eitaa logo
هیئت منتظران مهدی فاطمه(س)
55 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
320 ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 دلــ💔ــم گرفته آی شهدا"😭😭 همت ،همت ،مجنون... 📞 حاجی جان صدای منو می‌شنوی⁉️ همت ،همت، مجنون .... 📞 مجنون جان به گوشم... 📞 اوضاع خیلی خرابه برادر..... محاصره تنگ تر شده🚷 ... اسیرامون خیلی زیاد شده اخوی.... خواهرا و برادرا رو دارن قیچی✂️ می کنن .... مدام شیمیایی☠ می زنه بچه‌ها ماسک😷 ندارن حاجی.... برادر!شهدا تذکر دادن♨️ ولی انگار دیگه اثری نداره😔 ... عامل خفه کننده ☠دیگه بوی گیاه نمی ده بوی گناه 🔞می ده ... حاج همت جان 📞 فکر نمی کنم هنوز باشیم .... حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر رو حائل کنین تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه❌... ولی کو گوش شنوا اخوی😔 ... برادرامون چشاشون👀 پره گناهه...... همش می گیم ،برادر نگاهت .... حاجی این ترکش های گناه فقط قلبو❤️ میزنه ... کمک می خوایم ،پس چی شد نیروی کمکی ؟ ...📞 به برو بچه ها و بگو کمکـــــــ برسونن... داری صدا رو ....... 🔇 دلای بچه‌ها خالی از مهمات برسونین حاجی...📞 همت ،همت ،مجنون.....📞 🍃:🕊 http://eitaa.com/montazaranmahdey
💌 ✍کم کم دارد دیــر میشود آقا.... و ترسِ جا ماندن، پشتم را می لرزاند! من در عجبم... تو که اهل سَوا کردن نیستی! عمریست بیراهه رفتم و دوباره در آغوشم کشیدی.... چه شد که همه میروند و من..... ✨تکه ای آتش درونِ دلم، گُر گرفته است! و خیالم، جاده ی میان ماندن و رفتن، را روزی هزار بار گز میکنــد.. یا مرا هم بخر... یا قرارِ دلِ بی قرارم باش. سیل براه افتاده است؛ آقــا... سیلِ لبیک های آخرالزمان... سیلِ آنان که تاریخ را به دگرگونی عظیمی، مشرّف میکنند. سیل براه افتاده است... و درد جاماندن، این قطره ی ناچیز را نابود خواهد کرد. ✨به چشمانم نگاه کن؛ آقا... میشود جواز مرا هم امضاء کنــی؟ همین یکبار را هم، ندیده مرا بخــر... من سربراه میشوم! http://eitaa.com/montazaranmahdey
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 مهدی‌ جان سلام! گل نرگسم سلام! آقا جان...! می ‌دانم که دیر کردیم... می ‌دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن‌ مان صبر می‌ کنی...! می ‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌ مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ‌ایم...! امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...! مولا جان...! سال‌ هاست کنارمان بوده ‌ای! سال‌ هاست که در کوچه ‌ها و خیابان‌ هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ‌ای.... سال‌ هاست برایمان دعا می ‌کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...! یا صاحب الزمان... امّا ما زمینیان، با صاحب و امام‌ مان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهان‌ مان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت‌ تان افزودیم...!؟ یا بقیة الله... ما همان‌ هایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...! ما همان ‌هایی هستیم که در سایه ی نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم... آقا جان... می‌ دانم که همه ی حرف‌ هایمان ادّعایی بیش نبوده است... امّا... ای گل نرگسم... با همه ی نبودن‌ ها و ادّعاهایمان...! با همه ی بی‌ مهری ‌ها و ظلم‌ هایی که در حق شما روا داشتیم...! باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم...! بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...! مهدی جان... بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن ‌تان را انکار کند... ای اَمان آسمان و زمینیان.... بر ما بتاب ای خورشید امامت... یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک ... 🕊✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨🕊 http://eitaa.com/montazaranmahdey
📝 💢 دیشب حال خوشی نداشتم😞 گذرم افتاد به ♦️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم. خیابان هر قدمش کوچه ایی داشت 🌾 اولین کوچه، به نام محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین، نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام اخلاص بود! چه کردی⁉️⁉️ جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم😔 🌾 دومین کوچه شهید پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار مادر همین جا بود... عبدالحسین آمد👤 صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی⁉️ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم😔 🌾 به سومین کوچه رسیدم! شهید به صدایی ملایم اما محکم مرا خواند! گفت: قرآن و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد⁉️ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد سر به گریبان؛ گذشتم. 🌾 چهارمین کوچه! شهید آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها ! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم مطالعه کردی⁉️ برای بصیرت خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ⁉️ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم💕 و حرفی برای گفتن نداشتم. 🌾 پنجمین کوچه و شهید صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله😭 در درگاه پروردگار حضورم را متوجه اش نکردم🚫 شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم😔 🌾 ششمین کوچه و شهید هیبت خاصی داشت. مشغول تدریس بود! مبارزه با هوای نفس، نگهبانی دل💝 کم آوردم...گذشتم... 🌾 هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله شهید انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! ایثارش را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم😔 🌾 هشتمین کوچه؛ رسیدم به انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوستداران شهدا را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا📜 بودند شهید محمودوند پرونده شان را به می سپرد! برای ارسال نزد ارباب 🌾 پرونده های باقیمانده روی زمین🗞 دیدم وساطت میکردند، برایشان اسم من هم بود!😭 وساطت فایده نداشت❌ ⇜از حرف ⇜تا عمل! فاصله زیاد بود. دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!😭😭 تمام شد...تمام⛔️ از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدانمی توان گذشت❌ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/montazaranmahdey