود را هموار خواهد نمود. اما اگر ذهن و فکر ما در اختیار تفکرات شيطاني قرار گيرد، چنين نتيجه اي حاصل نخواهد شد. به تعبیر شاعر: از کوزه همان برون تراود که در اوست. ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۶ 🕊 ملائک از طرفي من آنجا جواناني را ديدم که همگي شبيه به هم و بسیار زیبا بودند. چيزي شبیه کارمندان هتل‌ها. آنها لباس شبیه به هم داشتند. بسیار هم مهربان بودند. اگر سؤالي در ذهن من ایجاد میشد، آنها با مهرباني جواب ميدادند. البته باز تأکید کنم که هیچ تكلمي بين ما صورت نمي گرفت. آنجا مفاهیم بود که از ذهن طرف مقابل به من منتقل میشد. من متوجه شدم اینها ملائک الهی هستند و در خدمت مؤمنین در بهشت برزخی قرار دارند. آنچه یک مؤمن علاقه داشت برایش فراهم می کردند. در نواري که آقاي پيروي ضبط کرده بود از من پرسید: این ملائک زن هستند یا مرد؟ من گفتم: اصلاً مهم نیست. من متوجه زن و مرد بودن آنها نشدم. آنجا آنقدر چیزهای زیبا میبینیم که به این مسائل پیش پا افتاده توجه نداریم. آنجا اگر کسی بخواهد ميتواند به دنیا هم توجه داشته باشد، اما معمولاً کسي علاقه به این کار ندارد. من متوجه بودم که بدن من روي تخت بیمارستان بيهوش قرار دارد، اما علاقه نداشتم به سراغ بدنم بروم. مثل کسي که یک لباس قدیمی را در داخل کمد گذاشته و کاري به آن ندارد، من هم توجهي به بدنم نداشتم. البته آن چه اتفاق می افتاد را میدیدم. من شاهد بودم که بستگانم بالاي سرم آمده اند و یا پزشکانی که برایم زحمت مي کشيدند را ميديدم. حتي از نيات افراد روي زمين آگاه بودم و حتي ميدانستم فردا چه اتفاقي خواهد افتاد و چه کسانی به ملاقات من خواهند آمد. اما این چیزها خيلي برایم مهم نبود. من غرق در لذات بودم. لذات بهشتی که توصيف كردني نيست. آنجا مقام افراد متفاوت بود، اما همه لذت مي بردند. سطح ادارک و لذت افراد تفاوت داشت. من ميديدم خيليها دسترسی به مقام بالاتر ندارند، اما آنها در همان قصرها و باغهاي خودشان خوش بودند. در همان مقام پایین خودشان هم بسیار لذت می بردند. آنجا کسی حسرت مقام ديگري را نميخورد. حتي حسرت لباس ديگري را نداشت، چرا که گویی هر لباسي سایز و اندازه مشخصي داشت و معلوم بود برای کیست. آنجا لذتها متفاوت بود اما من مي فهميدم که لذتهايي بهتر از این نعمتها هم هست. ۱پی‌نوشت این را هم بگویم که معناي يوم الحسرت را به خوبي درک کردم. برخي از اهل عذاب که قادر به استفاده از نعمتها نبودند، به اهل بهشت برزخی با حسرت خيره ميشدند! البته آنها نمي توانستند نعمتهاي بهشت را درک کنند. مثال بزنم تا بهتر متوجه شوید؛ اگر کسی چشمانش ضعیف باشد و عینک همراهش نباشد و به سینما برود، مي فهمد که همه از فیلم سينمايي لذت مي برند، اما او حسرت میخورد که چرا نميبيند! برخي در برزخ اینگونه بودند. این را هم بگویم: من آتشي به عنوان عذاب برزخي نديدم، اما بدتر از آتش را دیدم که برخي را به شدت مي سوزاند! خداوند کسي را در برزخ عذاب نمي کرد بلکه این انسانها بودند که با اعمال دنيايي خود، باعث سوختن و عذاب خودشان ميشدند. درست مثل کسي که غذاي فاسدی خورده و به یک جشن باشکوه رفته. درحالي که همه در حال لذت بردن از جشن هستند او مشغول عذاب خود ساخته اي است که قبل از مهماني براي خودش ایجاد کرده! اگر او غذای فاسد را نميخورد مانند بقیه لذت مي برد، این دقیقاً حال انسانهايي است که در دنیا حرف خدا را گوش نکردند و با دنياي فاسد خود را سرگرم کردند! من برخي را دیدم که حاضر بودند بسوزند، اما این مقامات بهشت برزخي را از دست ندهند. من اثر منفي گناهان را در ایمان افراد میدیدم و شاهد بودم که شیطان از همین ضعف ایمان و آلوده شدن به گناهان استفاده کرده و در افراد نفوذ میکرد. حتي شاهد بودم که به این وسيله بين برخي زن و شوهرها اختلاف افکنی داشت. من برخي اعمال خودم را دیدم که بسیار کم اثر و کم رنگ بود. این اعمال مانند پولهاي تقلبي بي ارزش بود! با اینکه فکر میکردم این کار من خيلي مهم بوده. اما به من گفتند عملی در پیشگاه خدا ارزش دارد که خالصانه بوده و ریا نداشته باشد. نکته دیگری که آنجا حس کردم بحث خودخواهی بود! انسان تا خودخواه نباشد بسیاری از کارهای خیر را انجام نميدهد. من وقتی میبینم که انسان گرفتاري به من مراجعه مي کند، از باب خودخواهی و اینکه میدانم خداوند متعال چه مقامي بخاطر گره گشایی از مردم به من ميدهد، به دنبال حل مشکل او ميروم. يا بسياري از کارهاي خیری که در دنیا انجام ميدهيم، هدفي جز رسیدن به مقامات بهشتی نداریم که اینها از خودخواهي، البته از بعد مثبت نشأت می گیرد. البته کسي ميتواند دیگران را هدایت و بهشتي کند که خودش هدایت یافته و بهشتي باشد.(تجارت معنوی درآیه ۱۱۱ توبه اشاره شده) ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 🕊 پی‌نوشت مربوط به قسمت ۱۶ ۱_ اما توصیف بهشت از دیدگاه امام علی ابن ابی طالب علیه السلام ( نهج البلاغه خطبه ۱۶۵): اگر با چشم دل به آنچه که از بهشت برای تو وصف کرده اند بنگري، از آنچه در دنیاست دل ميکني، هر چند شگفتی آور و زیبا باشد، و از خواهشهاي نفساني و خوشيهاي زندگاني و منظره هاي آراسته و زيباي آن کناره مي گيري، و اگر فکرت را به درختان بهشتي مشغول داری که شاخه هایشان همواره به هم میخورند، و ريشه هاي آن در توده هاي مشک پنهان، و در ساحل جویباران بهشت قرار گرفته آبياري مي گردند، و خوشه هايي از لؤلؤ آب دار به شاخه هاي کوچک و بزرگ درختان آویخته و میوههاي گوناگونی که از درون غلافها و پوششها سربیرون کرده اند، سرگردان و حیرت زده ميگردي: شاخه هاي پر میوه بهشت که بدون زحمتی خم شده در دسترس قرار گیرند، تا چیننده آن هرگاه که خواهد بر چیند، مهمانداران بهشت گرد ساکنان آن و پیرامون کاخهایشان در گردشند و آنان را با عسلهاي پاکيزه و شرابهاي گوارا پذيرايي کنند. آنها کسانی هستند که همواره از کرامت الهي بهره مندند تا آنگاه که در سراي ثابت خویش فرود آیند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند. اي شنونده اگر دل خود را به منظره هاي زيبايي که در بهشت به آن ميرسي مشغول داري، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد کرد، و از این مجلس من با شتاب به همسايگي اهل قبور خواهي شتافت. خداوند با لطف خود من و شما را از کسانی قرار دهد که با دل و جان براي رسيدن به جایگاه نیکان تلاش میکنند. 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 ۱۷ 🕊 همسران بهشتی ✨ من غرق در لذات بهشت بودم. آنجا هر لحظه یک زیبایی خیره کننده مشاهده مي کردم که مرا به وجد می آورد. اصلاً توصیف پذیر نبود. اکنون که این موارد را براي خودم يادآوري ميکنم، از اینکه از آن نعمتها محروم شده‌ام، صورتم خیس از اشک است. اما آنجا اتفاق جالبی برایم افتاد. سالها قبل در زماني که دبیرستان بودم، یک روز تلویزیون روشن بود و فیلم سینمایی پخش میشد. هنرپیشه این فیلم، یک زن جوان بود که به ظاهر خيلي زيبا بود. من آن زمان به ذهنم خطور کرد که این زن زیباترین زني است که دیده ام. سرم را پائین انداختم و گفتم: باید پاکي چشم خود را حفظ کنم. بعدها به طور كلي موضوع را فراموش کردم. آنجا که همه چیز در اوج زیبایی بود با خودم گفتم: آیا زنان بهشتی هم اینگونه اند؟ یکباره در میان سبزه زارهاي بهشت برزخي، مشاهده کردم که همان هنرپیشه به سمت من می‌آید! به ذهنم خطور کرد این هنرپیشه اینجا چه می کند!؟ ابتدا میخواستم مثل دنیا که در مقابل نامحرم قرار میگرفتم، سرم را پایین بگیرم. اما ملائک به من القا کردند که این زیباروي بهشتي به من تعلق دارد ... سرم را بالا گرفتم. هرچه این دختر جوان نزدیکتر شد چهره اش بیشتر نمایان ميشد. من حس کردم که چقدر زیباتر از آن هنرپیشه است! اصلاً با او قابل مقایسه نیست. این خانم جوان که به من نزدیک شد در اوج زيبايي بود! اصلاً نمي توانستم او را با زنان دنیایی مقایسه کنم. او با مهرباني به من اظهار علاقه کرد. توصیف کردن واقعاً سخت است. من محو جمال او بودم. در چهره ي او زيبايي و محبت نمایان بود. آنجا براي هر کسي همسري در اوج زيبايي و کمال وجود دارد. آنچه که ما از یک همسر زیبارو در ذهن داريم، براي ما آماده است. این هم يکي از نعمتها بود. در بهشت هیچ محدودیت استفاده از یا لذات را نداریم. حتي اگر همسري با هر شکل و قیافه و اندامی آرزو کنیم مهیا ميشود. آن هم بدون معطلی! این همه خوشي و شعف باور کردنی نبود. دوست داشتم از زور شادي فرياد بزنم. ۱پی‌نوشت البته بگویم که حس زيبايي طلبي و حس جلوه نمايي را خداوند در وجود ما قرار داده، اما باید در طریق صحیح استفاده نمائیم. همچنین: خداوند از طریق شهوت جنسی تمام خلق را امتحان ميکند. در آنجا هیچ چیز دنيايي براي اهل بهشت دغدغه نیست. اینکه همسر و فرزندان انسان چه میکنند برایشان مهم نیست. من این را حس کردم که اگر خانواده ما اهل دین باشند که خدا سرپرستي آنها را برعهده گرفته و اگر اهل نباشند، چرا باید به آنها فکر کرد؟ فقط باید برایشان دعا کرد که راه را پیدا کنند. خلاصه هرچه بگویم، نميتوانم آنچه دیده ام را به خوبی توصیف کنم. ♨️ ادامه دارد ... 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59